𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏
وقتی وارد بار شد با صدای قدم های محکمش همه به طرفش برگشتن. نگاه های پر از ترس رو حس میکرد. صدای دخترای پشت سرش که میترسیدن اون شب زیرش بخوابن. اما همچی زمانی تموم شد که هنگام بالا رفتن از پله ها سرشو برگردوند و جمعیت زیر نگاه های سرد و ترسناکش به کار خودشون ادامه دادن. به سمت میز همیشگیش قدم برداشت. تا سر میزش نشست، ویسکی همیشگیشو آوردن . نتونست چشم از دختری که براش ویسکی آورده بود برداره. دختر لبخندی به لب داشت و با مهربانی کار میکرد.
_ قربان اگر چیزی نیاز داشتین در خدمتم.
_ متشکرم.
تمام مدت کار کردن دخترو نگاه میکرد. در این بین جیمین اومد.
& تهیونگ تهیونگ خوبی؟ هرچی صدات میزنم جوابمو نمیدی.
ته : امشب میخوام تو اتاقم بخوابم. ( اتاق وی آی پی در بار) بگو اون دختر رو بیارن. امشب اونو میخوام.
جیمین : همین الان میگم .
بعد از چند دقیقه با رییس بار برگشتن.
& قربان میتونم کمکی کنم؟
ته: نگفت بهت؟ میخوام برم تو اتاقم و اون دختر بیاد پیشم امشب اونو میخوام.
& قربان ولی من قولشو به چندین نفر دادم.
اسلحشو در آورد : نمیخوای که مغزتو اینجا پخش کنم.
& نه نه قررربان هههرچی که خوخوخودتون میخواااین.
ته: کیفو بیارین. بیا اینم از پول فردا 𝟐 برابرشو بهت میدم. حالا گمشو.
& چشم قربان ممنون.
به سمت اتاق حرکت کرد. در اتاقو باز کرد جیمین و مرخص کردو از پنجره به بیرون نگاه کردو صبر کرد.
دختر در زد و آروم وارد اتاق شد......
لایک یادتون نره 💖
فیک جدیدمه امیدوارم دوست داشته باشین❤❤
وقتی وارد بار شد با صدای قدم های محکمش همه به طرفش برگشتن. نگاه های پر از ترس رو حس میکرد. صدای دخترای پشت سرش که میترسیدن اون شب زیرش بخوابن. اما همچی زمانی تموم شد که هنگام بالا رفتن از پله ها سرشو برگردوند و جمعیت زیر نگاه های سرد و ترسناکش به کار خودشون ادامه دادن. به سمت میز همیشگیش قدم برداشت. تا سر میزش نشست، ویسکی همیشگیشو آوردن . نتونست چشم از دختری که براش ویسکی آورده بود برداره. دختر لبخندی به لب داشت و با مهربانی کار میکرد.
_ قربان اگر چیزی نیاز داشتین در خدمتم.
_ متشکرم.
تمام مدت کار کردن دخترو نگاه میکرد. در این بین جیمین اومد.
& تهیونگ تهیونگ خوبی؟ هرچی صدات میزنم جوابمو نمیدی.
ته : امشب میخوام تو اتاقم بخوابم. ( اتاق وی آی پی در بار) بگو اون دختر رو بیارن. امشب اونو میخوام.
جیمین : همین الان میگم .
بعد از چند دقیقه با رییس بار برگشتن.
& قربان میتونم کمکی کنم؟
ته: نگفت بهت؟ میخوام برم تو اتاقم و اون دختر بیاد پیشم امشب اونو میخوام.
& قربان ولی من قولشو به چندین نفر دادم.
اسلحشو در آورد : نمیخوای که مغزتو اینجا پخش کنم.
& نه نه قررربان هههرچی که خوخوخودتون میخواااین.
ته: کیفو بیارین. بیا اینم از پول فردا 𝟐 برابرشو بهت میدم. حالا گمشو.
& چشم قربان ممنون.
به سمت اتاق حرکت کرد. در اتاقو باز کرد جیمین و مرخص کردو از پنجره به بیرون نگاه کردو صبر کرد.
دختر در زد و آروم وارد اتاق شد......
لایک یادتون نره 💖
فیک جدیدمه امیدوارم دوست داشته باشین❤❤
۲۴.۳k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.