فیک عشق دردسرساز
«پارت:۲۹»
سرمو بلند کردم که دیدم یه پسر قد بلند و جذاب رو به رومه و داره با خشم بهم نگاه میکنه.
+بله؟آدم ندیدی؟
• تو خوردی به من بعد از من شاکی ای؟ چه پرویی تو
+حرف دهنتو بفهما اصلا جلوی این خونه چیکار داری؟
• فضولی؟اومدم خونه دختر خالم باید به تو جواب پس بدم؟
+جودی دخترخالته؟
• اره میشناسیش؟
+فعلا یه مدت مجبورم پیشش بمونم
• که اینطور
داشتیم جلو در حرف میزدیم که چندتا پسر از کوچه رد شدن و چرت و پرت گفتن و زدن زیر خنده که حس کردم دستی دور بازوم حلقه شد و کشیده شدم
نگاه کردم دیدم اون پسره داره با اخم غلیظ به پسرای توی کوچه نگاه میکنه
• بیا تو این وقت شب خوب نیست تنها بیرون وایسی
دستشو از دور دستم باز کردم و تو دلم گفتم کجای کاری پسر؟ من خودم بادیگارد بودم الان تو داری ادای محافظا رو درمیاری؟
رفتیم داخل خونه که جودی با ذوق اومد سلام کرد و مشغول حرف زدن با پسری که میگفت پسرخالشه شد.
رفتم تو اتاق و کیفمو پرت کردم رو تخت و لباسامو درآوردمو رفتم حموم.
آب گرمو باز کردم و چشامو بستم.
فکر به اینکه کاری که چندین ساله دارم انجامش میدمو ول کردم داشت مثل آتیش قلبمو میسوزوند.ناخواسته قطره اشکی روی صورتم سر خورد که قطره های آبی که روی صورتم بود مانع از معلوم شدن اشکام میداد.
اجازه دادم اشکام با قطره های آب قاطی بشه و جاری بشه تا یکم از دردمو کم کنه!
با تقه ای که به در خورد چشمامو باز کردم
~دختر نمیخوای از حموم دل بکنی؟شامو حاضر کردم زود بیا
جوابی ندادم
دقیقا دلیل حال الانم چی بود؟من بخاطر دل کندن از کارم اینقدر داغون شدم یا از تهیونگ؟ داشتم خودمو گول میزدم که همه دردام مربوط به کارمه اما...
پوفی کشیدمو شیر آبو بستمو حوله رو دورم پیچیدم و رفتم بیرون.
موهامو پیچیدم به حوله و نیم تنه مشکیمو پوشیدم و موهای خیسمو به حوله فشردم.
نگاهی به خودم تو آینه انداختم،از گریه صورتم و دور چشمام قرمز شده بود.
رفتم و کرم پودر و برداشتم و روی صورتم زدم.
یه رژ کرمی ام زدم که لبام از بی رنگی دربیاد.
حوله رو باز کردمو موهای نم دارمو دورم ریختم حوصله خشک کردنشو نداشتم.
از اتاق رفتم بیرون...
صدای جودی از آشپز خونه میومد،رفتمو با دیدنم جودی ذوق زده گفت چه خوشگل شدی!
صندلی و عقب کشیدمو نشستم و یکم آب ریختم تو لیوان و داشتم میخوردم که جودی گفت...
~پسرخالم یه مشکلی براش پیش اومده و مجبوره یه مدت اینجا پیش ما باشه.
نفهمیدم چیشد که آب پرید تو گلومو به سرفه افتادم.
~یا خدا آروم بخور خب
خونه خودش بود و منم حق تعیین تکلیف نداشتم براش.
نیم نگاهی به پسره انداختم که خیلی جدی نگاه جودی میکرد و با حس سنگینی نگاهم روش چشماشو از جودی گرفتو به چشمام خیره شد.
چند ثانیه عمیق تو چشام زل زد و یهو نگاشو گرفت.
وا این چشه؟
اهمیتی ندادم و مشغول خوردن غذام شدم که با حرفی که زد دوباره غذا پرید تو گلوم....
(قول دادم اینم پارت...لایک و کانت این پارت و پارت قبل بره بالا بعدیو میزارم😘)
سرمو بلند کردم که دیدم یه پسر قد بلند و جذاب رو به رومه و داره با خشم بهم نگاه میکنه.
+بله؟آدم ندیدی؟
• تو خوردی به من بعد از من شاکی ای؟ چه پرویی تو
+حرف دهنتو بفهما اصلا جلوی این خونه چیکار داری؟
• فضولی؟اومدم خونه دختر خالم باید به تو جواب پس بدم؟
+جودی دخترخالته؟
• اره میشناسیش؟
+فعلا یه مدت مجبورم پیشش بمونم
• که اینطور
داشتیم جلو در حرف میزدیم که چندتا پسر از کوچه رد شدن و چرت و پرت گفتن و زدن زیر خنده که حس کردم دستی دور بازوم حلقه شد و کشیده شدم
نگاه کردم دیدم اون پسره داره با اخم غلیظ به پسرای توی کوچه نگاه میکنه
• بیا تو این وقت شب خوب نیست تنها بیرون وایسی
دستشو از دور دستم باز کردم و تو دلم گفتم کجای کاری پسر؟ من خودم بادیگارد بودم الان تو داری ادای محافظا رو درمیاری؟
رفتیم داخل خونه که جودی با ذوق اومد سلام کرد و مشغول حرف زدن با پسری که میگفت پسرخالشه شد.
رفتم تو اتاق و کیفمو پرت کردم رو تخت و لباسامو درآوردمو رفتم حموم.
آب گرمو باز کردم و چشامو بستم.
فکر به اینکه کاری که چندین ساله دارم انجامش میدمو ول کردم داشت مثل آتیش قلبمو میسوزوند.ناخواسته قطره اشکی روی صورتم سر خورد که قطره های آبی که روی صورتم بود مانع از معلوم شدن اشکام میداد.
اجازه دادم اشکام با قطره های آب قاطی بشه و جاری بشه تا یکم از دردمو کم کنه!
با تقه ای که به در خورد چشمامو باز کردم
~دختر نمیخوای از حموم دل بکنی؟شامو حاضر کردم زود بیا
جوابی ندادم
دقیقا دلیل حال الانم چی بود؟من بخاطر دل کندن از کارم اینقدر داغون شدم یا از تهیونگ؟ داشتم خودمو گول میزدم که همه دردام مربوط به کارمه اما...
پوفی کشیدمو شیر آبو بستمو حوله رو دورم پیچیدم و رفتم بیرون.
موهامو پیچیدم به حوله و نیم تنه مشکیمو پوشیدم و موهای خیسمو به حوله فشردم.
نگاهی به خودم تو آینه انداختم،از گریه صورتم و دور چشمام قرمز شده بود.
رفتم و کرم پودر و برداشتم و روی صورتم زدم.
یه رژ کرمی ام زدم که لبام از بی رنگی دربیاد.
حوله رو باز کردمو موهای نم دارمو دورم ریختم حوصله خشک کردنشو نداشتم.
از اتاق رفتم بیرون...
صدای جودی از آشپز خونه میومد،رفتمو با دیدنم جودی ذوق زده گفت چه خوشگل شدی!
صندلی و عقب کشیدمو نشستم و یکم آب ریختم تو لیوان و داشتم میخوردم که جودی گفت...
~پسرخالم یه مشکلی براش پیش اومده و مجبوره یه مدت اینجا پیش ما باشه.
نفهمیدم چیشد که آب پرید تو گلومو به سرفه افتادم.
~یا خدا آروم بخور خب
خونه خودش بود و منم حق تعیین تکلیف نداشتم براش.
نیم نگاهی به پسره انداختم که خیلی جدی نگاه جودی میکرد و با حس سنگینی نگاهم روش چشماشو از جودی گرفتو به چشمام خیره شد.
چند ثانیه عمیق تو چشام زل زد و یهو نگاشو گرفت.
وا این چشه؟
اهمیتی ندادم و مشغول خوردن غذام شدم که با حرفی که زد دوباره غذا پرید تو گلوم....
(قول دادم اینم پارت...لایک و کانت این پارت و پارت قبل بره بالا بعدیو میزارم😘)
۳۰.۰k
۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.