P15
P15
_جانن؟..گمشم؟...اصلا نمیرم....میخوام همینجا وایسم....
اومد جلوم...
+ته لطفا....
دستشو گذاشت رو یکی از س*ی.ن.ه.ا*م و فشار داد.....
خودمو بردم عقب...
+تهیونگ چیکار میکنی...نکن...
_خیلی خفنه...خب بابا...اول آخر باید فتح بشه درسته؟..
+بی ادببببب....
_...نگاه نمیکنم عوض کن...
+نگاه نکنیا...
_باشه..
لباس روییم که خیس بود رو د..ر..ا..و..ردم وبا یه لبا..س ز..ی..ر بودم..
اومدم تیشرت تهیونگ و بپوشم که...
_جوون واقعا...اصلا یکی از هزاران دلیلهایی که میخوام بگیرم همینه میدونی...
+.....
اهمیتی ندادم و از قصد تیشرتو انداختم زمین که خم شم و برش دارم با همون لباس..ز..ی..ر... بیشتر خم شدم تا برش دارم...
کلا دهنش بسته بود تا اینکه لباسمو پوشیدم....بعد از دو ثانیه..
زیر دلشو گرفت...
_آهههههه...آی آیییی..
وبیشتر از درد به خودش پیچید...
+...تقصیر خودته دیگه....نگاه میکنی فقط...
_ات...من میخوام همین امشب...
+برو بابا..اومدم از اتاق برم بیرون که وقتی دستمو رو دستگیره گذاشتم...دستمو گرفت و برم گردوند و لب..ا...ش..و گذاشت روی ل..ب..ام...
زیر دستش انقدر تکون خوردم که محکم تر گرفتم و وحشیانه تر بر کارش ادامه داد....
بعد از ۵ دقیقه...نفس کم آوردم..
+تهیونگ...ادامه بدی به جاهای خوبی کشیده نمیشه...
_اوکی..
و رفت پیراهنش در آورد و روی تخت دراز کشید و پتو رو کشید روی خودش...
+........اه اه اه...قهرقرو....۲۴ سالته ......که مامانم درو باز کرد....
÷ات دخترم...واسه پدربزرگت یه مشکلی پیش اومده و بردنش بیمارستان......میخوای تو امشبو توی یه اتاق جدا بمون و فردا برو خونه....
+ای وای...باشه...خداحافظ...
هوففففف..
حالا من موندموو تهیونگ....
رفتم پشت سرش دراز کشیدم و دستامو دور کمرش حلقه کردم...
+تهیونگ...با تو اما...
_بله؟..
+خیلی اخلاقت دخترونسس..
_برو بابا...بی ذوق...همه از خداشونه بیان ز.ی.ر من...
+مگه ازدواج کردیم؟....
_بالاخره که میکنیم...
+..خیلی خب باشه....چرا داد میزنی...
_خیلی پاستوریزه اییی....من یه کاری رو بخوام بکنم میکنم..خودتم میدونی.....از درد دارم میمیرم....
+از اثرات الکله...تا تو باشی نخوری..بدنت داغه الان تو حال خودت نیستی باور کن...
_جانن؟..گمشم؟...اصلا نمیرم....میخوام همینجا وایسم....
اومد جلوم...
+ته لطفا....
دستشو گذاشت رو یکی از س*ی.ن.ه.ا*م و فشار داد.....
خودمو بردم عقب...
+تهیونگ چیکار میکنی...نکن...
_خیلی خفنه...خب بابا...اول آخر باید فتح بشه درسته؟..
+بی ادببببب....
_...نگاه نمیکنم عوض کن...
+نگاه نکنیا...
_باشه..
لباس روییم که خیس بود رو د..ر..ا..و..ردم وبا یه لبا..س ز..ی..ر بودم..
اومدم تیشرت تهیونگ و بپوشم که...
_جوون واقعا...اصلا یکی از هزاران دلیلهایی که میخوام بگیرم همینه میدونی...
+.....
اهمیتی ندادم و از قصد تیشرتو انداختم زمین که خم شم و برش دارم با همون لباس..ز..ی..ر... بیشتر خم شدم تا برش دارم...
کلا دهنش بسته بود تا اینکه لباسمو پوشیدم....بعد از دو ثانیه..
زیر دلشو گرفت...
_آهههههه...آی آیییی..
وبیشتر از درد به خودش پیچید...
+...تقصیر خودته دیگه....نگاه میکنی فقط...
_ات...من میخوام همین امشب...
+برو بابا..اومدم از اتاق برم بیرون که وقتی دستمو رو دستگیره گذاشتم...دستمو گرفت و برم گردوند و لب..ا...ش..و گذاشت روی ل..ب..ام...
زیر دستش انقدر تکون خوردم که محکم تر گرفتم و وحشیانه تر بر کارش ادامه داد....
بعد از ۵ دقیقه...نفس کم آوردم..
+تهیونگ...ادامه بدی به جاهای خوبی کشیده نمیشه...
_اوکی..
و رفت پیراهنش در آورد و روی تخت دراز کشید و پتو رو کشید روی خودش...
+........اه اه اه...قهرقرو....۲۴ سالته ......که مامانم درو باز کرد....
÷ات دخترم...واسه پدربزرگت یه مشکلی پیش اومده و بردنش بیمارستان......میخوای تو امشبو توی یه اتاق جدا بمون و فردا برو خونه....
+ای وای...باشه...خداحافظ...
هوففففف..
حالا من موندموو تهیونگ....
رفتم پشت سرش دراز کشیدم و دستامو دور کمرش حلقه کردم...
+تهیونگ...با تو اما...
_بله؟..
+خیلی اخلاقت دخترونسس..
_برو بابا...بی ذوق...همه از خداشونه بیان ز.ی.ر من...
+مگه ازدواج کردیم؟....
_بالاخره که میکنیم...
+..خیلی خب باشه....چرا داد میزنی...
_خیلی پاستوریزه اییی....من یه کاری رو بخوام بکنم میکنم..خودتم میدونی.....از درد دارم میمیرم....
+از اثرات الکله...تا تو باشی نخوری..بدنت داغه الان تو حال خودت نیستی باور کن...
۱۳.۷k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.