(دنیا سلطنت )
(دنیا سلطنت )
پارت ۴۹
آلیس : ای وای گفتن که نمیخورم
ملکه : اما وقتی من میگم باید بخوری
آلیس: اگر به پدر بدی میخورم
ملکه لقمه را سمته پادشاه گرفت پادشاه جدی نگاه اش کرد و با جدیت گفت
پادشاه: ملکه چی کار میکنید
ملکه با غرغر گفت
ملکه : ای پادشاه زود باشید بخورید تا این دختره لوسهم بخوره
پادشاه با دو دله لقمه را خورد ملکه لقمه ای دیگی درست کرد سمته آلیس گرفت
ملکه : بخور ...
آلیس: بخدا دلم نمیخواد اشتها ندارم مادر !
ملکه : خودت گفتی اگر پادشاه بخوره تو هم میخوری
آلیس: نظرم عوض شد اگر پدر را ب*بوسی کنید میخورم
آخر حرف اش خنده ای کرد پادشاه و ملکه با عصبانیت سمته آلیس نگاه کردن
آلیس: خب چیه مگه حرف اشتباهی زدم هر زوجی باید هم را ب*بوسن
آلیس بلند شد و لقمه را از دست ملکه گرفت و خورد از پشت ملکه را بغل کرد و سمته پادشاه رفت از پشت او را هم بغل گرفت و گفت
آلیس : من یخورده بگردم
سمته در قدم برمیداشت جلو خدمه ای ایستاد
آلیس: بح امروز شیک کردین
خدمه ای تک خنده ای کرد
خدمه: نه هر روز اینجوری بودم
آلیس: نه همش اینجوری نیستی ببینم نامزدت میاد
خدمه تک خنده ای کرد و با خجالت گفت
خدمه : بانو اینجوری نگید راستی شما از کجا میدونید
آلیس: بیچاره تویی که تو پیشونیت نوشته برو پاکش کن زود
خدمه ترسید و زود گفت
خدمه : چجوری نوشته شده کی نوشته ؟
آلیس: بدبخت برو زود تو آینه ببین
خدمه بیچاره زود رفت سمته پایین آلیس تک خنده ای کرد و لباس زیادی بلندی نپوشیده بود با دست هایش بلند اش کرد و و سمته حیاط رفت
هوا خیلی حالی بود و پرنده ها و و گل ها زیبا به چشم هایش میخورد با دیدن گل رز با خودش گفت
// رز من حالش چطوره خوبه یا نه نکنه مریض شده ونوس چی خدا میدونه بعد از اون روز ها چقدر اذیت اش کرده راکان ع*وضی از اون لیدیا آدم بدی بود راکان هم گناه کاره چون با همسر سابق شاهزاده را*بطه داشت و رزرخ دختر اونه اگر شاهزاده این را بفهمه حتما راکان را میکشه مادر همسرم نام خدا چقدر هم بجنس هست پدر همسرم هم احمق تشریف داره اینم از خانواده همسرم یکی از اون بجنس تر اون یکی از این یکی احمق تر راستی....
یعنی میونه تهیونگ و آنا چطوره کنجکاو شدم//
سمته درختی بلندی رفت و جلو اش ایستاد با خودش گفت
//یعنی میتونم روش برم بالا البته اگه یام مونده باشه //
دست هایش را رو هم مالید و رو درخت بالا رفت رو یکی از بزرگ ترین شاخه درخت نشست کمی رو لباس هایش گلی شد و اهمیت بهش نداد برگ ها درخت را از درخت جدا میکرد و به زمین میانداخت
مشغول باز کردن با برگ ها بود که صدایی را شنید
جونکوک: خجالت بکش یه دوشیزه بالا درخت چیکار میکنه
آلیس : برو به مادرت بگو خجالت بک........
با دیدن فردی که حرف زد شکه شد و با لکنت گفت
آلیس: شاهزاده .......
جونکوک: پس مادرم باید خجالت بکشه ....
آلیس: تو ....
جونکوک: بی تربیت تو کدوم دوشیزه ای به همسرش میگه تو
تهیونگ : کاش آنا هم گاهی وقت ها اینوری رو درخت ها بالا میرفت
آنا با اخم گفت
آنا: اگه من برم بهم میگی بچه
تهیونگ تک خنده ای کرد
تهیونگ : همسرم بچه هست یا بچه دارد
آنا با دست اش زد با بازو تهیونگ
و روبه جونکوک کرد
انا : آلیس کجاست پس
شاهزاده با خنده گفت
جونکوک: کلاغ شده ببین بالا اون درخت
آنا به بالا را نگاه کرد تهیونگ و آنا خندیدن
آلیس: سلام بر شما
آنا : دوشیزه شما اونجا چیکار میکنید ....
اسلاید ۲ لباس آلیس
شرط
۵۰ لایک
۶۰ کامنت
عضویت ۷۲۱
@h41766101
پارت ۴۹
آلیس : ای وای گفتن که نمیخورم
ملکه : اما وقتی من میگم باید بخوری
آلیس: اگر به پدر بدی میخورم
ملکه لقمه را سمته پادشاه گرفت پادشاه جدی نگاه اش کرد و با جدیت گفت
پادشاه: ملکه چی کار میکنید
ملکه با غرغر گفت
ملکه : ای پادشاه زود باشید بخورید تا این دختره لوسهم بخوره
پادشاه با دو دله لقمه را خورد ملکه لقمه ای دیگی درست کرد سمته آلیس گرفت
ملکه : بخور ...
آلیس: بخدا دلم نمیخواد اشتها ندارم مادر !
ملکه : خودت گفتی اگر پادشاه بخوره تو هم میخوری
آلیس: نظرم عوض شد اگر پدر را ب*بوسی کنید میخورم
آخر حرف اش خنده ای کرد پادشاه و ملکه با عصبانیت سمته آلیس نگاه کردن
آلیس: خب چیه مگه حرف اشتباهی زدم هر زوجی باید هم را ب*بوسن
آلیس بلند شد و لقمه را از دست ملکه گرفت و خورد از پشت ملکه را بغل کرد و سمته پادشاه رفت از پشت او را هم بغل گرفت و گفت
آلیس : من یخورده بگردم
سمته در قدم برمیداشت جلو خدمه ای ایستاد
آلیس: بح امروز شیک کردین
خدمه ای تک خنده ای کرد
خدمه: نه هر روز اینجوری بودم
آلیس: نه همش اینجوری نیستی ببینم نامزدت میاد
خدمه تک خنده ای کرد و با خجالت گفت
خدمه : بانو اینجوری نگید راستی شما از کجا میدونید
آلیس: بیچاره تویی که تو پیشونیت نوشته برو پاکش کن زود
خدمه ترسید و زود گفت
خدمه : چجوری نوشته شده کی نوشته ؟
آلیس: بدبخت برو زود تو آینه ببین
خدمه بیچاره زود رفت سمته پایین آلیس تک خنده ای کرد و لباس زیادی بلندی نپوشیده بود با دست هایش بلند اش کرد و و سمته حیاط رفت
هوا خیلی حالی بود و پرنده ها و و گل ها زیبا به چشم هایش میخورد با دیدن گل رز با خودش گفت
// رز من حالش چطوره خوبه یا نه نکنه مریض شده ونوس چی خدا میدونه بعد از اون روز ها چقدر اذیت اش کرده راکان ع*وضی از اون لیدیا آدم بدی بود راکان هم گناه کاره چون با همسر سابق شاهزاده را*بطه داشت و رزرخ دختر اونه اگر شاهزاده این را بفهمه حتما راکان را میکشه مادر همسرم نام خدا چقدر هم بجنس هست پدر همسرم هم احمق تشریف داره اینم از خانواده همسرم یکی از اون بجنس تر اون یکی از این یکی احمق تر راستی....
یعنی میونه تهیونگ و آنا چطوره کنجکاو شدم//
سمته درختی بلندی رفت و جلو اش ایستاد با خودش گفت
//یعنی میتونم روش برم بالا البته اگه یام مونده باشه //
دست هایش را رو هم مالید و رو درخت بالا رفت رو یکی از بزرگ ترین شاخه درخت نشست کمی رو لباس هایش گلی شد و اهمیت بهش نداد برگ ها درخت را از درخت جدا میکرد و به زمین میانداخت
مشغول باز کردن با برگ ها بود که صدایی را شنید
جونکوک: خجالت بکش یه دوشیزه بالا درخت چیکار میکنه
آلیس : برو به مادرت بگو خجالت بک........
با دیدن فردی که حرف زد شکه شد و با لکنت گفت
آلیس: شاهزاده .......
جونکوک: پس مادرم باید خجالت بکشه ....
آلیس: تو ....
جونکوک: بی تربیت تو کدوم دوشیزه ای به همسرش میگه تو
تهیونگ : کاش آنا هم گاهی وقت ها اینوری رو درخت ها بالا میرفت
آنا با اخم گفت
آنا: اگه من برم بهم میگی بچه
تهیونگ تک خنده ای کرد
تهیونگ : همسرم بچه هست یا بچه دارد
آنا با دست اش زد با بازو تهیونگ
و روبه جونکوک کرد
انا : آلیس کجاست پس
شاهزاده با خنده گفت
جونکوک: کلاغ شده ببین بالا اون درخت
آنا به بالا را نگاه کرد تهیونگ و آنا خندیدن
آلیس: سلام بر شما
آنا : دوشیزه شما اونجا چیکار میکنید ....
اسلاید ۲ لباس آلیس
شرط
۵۰ لایک
۶۰ کامنت
عضویت ۷۲۱
@h41766101
۱۱.۹k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.