پارت۱۵
ویو یونگی
رفته بودم آب بگیرم وقتی برگشتم سومی نبود نکنه باز فرار کرده نه نه اون فرار نکرده گفته بود که منتظرم میمونه پس نکنه اون پسره جان اون و دزدیده ای خدا چرا یادم رفت نباید تنها ش میزاشتم به سمت پایگاه رفتم تا ببینم نامجون میتونه سومی و پیدا کنه یا نه بعد از رسیدنم به سمت نامجون رفتم
نامجون:چیزی شده
-جان سومی رو دزدیده
نامجون:مگه نمرده بود
-نمیدونم ولی فکر کنم زنده باشه
نامجون:یکم صبر کن
بعد از ۵۶ مین نامجون اومد
نامجون:فکر کنم از کشور خارج شدن چون نمیتونم پیداشون کنم
-یعنی
نامجون:یعنی نمیدونم توی چه کشوری هستند و احتمال پیدا کردن سومی خیلی کمه
-یعنی چی کمه(داد) من خودم میرم پیداش میکنم
داشتم به سمت ماشین میرفتم که چیزی مثل آمپول به گردنم زده شود و
ویو سومی
از خواب بیدار شدم توی یه اتاق بودم یکم که دقت کردم این همون اتاقی بود که منو جان ۶سال پیش برای تعطیلات اومده بودیم ولی اینکه که فرانسه بود از تخت بلند شدم و به سمت در اتاق رفتم فکر کردم قفلش کرده و باز بود از اتاق خارج شدم باید از اینجا فرار میکردم داشتم به سمت در خروجی میدویدم که از پشت گرفته شدم و به عقب هول داده شدم انگار توی بغل کسی بودم خاستم ازش جدا شدم که با صداش اون
جان:کجا بی.ب تازه پیدات کردم نمیزارم از پیشم بری
+تو ...... ولم کن من نمیخوام اینجا باشم
جان:ولت نمیکنم ۳ سال ازم دور بودی الان دیگه برای منی
سعی کردم از بغلش بیام بیرون ولی ولم نمیکردم منم با پام زدم اون جاش که افتاد زمین(منحرفا میدونن کدوم جاش و میگه)
به سمت در رفتم ولی وقتی بازش کردم کلی بادیگارد بودن که جلوم و گرفتن و منو توی همون اتاق انداختن دلم میخواست برم پیش یونگی دلم براش تنگ شده بود روی تخت نشسته بودم که جان اومد داخل
جان:آهوم بی.ب انگار بیاید تنبیهه بشی
داشت نزدیکم میشد وقتی خواست منو ببو..سه یهو
ادامه دارد
رفته بودم آب بگیرم وقتی برگشتم سومی نبود نکنه باز فرار کرده نه نه اون فرار نکرده گفته بود که منتظرم میمونه پس نکنه اون پسره جان اون و دزدیده ای خدا چرا یادم رفت نباید تنها ش میزاشتم به سمت پایگاه رفتم تا ببینم نامجون میتونه سومی و پیدا کنه یا نه بعد از رسیدنم به سمت نامجون رفتم
نامجون:چیزی شده
-جان سومی رو دزدیده
نامجون:مگه نمرده بود
-نمیدونم ولی فکر کنم زنده باشه
نامجون:یکم صبر کن
بعد از ۵۶ مین نامجون اومد
نامجون:فکر کنم از کشور خارج شدن چون نمیتونم پیداشون کنم
-یعنی
نامجون:یعنی نمیدونم توی چه کشوری هستند و احتمال پیدا کردن سومی خیلی کمه
-یعنی چی کمه(داد) من خودم میرم پیداش میکنم
داشتم به سمت ماشین میرفتم که چیزی مثل آمپول به گردنم زده شود و
ویو سومی
از خواب بیدار شدم توی یه اتاق بودم یکم که دقت کردم این همون اتاقی بود که منو جان ۶سال پیش برای تعطیلات اومده بودیم ولی اینکه که فرانسه بود از تخت بلند شدم و به سمت در اتاق رفتم فکر کردم قفلش کرده و باز بود از اتاق خارج شدم باید از اینجا فرار میکردم داشتم به سمت در خروجی میدویدم که از پشت گرفته شدم و به عقب هول داده شدم انگار توی بغل کسی بودم خاستم ازش جدا شدم که با صداش اون
جان:کجا بی.ب تازه پیدات کردم نمیزارم از پیشم بری
+تو ...... ولم کن من نمیخوام اینجا باشم
جان:ولت نمیکنم ۳ سال ازم دور بودی الان دیگه برای منی
سعی کردم از بغلش بیام بیرون ولی ولم نمیکردم منم با پام زدم اون جاش که افتاد زمین(منحرفا میدونن کدوم جاش و میگه)
به سمت در رفتم ولی وقتی بازش کردم کلی بادیگارد بودن که جلوم و گرفتن و منو توی همون اتاق انداختن دلم میخواست برم پیش یونگی دلم براش تنگ شده بود روی تخت نشسته بودم که جان اومد داخل
جان:آهوم بی.ب انگار بیاید تنبیهه بشی
داشت نزدیکم میشد وقتی خواست منو ببو..سه یهو
ادامه دارد
۳.۵k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.