وقتی استادته و...
وقتی استادته و...
#سونگمین
=برای امروز کافیه همتون میتونید برید جز لی ات!
با شنیدن صدات استرس گرفتی که استادت چرا میخواد بمونی
سرتو تکون دادی همه رفتن و حالا تو و سونگمین توی کلاس خالی بودین
×اِمم..چیزی شده استاد..؟
=میخواستم درمورد یک مسئلع ای باهات حرف بزنم
×البته
= میتونی بهش نه و بله بگی این فقط یه درخواسته..
از حرفش تعجب کردی درخواست؟ درخواست چی؟
سونگمین نگاهشو داد به بیرون
و با یاد اوردی صحنه زیبایی که دیده بود لبخندی زد
"فلش بک،یکماه قبل ۱۶,۲۰۲۴ ژوئن حیاط دانشگاه"
پسرک اروم و اهسته یک قدم،دو قدم،سه قدم. حیاط دانشگاه قدم میزد
با لبخند زیبا به درخت ها ادم های اطراف نگاه میکرد اما یک چیز توجه او را به خودش جذب کرد!
دختری که داشت برای یک کودک گمشده کمک میکرد؟
کودکی که اصلا نمیشناخت یا حتی نمیدونست سن و سالش چنده ؟ داشت برای او کمک میکرد؟
سونگمین یکمی به چهره دختره نگاه کرد چهره اشنایی برایش بود اما نمیدونست این چهره زیبا و مهربون رو کجا دیده بود را به خاطر نداشت!
با دیدن پدر مادر دختر بچه لبخندی زد همینطور دختر روبه روش هم همینطور
سونگمین با خود فکر میکرد
"این شخص کیه؟"
"اسمش چیه؟"
"اهل کجاست؟"
و از همه مهمتر "او دوست پسر داره؟"
سونگمین همینجوری محو اون صحنه زیبا شده بود اما با شنیدن صدای یک نفر نگاهشو از ان صحنه گرفت
×سلام استاد کیم
دختر روبه روش بهش تعظیمی کرد و سلامی هم بهش داد
حالا فهمیده بود که او یکی از شاگردانشه
اما شاگرد کدوم کلاسش؟
سونگمین لبخندی زد
=سلام
×خسته نباشید(لبخند
دختر بعد از گفتن حرفش ازش فاصله گرفت و به سمت یک مکان ناآشنا ای قدم برداشت
سونگمین به دور شدن ات نگاه میکرد و لبخند آرومی زد
با یاد اوردی دانشگاه زود به سمتش قدم برداشت اما اینبار سریع تر از همیشه
وارد کلاسش شد و به لیست دانش اموزاش نگاه کرد دختری که چند لحظه پیش رو دیده بود را پیدا کرد
لبخندش پررنگتر شد
=پس اسمت...لی اته..!
"پایان فلش بک"
=شاید ازت ۱۰ سال بزرگتر باشم..اما میخوام این رو بدونی..تو کسی هستی که .. * دستشو گذاشت روی قلبش* این قلب رو دادم بهش !
از حرفش جا خوردی همینطور انتظار نداشتی
=من مجبورت نمیکنم که باهام قرار بزاری .. اما احساساتم نسبت به تو؟ قبولش میکنی؟
داشتی خواب میدیدی؟ الان این اعتراف عشقی بود یا یک هوس ؟
نسبت به این موضوع باید فکر میکردی
× ببخشید..من باید درموردش فکر کنم..*نگاهی به ساعت کردی * من باید برم.. استاد کیم
بدون اینکه بزاری حرفی بزنه از اون و کلاس دور شدی..
دودل بودی که ایا این یک هوسه یا یک عشق واقعی؟
#سونگمین
=برای امروز کافیه همتون میتونید برید جز لی ات!
با شنیدن صدات استرس گرفتی که استادت چرا میخواد بمونی
سرتو تکون دادی همه رفتن و حالا تو و سونگمین توی کلاس خالی بودین
×اِمم..چیزی شده استاد..؟
=میخواستم درمورد یک مسئلع ای باهات حرف بزنم
×البته
= میتونی بهش نه و بله بگی این فقط یه درخواسته..
از حرفش تعجب کردی درخواست؟ درخواست چی؟
سونگمین نگاهشو داد به بیرون
و با یاد اوردی صحنه زیبایی که دیده بود لبخندی زد
"فلش بک،یکماه قبل ۱۶,۲۰۲۴ ژوئن حیاط دانشگاه"
پسرک اروم و اهسته یک قدم،دو قدم،سه قدم. حیاط دانشگاه قدم میزد
با لبخند زیبا به درخت ها ادم های اطراف نگاه میکرد اما یک چیز توجه او را به خودش جذب کرد!
دختری که داشت برای یک کودک گمشده کمک میکرد؟
کودکی که اصلا نمیشناخت یا حتی نمیدونست سن و سالش چنده ؟ داشت برای او کمک میکرد؟
سونگمین یکمی به چهره دختره نگاه کرد چهره اشنایی برایش بود اما نمیدونست این چهره زیبا و مهربون رو کجا دیده بود را به خاطر نداشت!
با دیدن پدر مادر دختر بچه لبخندی زد همینطور دختر روبه روش هم همینطور
سونگمین با خود فکر میکرد
"این شخص کیه؟"
"اسمش چیه؟"
"اهل کجاست؟"
و از همه مهمتر "او دوست پسر داره؟"
سونگمین همینجوری محو اون صحنه زیبا شده بود اما با شنیدن صدای یک نفر نگاهشو از ان صحنه گرفت
×سلام استاد کیم
دختر روبه روش بهش تعظیمی کرد و سلامی هم بهش داد
حالا فهمیده بود که او یکی از شاگردانشه
اما شاگرد کدوم کلاسش؟
سونگمین لبخندی زد
=سلام
×خسته نباشید(لبخند
دختر بعد از گفتن حرفش ازش فاصله گرفت و به سمت یک مکان ناآشنا ای قدم برداشت
سونگمین به دور شدن ات نگاه میکرد و لبخند آرومی زد
با یاد اوردی دانشگاه زود به سمتش قدم برداشت اما اینبار سریع تر از همیشه
وارد کلاسش شد و به لیست دانش اموزاش نگاه کرد دختری که چند لحظه پیش رو دیده بود را پیدا کرد
لبخندش پررنگتر شد
=پس اسمت...لی اته..!
"پایان فلش بک"
=شاید ازت ۱۰ سال بزرگتر باشم..اما میخوام این رو بدونی..تو کسی هستی که .. * دستشو گذاشت روی قلبش* این قلب رو دادم بهش !
از حرفش جا خوردی همینطور انتظار نداشتی
=من مجبورت نمیکنم که باهام قرار بزاری .. اما احساساتم نسبت به تو؟ قبولش میکنی؟
داشتی خواب میدیدی؟ الان این اعتراف عشقی بود یا یک هوس ؟
نسبت به این موضوع باید فکر میکردی
× ببخشید..من باید درموردش فکر کنم..*نگاهی به ساعت کردی * من باید برم.. استاد کیم
بدون اینکه بزاری حرفی بزنه از اون و کلاس دور شدی..
دودل بودی که ایا این یک هوسه یا یک عشق واقعی؟
۲۳.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.