فیک کوک ( عشق مافیا) پارت ۱۸
از زبان ا/ت
نشستم سره جام لینا گفت: ا/ت یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی گفتم : نه بپرس گفت : بین تو و اون جونگ کوک مافیای رو میگم چیزی هست گفتم : بود ولی تموم شد همه ماجرا رو براش تعریف کردم گفت : وای چرا اینقدر بد کردن باهاتون دلم آتیش گرفت واستون 🥺 گفتم : توی خانواده پولدار بودن هم اینه دیگه ، بعده چند دقیقه جونگ کوک اومد و نگهبانا هم کلی غذا آوردن اول به افرادی که ضعیف بودن غذا دادیم بعد خودمون خوردیم یکم به خودم اومدم بعده خوردن غذا دستم هنوز خونی بود .
( فردا صبح)
از زبان ا/ت
بیدار شدم هنوزم توی همون جهنم بودیم یعنی کسی نیست نجاتمون بده البته کسی جرعتش رو نداره به لینا گفتم : لینا اگر بخوایم فرار کنیم کمکم میکنی گفت : البته بگو چیکار کنم
همه رو دوره خودم جمع کردم و نقشه رو بهشون گفتم یکیشون قراره سره نگهبان ها رو گرم کنه بقیه هم فرار کنن
عملیات شروع شد یکی از مردا پا شد و سرپ صدا کرد داد میزد نگهبانا حواسشون به اون جلب شد و ماهم آروم آروم داشتیم میرفتیم سمته در اما وقتی میخواستم در رو باز کردم چند نفر رو فرستادم بیرون فقط ۱۰ نفر مونده بودیم که نگهبانا فهمیدن و اومدن سمتمون داد زدم و گفتم : نقشه دوم
نقشه دوم این بود که همشون با سرعت برن به یه طرف و مخفی بشن چون فرودگاه بزرگه نمیتونن پیدامون کنن
همشون دویدن فقط من موندم نگهبان بهم خیلی نزدیک شده بود گرفتم اما پاش رو لگد کردم و در رفتم ولی متاسفانه جونگ کوک و چند نفر در اومدن جلوم خواستم برگردم ولی متاسفانه محاصره شده بودم خیلی استرس داشتم دیگه نقشهای نداشتم برای همین یکی از نگهبان ها رو هرجور شده زدمش و اصلحش رو گرفتم جونگ کوک گفت : ا/ت منو ببین آروم باش گفتم : قسم میخورم بیای جلو شلیک میکنم گفت : آروم باش گفتم: نیا جلو...نیا میخواستم ماشه رو بکشم اما مچم رو گرفت و تیرم رفت خطا واقعاً میخواستم بزنمش.....
نشستم سره جام لینا گفت: ا/ت یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی گفتم : نه بپرس گفت : بین تو و اون جونگ کوک مافیای رو میگم چیزی هست گفتم : بود ولی تموم شد همه ماجرا رو براش تعریف کردم گفت : وای چرا اینقدر بد کردن باهاتون دلم آتیش گرفت واستون 🥺 گفتم : توی خانواده پولدار بودن هم اینه دیگه ، بعده چند دقیقه جونگ کوک اومد و نگهبانا هم کلی غذا آوردن اول به افرادی که ضعیف بودن غذا دادیم بعد خودمون خوردیم یکم به خودم اومدم بعده خوردن غذا دستم هنوز خونی بود .
( فردا صبح)
از زبان ا/ت
بیدار شدم هنوزم توی همون جهنم بودیم یعنی کسی نیست نجاتمون بده البته کسی جرعتش رو نداره به لینا گفتم : لینا اگر بخوایم فرار کنیم کمکم میکنی گفت : البته بگو چیکار کنم
همه رو دوره خودم جمع کردم و نقشه رو بهشون گفتم یکیشون قراره سره نگهبان ها رو گرم کنه بقیه هم فرار کنن
عملیات شروع شد یکی از مردا پا شد و سرپ صدا کرد داد میزد نگهبانا حواسشون به اون جلب شد و ماهم آروم آروم داشتیم میرفتیم سمته در اما وقتی میخواستم در رو باز کردم چند نفر رو فرستادم بیرون فقط ۱۰ نفر مونده بودیم که نگهبانا فهمیدن و اومدن سمتمون داد زدم و گفتم : نقشه دوم
نقشه دوم این بود که همشون با سرعت برن به یه طرف و مخفی بشن چون فرودگاه بزرگه نمیتونن پیدامون کنن
همشون دویدن فقط من موندم نگهبان بهم خیلی نزدیک شده بود گرفتم اما پاش رو لگد کردم و در رفتم ولی متاسفانه جونگ کوک و چند نفر در اومدن جلوم خواستم برگردم ولی متاسفانه محاصره شده بودم خیلی استرس داشتم دیگه نقشهای نداشتم برای همین یکی از نگهبان ها رو هرجور شده زدمش و اصلحش رو گرفتم جونگ کوک گفت : ا/ت منو ببین آروم باش گفتم : قسم میخورم بیای جلو شلیک میکنم گفت : آروم باش گفتم: نیا جلو...نیا میخواستم ماشه رو بکشم اما مچم رو گرفت و تیرم رفت خطا واقعاً میخواستم بزنمش.....
۹۶.۹k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.