انتقالی پارت ⁴
انتقالی پارت ⁴
ویو هیونجین
بعد از اینکه دخترورو نزدیک به خودم کردم حس خوبی داشتم ..... ها؟؟چیی؟ هیونجین نه تو نمیتونی عاشقش باشی(عادیع منم بودم عاشقش میشدمح)
......
آها قرار بود با بغیه برم بار امشب
برم بار....(بحثو با خودشم عوض کرد 🤡🔪)
...
ا.ت ویو
_منظورش چی بود دیگه نمیتونم خانوادمو ببینم ؟!
خدایا مگه من چیکار کردم چرا آخه ....
(گریه)
توی کلاس نوشته بودم که مدیر اومد داخل
~ دانش آموزا به دلیل بارونی بودن هوا و سرد بودن هوا مدرسه ¹ تعطیله لطفا برید خونه هاتون یا خوابگاه
مود دانش آموزا (از همین امشب با خدا میشیم خدا هفته بعد رو هم بارونی و سرد کنه )😂
_ وایی این برای من خیلی بده.....احتمالا همش بگن من برم توی اون خیابونه واییییی.....
ویو هیونجین ....
این خبر خوبیه ..... میتونم بیشتر ا.ت رو اذیت کنم .... از صبح ....شب .... خوبه ....
ا.ت ویو
هیونجین بهم گفته بود ساعت ⁸ برم توی اون خیابون
خیلی میترسم
الان ساعت چنده .... وای ساعت ⁷:⁵⁰ دقیقس
برم حاظر شم....ولی وای ... اگه بلایی سرم بیاد
ا.ت حاظر شد و به سمت اون خیابون حرکت کرد
«رسید»
+ به به خانوم ا.ت (خنده بلند )
_ م...مستی ؟¿ کسه دیگه ای نیست ,؟
هیونجین به ا.ت نزدیکتر شد
+ نه فقط ما دوتاییم (پوزخند)
_ م..میخوای چیکار کنی
هیونجین خودشو به ا.ت نزدیک تر کرد و روی لبای ا.ت دست میکشید
+ چه انتظاری از من داری ؟¿ میخوای چیکار کنم ¿ (خنده ریز )
ا.ت هیونجین رو هل داد اونطرف
_ عوضی
اما هیونجین دوباره ا.ت رو به دیوار چسبوند و با دوتا دستاش اینطرف و اونطرف ا.ت رو قفل کرده بود
+ ببین .... نمیتونی از دست من فرار کنی
_ عه جدی؟
ا.ت بالاخره با زور خیلی زیاد تونست هیونجین رو از خودش جدا کنه و فرار کنه
+ عایششش دختره*****فردا برات دارم
ا.ت دوباره به خوابگاهش برگشت
دفترچه خاطراتش و در آورد و اتفاقات امروز رو مینوشت
_ میدونم آدم کثیفیه (کثیف جد و ابادته به هیون من نگو کثیف )
_ ولی هرچقدر که نزدیکتر میشد....دلم یه طوری میشد....انگار...انگترار عاشقش شدم.... امیدوارم این دفتر رو هیچکس نبینه....چون باعث میشه بازم اون منو بکشه ....
ویو هیونجین
+ عایشش دختره ی بیشور .... چطوری از دستم فرار کرد
+ ولی اون چهره خوشگلش.... بدن زیباش.... شاید واقعا عاشقش شدم ....واقعا؟...
پایان ویو هیونجین
دوباره ویو ا.ت
توی خوابگاه بودن که یکی از دخترا پاشد و اومد سمت ا.ت .... ا.ت با اون دختر یکم صمیمی شده بود....اسمش سول-اه بود ...
∆ ا.ت فردا تولدم ساعت ⁶ بعد از ظهر لطفا بیا..
_ معلومه که میام عزیزم
∆ واقعا خیلی خوشحال شدم
_ اوممم من برم واسه ی فردا لباس انتخواب کنم.....کمکم میکنی لباس قشنگ بگیرم ؟...
کدوم پاساژ توی سئول از همه بهتره ...
بریم ؟
ادامه پارت بعد
ویو هیونجین
بعد از اینکه دخترورو نزدیک به خودم کردم حس خوبی داشتم ..... ها؟؟چیی؟ هیونجین نه تو نمیتونی عاشقش باشی(عادیع منم بودم عاشقش میشدمح)
......
آها قرار بود با بغیه برم بار امشب
برم بار....(بحثو با خودشم عوض کرد 🤡🔪)
...
ا.ت ویو
_منظورش چی بود دیگه نمیتونم خانوادمو ببینم ؟!
خدایا مگه من چیکار کردم چرا آخه ....
(گریه)
توی کلاس نوشته بودم که مدیر اومد داخل
~ دانش آموزا به دلیل بارونی بودن هوا و سرد بودن هوا مدرسه ¹ تعطیله لطفا برید خونه هاتون یا خوابگاه
مود دانش آموزا (از همین امشب با خدا میشیم خدا هفته بعد رو هم بارونی و سرد کنه )😂
_ وایی این برای من خیلی بده.....احتمالا همش بگن من برم توی اون خیابونه واییییی.....
ویو هیونجین ....
این خبر خوبیه ..... میتونم بیشتر ا.ت رو اذیت کنم .... از صبح ....شب .... خوبه ....
ا.ت ویو
هیونجین بهم گفته بود ساعت ⁸ برم توی اون خیابون
خیلی میترسم
الان ساعت چنده .... وای ساعت ⁷:⁵⁰ دقیقس
برم حاظر شم....ولی وای ... اگه بلایی سرم بیاد
ا.ت حاظر شد و به سمت اون خیابون حرکت کرد
«رسید»
+ به به خانوم ا.ت (خنده بلند )
_ م...مستی ؟¿ کسه دیگه ای نیست ,؟
هیونجین به ا.ت نزدیکتر شد
+ نه فقط ما دوتاییم (پوزخند)
_ م..میخوای چیکار کنی
هیونجین خودشو به ا.ت نزدیک تر کرد و روی لبای ا.ت دست میکشید
+ چه انتظاری از من داری ؟¿ میخوای چیکار کنم ¿ (خنده ریز )
ا.ت هیونجین رو هل داد اونطرف
_ عوضی
اما هیونجین دوباره ا.ت رو به دیوار چسبوند و با دوتا دستاش اینطرف و اونطرف ا.ت رو قفل کرده بود
+ ببین .... نمیتونی از دست من فرار کنی
_ عه جدی؟
ا.ت بالاخره با زور خیلی زیاد تونست هیونجین رو از خودش جدا کنه و فرار کنه
+ عایششش دختره*****فردا برات دارم
ا.ت دوباره به خوابگاهش برگشت
دفترچه خاطراتش و در آورد و اتفاقات امروز رو مینوشت
_ میدونم آدم کثیفیه (کثیف جد و ابادته به هیون من نگو کثیف )
_ ولی هرچقدر که نزدیکتر میشد....دلم یه طوری میشد....انگار...انگترار عاشقش شدم.... امیدوارم این دفتر رو هیچکس نبینه....چون باعث میشه بازم اون منو بکشه ....
ویو هیونجین
+ عایشش دختره ی بیشور .... چطوری از دستم فرار کرد
+ ولی اون چهره خوشگلش.... بدن زیباش.... شاید واقعا عاشقش شدم ....واقعا؟...
پایان ویو هیونجین
دوباره ویو ا.ت
توی خوابگاه بودن که یکی از دخترا پاشد و اومد سمت ا.ت .... ا.ت با اون دختر یکم صمیمی شده بود....اسمش سول-اه بود ...
∆ ا.ت فردا تولدم ساعت ⁶ بعد از ظهر لطفا بیا..
_ معلومه که میام عزیزم
∆ واقعا خیلی خوشحال شدم
_ اوممم من برم واسه ی فردا لباس انتخواب کنم.....کمکم میکنی لباس قشنگ بگیرم ؟...
کدوم پاساژ توی سئول از همه بهتره ...
بریم ؟
ادامه پارت بعد
۱.۱k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.