◉َღ彡چند پآرتـی باکـوگو彡ღ◉
◉َღ彡چند پآرتـی باکـوگو彡ღ◉
༻ا/ت_باگوکو⚡💥
باکوگو برگشت روبه ا/ت
باکوگو:چیه؟؟!!گفتم ببخشید دیگه چرا زل زدی بهم؟؟؟(تند،اخم)
ا/ت:ب....ک...باکو...(لکنت)
باکوگو:بله؟
ا/ت:مم..ممنونم(لبخند)
باکوگو:(پوزخند) بیخیال بگیرش
باکوگو اومد نزدیک ا/ت و در گوشش با صدای بم و ارومی حرف زد
باکوگو:میزارم از روی مهربونم لذت ببری بچه کوچولو(اروم،بم)
ایندفعه ا/ت بود که سرخ شده بود و باکوگو با غروری پر از اعتماد بنفس و پوزخندی زل زده بود به ا/ت.
ا/ت سرشو پایین انداخت،باکوگو چونشو اورد بالا و گفت
باکوگو:نه نه نه،میخوام از چشمات لذت ببرم باشه؟بهم نگاه کن منم تا جایی که میتونم پلک نمیزنم تا بیشتر نگات کنم،خب؟حرف گوش کن بچه
ا/ت:باکوگو؟تو چت شده؟مطمئنی خوبی؟تو معمولا ازم متنف....
باکوگو:هیسسسس،نمیخوام ادامه اون جمله لعنتی رو بشنوم! الان مهمه! الان حس درونیمه فهمیدی؟(جدی،با صدایی اروم،بم)
ا/ت:ب... باشه(خجالت)
باکوگو:نمیزاری بیام تو نه؟برو کنار میخوام چند ساعتو اروم بگذرونم
ا/ت:(رفت کنار)بیا تو واست ی چیزی میارم تا بخوری
باکوگو به جای اینکه مثل همیشه از قسد به ا/ت تنه بزنه از کنارش به ارومی رد شد،نشست رو مبل و پاشو روی هم انداخت
ا/ت:مامان....مامانننن(داد)
مامان ا/ت:بلهههه(داشت ظرف میشست)
ا/ت: ایشون باکوگوعه،از اشپزخونه بیای بیرون میبینیش
مامان ا/ت از آشپزخونه اومد بیرون و به باکوگو س سلام کرد،همچنین باکوگو به مامان ا/ت.
باکوگو:میشه بریم تو اتاق؟
ا/ت:عا...عامممم اره چرا نشه...
مامان ا/ت:ا/ت ی دقیقه میای تو کار خونه احتیاج دارم کمک کنی
ا/ت:الان میام مامان
ا/ت رفت تو آشپزخونه که...
مامان ا/ت:خبریه دختر خوشگلههه؟(ذوق،لبخند)
ا/ت:مامانننن معلومه که نه(سرخ شدن)
مامان ا/ت:باشه باشههه،خب برو پیشش ببین چی میگه انگار پسره خوبیه هااا(هول دادن)
ا/ت رفت بالا پیش باکوگو،چندتا شیرینی با چایی هم برد تا ی لبی تر کننو گرسنگی جفتشون کم بشه
ا/ت:کارم داشتی باکوگو؟(لبخند)
باکوگو: ازت خوشم میاد (جدی و خونسرد)
ا/ت:(گشاد شدن چشم)جانم؟فکر کنم گوشام مشکل پیدا کرده
ا/ت پا شد و رفت جلوی اینه قطره گوششو ریخت...
ا/ت:خب ی بار دیگه بگو؟
باکوگو رفت پشت ا/ت و در گوشش بازم با صدای بم گفت
باکوگو:ازت خوشم میاد!(بم،پوزخند بدون صدا)
بعدشم از پشت به ارومی ا/تو بغل کرد....
ا/ت:نظرت چیه توهم ی تجدیدنظر کنی؟
باکوگو: امشب تو اتاق من قراره کلی خوش بگذره(خنده)امروز بهترین روزه،بیا ظهر خوبی رو تو بیرون باهم بگذرونیم
ولی این چیزی نبود که باکوگو انتظارشو داشت،همچی از رو احساسش پیش رفت..........
اره دیگه خلاصه اینم زوج جدید جامعه،خب فکر کنم مشکل گوشیم حل شد...چون رفتیم ی جایی پدصگ گفت مشکلی نداره🗿💀
اره هستم پیشتون حالا 😍💔(قسمت پایانی بود)
༻ا/ت_باگوکو⚡💥
باکوگو برگشت روبه ا/ت
باکوگو:چیه؟؟!!گفتم ببخشید دیگه چرا زل زدی بهم؟؟؟(تند،اخم)
ا/ت:ب....ک...باکو...(لکنت)
باکوگو:بله؟
ا/ت:مم..ممنونم(لبخند)
باکوگو:(پوزخند) بیخیال بگیرش
باکوگو اومد نزدیک ا/ت و در گوشش با صدای بم و ارومی حرف زد
باکوگو:میزارم از روی مهربونم لذت ببری بچه کوچولو(اروم،بم)
ایندفعه ا/ت بود که سرخ شده بود و باکوگو با غروری پر از اعتماد بنفس و پوزخندی زل زده بود به ا/ت.
ا/ت سرشو پایین انداخت،باکوگو چونشو اورد بالا و گفت
باکوگو:نه نه نه،میخوام از چشمات لذت ببرم باشه؟بهم نگاه کن منم تا جایی که میتونم پلک نمیزنم تا بیشتر نگات کنم،خب؟حرف گوش کن بچه
ا/ت:باکوگو؟تو چت شده؟مطمئنی خوبی؟تو معمولا ازم متنف....
باکوگو:هیسسسس،نمیخوام ادامه اون جمله لعنتی رو بشنوم! الان مهمه! الان حس درونیمه فهمیدی؟(جدی،با صدایی اروم،بم)
ا/ت:ب... باشه(خجالت)
باکوگو:نمیزاری بیام تو نه؟برو کنار میخوام چند ساعتو اروم بگذرونم
ا/ت:(رفت کنار)بیا تو واست ی چیزی میارم تا بخوری
باکوگو به جای اینکه مثل همیشه از قسد به ا/ت تنه بزنه از کنارش به ارومی رد شد،نشست رو مبل و پاشو روی هم انداخت
ا/ت:مامان....مامانننن(داد)
مامان ا/ت:بلهههه(داشت ظرف میشست)
ا/ت: ایشون باکوگوعه،از اشپزخونه بیای بیرون میبینیش
مامان ا/ت از آشپزخونه اومد بیرون و به باکوگو س سلام کرد،همچنین باکوگو به مامان ا/ت.
باکوگو:میشه بریم تو اتاق؟
ا/ت:عا...عامممم اره چرا نشه...
مامان ا/ت:ا/ت ی دقیقه میای تو کار خونه احتیاج دارم کمک کنی
ا/ت:الان میام مامان
ا/ت رفت تو آشپزخونه که...
مامان ا/ت:خبریه دختر خوشگلههه؟(ذوق،لبخند)
ا/ت:مامانننن معلومه که نه(سرخ شدن)
مامان ا/ت:باشه باشههه،خب برو پیشش ببین چی میگه انگار پسره خوبیه هااا(هول دادن)
ا/ت رفت بالا پیش باکوگو،چندتا شیرینی با چایی هم برد تا ی لبی تر کننو گرسنگی جفتشون کم بشه
ا/ت:کارم داشتی باکوگو؟(لبخند)
باکوگو: ازت خوشم میاد (جدی و خونسرد)
ا/ت:(گشاد شدن چشم)جانم؟فکر کنم گوشام مشکل پیدا کرده
ا/ت پا شد و رفت جلوی اینه قطره گوششو ریخت...
ا/ت:خب ی بار دیگه بگو؟
باکوگو رفت پشت ا/ت و در گوشش بازم با صدای بم گفت
باکوگو:ازت خوشم میاد!(بم،پوزخند بدون صدا)
بعدشم از پشت به ارومی ا/تو بغل کرد....
ا/ت:نظرت چیه توهم ی تجدیدنظر کنی؟
باکوگو: امشب تو اتاق من قراره کلی خوش بگذره(خنده)امروز بهترین روزه،بیا ظهر خوبی رو تو بیرون باهم بگذرونیم
ولی این چیزی نبود که باکوگو انتظارشو داشت،همچی از رو احساسش پیش رفت..........
اره دیگه خلاصه اینم زوج جدید جامعه،خب فکر کنم مشکل گوشیم حل شد...چون رفتیم ی جایی پدصگ گفت مشکلی نداره🗿💀
اره هستم پیشتون حالا 😍💔(قسمت پایانی بود)
۳.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.