P18
P18
توی دشت بزرگی چشم باز کرد.بعد از ظهر بود. اطرافشو و گشت ولی تا چشم کار میکرد فقط دشتی بی پایان روبروش بود. توی فکر بود تا اینکه صدای پای اسبی اونو به خودش آورد. اطرافشو با دقت نگاه کرد و سواری رو دید که با سرعت به سمت او میتاخت. به سمت سوار قدم برداشت. چند لحظه بعد اون دو نفر به هم رسیده بودن : تهیونگ. دلم خیلی برات تنگ شده بود.
دختر به آغوش تهیونگ رفت: منم همینطور الیزا.
الیزا به چشمهای تهیونگ خیره شد و گفت : گریه کردی ؟
تهیونگ بوسه ی سطحی رو لبای دختر گذاشت و گفت : آره.
الیزا گونه ی تهیونگ رو بوسید و گفت : اگر خواستی گریه کنی باید با خودم گریه کنی نه تنهایی.
تهیونگ خندید و موهای دختر و نوازش کرد: باشه از این به بعد با هم گریه میکنیم.
_ راستی اومده بودی دنبال من ؟
+ عا آره. یواش یواش داره غروب میشه. میدونی یه جای خوب میشناسم که میتونیم باهم غروب رو تماشا کنیم.
_ وایییی چقدر خوب. ولی کجا ؟
تهیونگ چشمکی زد و گفت: دنبالم بیا.
دوتایی سوار اسب شدن و به سمت عمارت حرکت کردن........
لایک یادتون نره 💖
سعی میکنم زودتر بزارم که زیاد منتظر نمونید 😘😁
توی دشت بزرگی چشم باز کرد.بعد از ظهر بود. اطرافشو و گشت ولی تا چشم کار میکرد فقط دشتی بی پایان روبروش بود. توی فکر بود تا اینکه صدای پای اسبی اونو به خودش آورد. اطرافشو با دقت نگاه کرد و سواری رو دید که با سرعت به سمت او میتاخت. به سمت سوار قدم برداشت. چند لحظه بعد اون دو نفر به هم رسیده بودن : تهیونگ. دلم خیلی برات تنگ شده بود.
دختر به آغوش تهیونگ رفت: منم همینطور الیزا.
الیزا به چشمهای تهیونگ خیره شد و گفت : گریه کردی ؟
تهیونگ بوسه ی سطحی رو لبای دختر گذاشت و گفت : آره.
الیزا گونه ی تهیونگ رو بوسید و گفت : اگر خواستی گریه کنی باید با خودم گریه کنی نه تنهایی.
تهیونگ خندید و موهای دختر و نوازش کرد: باشه از این به بعد با هم گریه میکنیم.
_ راستی اومده بودی دنبال من ؟
+ عا آره. یواش یواش داره غروب میشه. میدونی یه جای خوب میشناسم که میتونیم باهم غروب رو تماشا کنیم.
_ وایییی چقدر خوب. ولی کجا ؟
تهیونگ چشمکی زد و گفت: دنبالم بیا.
دوتایی سوار اسب شدن و به سمت عمارت حرکت کردن........
لایک یادتون نره 💖
سعی میکنم زودتر بزارم که زیاد منتظر نمونید 😘😁
۷.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.