s2 p13
با چشمای خمارش بهم نگاه میکرد...و اون لبخند همیشگیش رو لبش بود و نفس بفس میزد
...آه بیب_
...دستاشو بالا آورد و سی*نه هامو لمس کرد
...سوتین نپوشیدی _
....نکن جونگکوک...یکی میبینه...
..چرا نپوشیدی؟ _
گفتم که...چند روزه سی*نه هام درد میکنه...اینجوری
راحت ترم دستتو بردار
!وای این چرا امشب اینجوری میکنه
_....
وایسا ببینم....تو ۱۰ روز از تاریخ پریودیت گذشته
درست میگم....؟
.....هعییی آره...نمیدونم چرا
...برو دکتر _
برم گردوند و سرشو تو گردنم برد.. گرد*نمو م*ک عمیقی زد که از سوزشش چشمامو بستم
...آ....حا*حح... جونگکوک
...جونم..._
....امشب...زدی بالا مثل اینکه
...هوم...._
از ردی حوله ای که تقریبا گرم و مرطوب بود...در
...حالی که به چشماش زل زده بودم
دستمو رو عض*وش گذاشتم ....دستمو آروم حرکت
...دادم...و برجس*تگی*شو از زیر حوله حس کردم
_...
...عح...ف..فاکک
نیشگون از نو*ک سین*ه هاش گرفتم که پاهاش داشت سست میشد...حوله کم کم افتاد و با دیدن عضوش برق از سرم پرید..تو یه حرکت لباس*امو در آورد و عقب عقب رو تخت افتادم و افتاد ر*وم...بعد از مرحله بو*سی*دن پرده رو کشید و درو قفل کرد...
نشستم و پاهامو جمع کردم...
!جونگکوک...من...میترسم..من نمیخوام...
..دیوونه ای؟..مگه بار اولته؟.._
...پاهامو بغل کردم
!.نترسسسس...!عه ...._
....نه....از...از همیشه بزرگتره...
...همیشه همینه ات..!!_
تو از همیشه خشن تری...میخوای سنگین پیش بری
میدونم....(بغض )
.....!ات باورم نمیشه!...تو االن بغض کردی_
...من دردم میاد
...آروم پیش میرم..._
...نمیخوام
....قول میدم...ات ..من درد دارم_
..نه...زوریع مگه؟ ...
...ات....مگه بار اوله؟ !.. خدایا منو سنگ کن_
...اون شب هم تموم شد...با مسخره بازیای من
...فردا صبح...
از رو تخت پاشدم...کش و قوسی به بدنم دادم و فهمیدم لباس ندارم
فاک..دلم...
...جونگکوک خوابیده بود
..جونگکوکا...پاشو
...
_...
....با هسته ترین حالت ممکن سرشو اینوری کرد
آهه خستم ات...بزار بخوابم یکم دیگه_
....پاشو عزیزم
...دستشو دور کمرم انداخت و کشید تو بغلش
...جونگوکک
عیب نداره...یکم دیگه بخوابیم...تو دیشب خسته_
نشدی؟
....تو خسته تری
ات...شونه هامو ماساژ میدی....آه..درد میکنه کل _
...بدنم
....بزار لباس بپوشم
...تا اینو گفتم برگشت
نننگفتمممم برگردی نگا کنیییی... نگاه نکن لباسمو
...عوض کنم
..خب بابا_
زیر پتو رفت...زود لباس پوشیدم و رفتم پشتش نشستم....و یکم بازوهاشو مالیدم
اصال دیروز تو باشگاه پارهههه شدم...پارهههه_
میفهمی؟
...سر اونه بدنت کوفتس
....آره...وای شونه هام_
....باشه
....آخخخ_
.....عهههه داد میزنی چرا....
...یکم دیگه ماساژش دادم
....پاشو دیگه
....دستاشو تکیه گاه قرار داد و اومد بلند شه
....آییی آییییی المصبب....کمرم خیلی درد میکنه_
...خوب میشه ...
...پاشد رفتیم سمت حموم
جونگکوک...یه وقت خجالت نکشی جلوی اونو بگیری
..خندید
شرط ۱۰ لایک_۳ فالوور
...آه بیب_
...دستاشو بالا آورد و سی*نه هامو لمس کرد
...سوتین نپوشیدی _
....نکن جونگکوک...یکی میبینه...
..چرا نپوشیدی؟ _
گفتم که...چند روزه سی*نه هام درد میکنه...اینجوری
راحت ترم دستتو بردار
!وای این چرا امشب اینجوری میکنه
_....
وایسا ببینم....تو ۱۰ روز از تاریخ پریودیت گذشته
درست میگم....؟
.....هعییی آره...نمیدونم چرا
...برو دکتر _
برم گردوند و سرشو تو گردنم برد.. گرد*نمو م*ک عمیقی زد که از سوزشش چشمامو بستم
...آ....حا*حح... جونگکوک
...جونم..._
....امشب...زدی بالا مثل اینکه
...هوم...._
از ردی حوله ای که تقریبا گرم و مرطوب بود...در
...حالی که به چشماش زل زده بودم
دستمو رو عض*وش گذاشتم ....دستمو آروم حرکت
...دادم...و برجس*تگی*شو از زیر حوله حس کردم
_...
...عح...ف..فاکک
نیشگون از نو*ک سین*ه هاش گرفتم که پاهاش داشت سست میشد...حوله کم کم افتاد و با دیدن عضوش برق از سرم پرید..تو یه حرکت لباس*امو در آورد و عقب عقب رو تخت افتادم و افتاد ر*وم...بعد از مرحله بو*سی*دن پرده رو کشید و درو قفل کرد...
نشستم و پاهامو جمع کردم...
!جونگکوک...من...میترسم..من نمیخوام...
..دیوونه ای؟..مگه بار اولته؟.._
...پاهامو بغل کردم
!.نترسسسس...!عه ...._
....نه....از...از همیشه بزرگتره...
...همیشه همینه ات..!!_
تو از همیشه خشن تری...میخوای سنگین پیش بری
میدونم....(بغض )
.....!ات باورم نمیشه!...تو االن بغض کردی_
...من دردم میاد
...آروم پیش میرم..._
...نمیخوام
....قول میدم...ات ..من درد دارم_
..نه...زوریع مگه؟ ...
...ات....مگه بار اوله؟ !.. خدایا منو سنگ کن_
...اون شب هم تموم شد...با مسخره بازیای من
...فردا صبح...
از رو تخت پاشدم...کش و قوسی به بدنم دادم و فهمیدم لباس ندارم
فاک..دلم...
...جونگکوک خوابیده بود
..جونگکوکا...پاشو
...
_...
....با هسته ترین حالت ممکن سرشو اینوری کرد
آهه خستم ات...بزار بخوابم یکم دیگه_
....پاشو عزیزم
...دستشو دور کمرم انداخت و کشید تو بغلش
...جونگوکک
عیب نداره...یکم دیگه بخوابیم...تو دیشب خسته_
نشدی؟
....تو خسته تری
ات...شونه هامو ماساژ میدی....آه..درد میکنه کل _
...بدنم
....بزار لباس بپوشم
...تا اینو گفتم برگشت
نننگفتمممم برگردی نگا کنیییی... نگاه نکن لباسمو
...عوض کنم
..خب بابا_
زیر پتو رفت...زود لباس پوشیدم و رفتم پشتش نشستم....و یکم بازوهاشو مالیدم
اصال دیروز تو باشگاه پارهههه شدم...پارهههه_
میفهمی؟
...سر اونه بدنت کوفتس
....آره...وای شونه هام_
....باشه
....آخخخ_
.....عهههه داد میزنی چرا....
...یکم دیگه ماساژش دادم
....پاشو دیگه
....دستاشو تکیه گاه قرار داد و اومد بلند شه
....آییی آییییی المصبب....کمرم خیلی درد میکنه_
...خوب میشه ...
...پاشد رفتیم سمت حموم
جونگکوک...یه وقت خجالت نکشی جلوی اونو بگیری
..خندید
شرط ۱۰ لایک_۳ فالوور
۷.۱k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.