وانشات خونآشامی ~آشنایی خونین~pt20
همش ب پنجره میزدی ک تهیونگ وایسه
بعد چن دیقه یهویی نور سیاهی تو همه جا پخش شد و صدای خیلی وحشتناکی اومد
یکی از خدمتکارا اومد
برت گردوند و ددستشو گزاش رو گوشات
گف: اگ زن حامله ای ک بچش خوناشامه یه خوناشام مرده ببینه بچش میمیره
اب دهنتو قولت دادی گفی: یننی مرد!
": اره... حالا بیایین و از جلوی در دور شین
رو مبل نشوندت
": باید مواظب خودت باشی!..اره ممکنه ارباب عاشقت باشه..ول اون برای اینکه نسلش ادامه یابه ب بچه نیاز داره.. و از بچگی تنها چیزی ک یاد گرفته خشونت.مهم بودن مقامش.. و ایندش...پس مواظب بچت باش.. اگه چیزیش بشه.. کور میشه و حتی عشقتم نمیبینه!
حرفاش ترسناک و ناراحت کننده بود ولی راس بود
ا. ت: باشه.. از این بع بعد بیشتر مواظبم
": خوبه.. ماهم تموم تلاشمون رو مکنیم
ا. ت: ممنون
": هیچوقت دیگ ب هیچ خدمتکاری، نگهبانی نگو ممنون!
خودت دلیلشو فهمیدی پس دیه نپرسیدی چرا
چن ساعت بعد
": ارباب تا نصف شب نمیان بهتره شما شامتون رو میل کنید
ا. ت: چرا؟
": جایی ک دفن میکنن خیلی دوره و با توانایی ارباب ک میتونه ب سرعت برسه دباره خیلی طول میکشه....... واسه بچتون باید غذا بخورید
مبخاستی بگی غذا نمیخورم ول چون گف بخاطر بچت پس قبول کردی
و شامتو خوردی
طبق گفتش تهیونگ نصف شب اومد ساعت تقریبا۴بود
وقتی اومد تو بیدار شدی (خابیده بودی)
بلند شدی رفتی سمتش و بغلش کردی
ا. ت: خعلی ترسیدم
تهیونگ: هیچوقت نگران من نباش... من هیچیم نمیشه
ا. ت: الان خسته ای.... اوممم گشنه ام هستی.... برم بگم واست غذا بیارن...
تهیونگ: پایین غذا خوردم... نگران من نباش ت فق مواظب خودت باش
ا. ت: باشه
تهیونگ: حالا بیا بخابیم
شیش ماه بعد
شکمت یه کوشولو بزرگ شده بود
بیشتر زمونتو تو کتابخونه میگذروندی
خیلی چیزای جالب توش بودن
و همش با خودت میگفی اگ این چیزا رو انسان ها بدونن خیلی محبوب میشدم ول نمتونم چیزی بگم اصن نمتونم از اینجا برم
اون روز کتابی در مورد خون خوردن خوناشاما میخوندی
توش نوشته بود: خوناشام ها تنها خونی ک براشون لذت بخشه اول خون جفتشون هست
دوم خون انسان ها
و جون خون انسان ها رو نمیتونن ب سادگی بدس بیارن ب جاش از معجونی تا وقتی ک ازدواج کنن استفاده میکنن و خیلی بد مزه هس ب خاطر همین هر چ زود تر همه خوناشاما دوس دارن ازدواج کنن و یا از خون انسان بخورن
وقتی داشتی میخوندیش یادت اومد تهیونگ ۶ماهه ک اقلا خونت رو نخورده واست سوال شد ک پس چطور تونسته تحمل کنه.... ینی واس اینک من حاملم داره از ای معجون مخور
شب شده بود ولی از تهیونگ خبری نبود
و رفتی پذیرایی و منتظر تهیونگ بودی
نگران شده بودی
ک صدای تهیونگ از حیاط میومد ک داشت داد میزد
": ارباب هر وقت نیاز ب خون دارن عصبی،(وحشی) میشن
تهیونگ اومد تو و کلا خونین شده..
بعد چن دیقه یهویی نور سیاهی تو همه جا پخش شد و صدای خیلی وحشتناکی اومد
یکی از خدمتکارا اومد
برت گردوند و ددستشو گزاش رو گوشات
گف: اگ زن حامله ای ک بچش خوناشامه یه خوناشام مرده ببینه بچش میمیره
اب دهنتو قولت دادی گفی: یننی مرد!
": اره... حالا بیایین و از جلوی در دور شین
رو مبل نشوندت
": باید مواظب خودت باشی!..اره ممکنه ارباب عاشقت باشه..ول اون برای اینکه نسلش ادامه یابه ب بچه نیاز داره.. و از بچگی تنها چیزی ک یاد گرفته خشونت.مهم بودن مقامش.. و ایندش...پس مواظب بچت باش.. اگه چیزیش بشه.. کور میشه و حتی عشقتم نمیبینه!
حرفاش ترسناک و ناراحت کننده بود ولی راس بود
ا. ت: باشه.. از این بع بعد بیشتر مواظبم
": خوبه.. ماهم تموم تلاشمون رو مکنیم
ا. ت: ممنون
": هیچوقت دیگ ب هیچ خدمتکاری، نگهبانی نگو ممنون!
خودت دلیلشو فهمیدی پس دیه نپرسیدی چرا
چن ساعت بعد
": ارباب تا نصف شب نمیان بهتره شما شامتون رو میل کنید
ا. ت: چرا؟
": جایی ک دفن میکنن خیلی دوره و با توانایی ارباب ک میتونه ب سرعت برسه دباره خیلی طول میکشه....... واسه بچتون باید غذا بخورید
مبخاستی بگی غذا نمیخورم ول چون گف بخاطر بچت پس قبول کردی
و شامتو خوردی
طبق گفتش تهیونگ نصف شب اومد ساعت تقریبا۴بود
وقتی اومد تو بیدار شدی (خابیده بودی)
بلند شدی رفتی سمتش و بغلش کردی
ا. ت: خعلی ترسیدم
تهیونگ: هیچوقت نگران من نباش... من هیچیم نمیشه
ا. ت: الان خسته ای.... اوممم گشنه ام هستی.... برم بگم واست غذا بیارن...
تهیونگ: پایین غذا خوردم... نگران من نباش ت فق مواظب خودت باش
ا. ت: باشه
تهیونگ: حالا بیا بخابیم
شیش ماه بعد
شکمت یه کوشولو بزرگ شده بود
بیشتر زمونتو تو کتابخونه میگذروندی
خیلی چیزای جالب توش بودن
و همش با خودت میگفی اگ این چیزا رو انسان ها بدونن خیلی محبوب میشدم ول نمتونم چیزی بگم اصن نمتونم از اینجا برم
اون روز کتابی در مورد خون خوردن خوناشاما میخوندی
توش نوشته بود: خوناشام ها تنها خونی ک براشون لذت بخشه اول خون جفتشون هست
دوم خون انسان ها
و جون خون انسان ها رو نمیتونن ب سادگی بدس بیارن ب جاش از معجونی تا وقتی ک ازدواج کنن استفاده میکنن و خیلی بد مزه هس ب خاطر همین هر چ زود تر همه خوناشاما دوس دارن ازدواج کنن و یا از خون انسان بخورن
وقتی داشتی میخوندیش یادت اومد تهیونگ ۶ماهه ک اقلا خونت رو نخورده واست سوال شد ک پس چطور تونسته تحمل کنه.... ینی واس اینک من حاملم داره از ای معجون مخور
شب شده بود ولی از تهیونگ خبری نبود
و رفتی پذیرایی و منتظر تهیونگ بودی
نگران شده بودی
ک صدای تهیونگ از حیاط میومد ک داشت داد میزد
": ارباب هر وقت نیاز ب خون دارن عصبی،(وحشی) میشن
تهیونگ اومد تو و کلا خونین شده..
۱۱۰.۳k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.