چند پارتی عشق نافرجام پارت۱
ات:دختری که ۴سال با شوگا ازدواج کرده و آن ۲۷
شوگا:پسری۲۸ساله رئیس شرکت بزرگ توی سئول ۴ساله با ات ازدواج کرده
ویو ات
دوباره دعوا دوباره گریه چی شد که اینجوری شد چرا امسال اینجوری با دعوا شروع و با گریه تموم شد امروز کریسمس بود و تنها روبهروی پنجره نشسته بودم و داشتم به بیرون نگاه میکردم که یهو صدای در اومد شوگا بود امشب میخواستم بهترین شب باشه برامون میخوام این دعوا ها تموم بشه
ات :سلام عزیزم
شوگا:سلام(سرد)
ات:میشه بیای اینجا
شوگا :نه(رفت تو اتاق)
با این کارش ناراحت شدم ولی اشکال نداره
ات:شوگا؟؟ امشب کریسمس خبر داری
شوگا:اره که چی
ات:خوب نمیخوای کنار هم بیرون نگاه کنیم بخندیم شام بخوریم کادو بدیم هوم؟
شوگا:نه ات نه ولم کن ولم کن (داد)
ات:شوگا حالت خوبه
شوگا:اره اگه تو نبودی
با این حرفش خیلی ناراحت شدم و بغض توی گلوم جمع شد خودمو جمع کردم
ات:پس من میرم بیرون که راحت باشی
شوگا:اره آفرین برو(سرد و در حال در آوردن لباسش)
رفتم بیرون چرا نمیتونم حرف دلم بزنم داشتم میرفتم بیرون که یهو صدای بدی توی گوشم اومد سرم تیر وحشتناکی کشید افتادم زمین چند وقتی هست اینجوری میشم با حال خرابم بلند شدم رفتم توی آشپز خانه و قرص خوردم همونجا نشستم و از درد و زندگی که دارم گریه میکردم سرمو گذاشتم روی میز و خوابم برد
صبح
ویو شوگا
از خواب بلند شدم که دیدم ات کنارم نیست رفتم بیرون نگاه کردم که دیدم توی آشپزخانه خوابیده بلندش کردم و گذاشتمش روی تخت سرش درد میگرفت
شوگا:معذرت میخوام(آروم موهای ات ناز کرد)
اگه بخاطر خودت نبود اینکار نمیکردم فقط بخاطر تهدید هایی که میشم میترسم بلایی سرت بیاد رفتم بیرون و راه افتادم سمت شرکت
ویو ات
بلند شدم دور و اطرافم نگاه کردم دیدم توی اتاق بودم من توی آشپزخانه بودم هوففف فازش چیه چرا این کارو میکنه میکنه
بلند شدم رفتم کارا رو کردم سرم خیلی درد میکرد که شوگا اومد رفتم پیشش ببینم چرا اینکارا رو میکنه داشت میرفت که
ات:شوگا وایستا
بی توجه به من به راهش ادامه داد رفتم جلوش و وایستادم
ات:شوگا این چه وضعشه چرا اینجوری میکنی از یه طرف باهام سردی از یه طرف نگرانمی میشه توضیح بدی
شوگا: ولم کن ات اون نگرانی نبود چرا هر چیزی رو به خودت میچسبونی من اون موقع نمیخواستم ببینمت همین
ات :شوگا نه تو داری الکی میگی
شوگا:همچین چیزی نیست(داد)
ات:چرا شوگا نکنه پای یکی دیگه وسطه ها چی شده بگو لطفا (بغض)
شوگا:حرف دهنتو بفهم ات (داد)
ات:پس چیه ها چیه اگه یکی دیگه ...
داشتم حرف میزدم که با سوزش صورتم افتادم زمین و شوگا رفت تو اتاقش درد سرم بیشتر شد که یه دفعه سرفه هام شروع شد آنقدر سرفه کردم که نفسم بالا نیومد وقتی تموم شد به دستم نگاه کردم که...
شوگا:پسری۲۸ساله رئیس شرکت بزرگ توی سئول ۴ساله با ات ازدواج کرده
ویو ات
دوباره دعوا دوباره گریه چی شد که اینجوری شد چرا امسال اینجوری با دعوا شروع و با گریه تموم شد امروز کریسمس بود و تنها روبهروی پنجره نشسته بودم و داشتم به بیرون نگاه میکردم که یهو صدای در اومد شوگا بود امشب میخواستم بهترین شب باشه برامون میخوام این دعوا ها تموم بشه
ات :سلام عزیزم
شوگا:سلام(سرد)
ات:میشه بیای اینجا
شوگا :نه(رفت تو اتاق)
با این کارش ناراحت شدم ولی اشکال نداره
ات:شوگا؟؟ امشب کریسمس خبر داری
شوگا:اره که چی
ات:خوب نمیخوای کنار هم بیرون نگاه کنیم بخندیم شام بخوریم کادو بدیم هوم؟
شوگا:نه ات نه ولم کن ولم کن (داد)
ات:شوگا حالت خوبه
شوگا:اره اگه تو نبودی
با این حرفش خیلی ناراحت شدم و بغض توی گلوم جمع شد خودمو جمع کردم
ات:پس من میرم بیرون که راحت باشی
شوگا:اره آفرین برو(سرد و در حال در آوردن لباسش)
رفتم بیرون چرا نمیتونم حرف دلم بزنم داشتم میرفتم بیرون که یهو صدای بدی توی گوشم اومد سرم تیر وحشتناکی کشید افتادم زمین چند وقتی هست اینجوری میشم با حال خرابم بلند شدم رفتم توی آشپز خانه و قرص خوردم همونجا نشستم و از درد و زندگی که دارم گریه میکردم سرمو گذاشتم روی میز و خوابم برد
صبح
ویو شوگا
از خواب بلند شدم که دیدم ات کنارم نیست رفتم بیرون نگاه کردم که دیدم توی آشپزخانه خوابیده بلندش کردم و گذاشتمش روی تخت سرش درد میگرفت
شوگا:معذرت میخوام(آروم موهای ات ناز کرد)
اگه بخاطر خودت نبود اینکار نمیکردم فقط بخاطر تهدید هایی که میشم میترسم بلایی سرت بیاد رفتم بیرون و راه افتادم سمت شرکت
ویو ات
بلند شدم دور و اطرافم نگاه کردم دیدم توی اتاق بودم من توی آشپزخانه بودم هوففف فازش چیه چرا این کارو میکنه میکنه
بلند شدم رفتم کارا رو کردم سرم خیلی درد میکرد که شوگا اومد رفتم پیشش ببینم چرا اینکارا رو میکنه داشت میرفت که
ات:شوگا وایستا
بی توجه به من به راهش ادامه داد رفتم جلوش و وایستادم
ات:شوگا این چه وضعشه چرا اینجوری میکنی از یه طرف باهام سردی از یه طرف نگرانمی میشه توضیح بدی
شوگا: ولم کن ات اون نگرانی نبود چرا هر چیزی رو به خودت میچسبونی من اون موقع نمیخواستم ببینمت همین
ات :شوگا نه تو داری الکی میگی
شوگا:همچین چیزی نیست(داد)
ات:چرا شوگا نکنه پای یکی دیگه وسطه ها چی شده بگو لطفا (بغض)
شوگا:حرف دهنتو بفهم ات (داد)
ات:پس چیه ها چیه اگه یکی دیگه ...
داشتم حرف میزدم که با سوزش صورتم افتادم زمین و شوگا رفت تو اتاقش درد سرم بیشتر شد که یه دفعه سرفه هام شروع شد آنقدر سرفه کردم که نفسم بالا نیومد وقتی تموم شد به دستم نگاه کردم که...
۵.۲k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.