p12
*فردا صبح*
*ات*
از خواب بیدار شدم..دیشب شب خیلی خوبی بود. با وجود اینکه اون یونگی عاشغال ریده بود به اعصابم حالا حالم خیلی خوبه..شنیده بودم به گروهش میگن پنجه گربه..عجب اسمی..شاید به خاطر اینکه اون یونگی شبیه پیشی کوچولواس..به افکارم خندیدم و بلند شدم ندیمه کمکم کرد پیرهن سلطنتیمو بپوشم.
کوک : صبحتون بخیر بانو کیم
ات : همچنین جونگ کوک..
کوک : دیشب همه نگرانتون بودیم..میشه بپرسم کجا رفتید؟
ات : مهم نیس مگه نه خانم مینسو
ندیمه :ا..امم..بله بله اقا جئون همینطور که ملکه میگن مهم نیست *لبخند*
کوک : بانو کیم..همیشه اینطور با خدمه حرف میزنین؟
ات : اره..اصن از زور گفتن خوشم نمیاد...دوستانه حرف زدن رو بیشتر ترجیح میدم..بهتم گفتم نیاز نیس اینقد سخت بگیری فقد تو مواقع خواصی اون طوری که از یه ملکه انتظار میره رفتار میکنم
کوک : درک میکنم بانو کیم..متاسفانه تجربه کردم
ات : اون موقع مجبور بودم..من با کسی که به احساسات سوک جین صدمه بزنه شوخی ندارم..و کسی همچین اسیبی بهش وارد کرده...هیچ وقت نمیبخشمش..حتما حکمش اعدامه..تنها چیزی که تونستم از دهن یونگی بشنوم اینکه یکی از خدمه های منه
کوک : پس دیشب پیش قمار بازان رفتید
ات :....
ندیمه : خودتون گفتین بانو من چیزی نگفتم
ات : هوففف..میدونم عزیزم...جونگ کوک حق نداری به تهیونگ بگی چون کثافت دیگه نمیزاره پامو از قصر بیرون بزارم
کوک : حتما بانو کیم..
ات : حالا تمام خدمه های قصر رو جمع کن حتی ندیمه ها..از جوون تا پیر حتی تهیونگ...حتی نامجون و سوکجین..و همچنین تو
کوک : چشم
ات : فقد یکم عجله کن
*کوک*
ریدم بهت یونگی...میخوای منو لو بدی..نگران نباش..بعد اینکه دختره وصیت نامه رو نوشت و کشتمش تورم باش میکشم...116 میلیون وون اضافه
رفتم تمام خدمه رو جمع کردم
جین : بانوی من چرا همچین درخواستی داشت؟
کوک : میخواد خیانتکارو پیدا کنه *پوزخنده*
ات : خیلی خب...همه شما تنها خدمه قصرین
تهیونگ : واسه چی من باید اینجا باشم؟ مگه منو خدمه فرض کردی ها گوزو
ات : راستی تو بعد من بیدار شده بودی خیلی خب پس میتونی گمشی
تهیونگ : ریدم بهت
ات : خب..از اونجایی که جونگ کوک و سوکجین تنها افراد اسیب دیده بودن و به یاد اون دو محافظمون هم میوفتیم که کشته شدن...واقعا دلم براشون شکست...خب این دو نفر نمیتونن اون ادم ناشناس باشن
ندیمه : ع..عذر میخوام بانو..ممکنه فرده از بیرون وارد قصر شده باشه
ات : ممکنه هم از داخل قصر رفته بیرون!
*ات*
از خواب بیدار شدم..دیشب شب خیلی خوبی بود. با وجود اینکه اون یونگی عاشغال ریده بود به اعصابم حالا حالم خیلی خوبه..شنیده بودم به گروهش میگن پنجه گربه..عجب اسمی..شاید به خاطر اینکه اون یونگی شبیه پیشی کوچولواس..به افکارم خندیدم و بلند شدم ندیمه کمکم کرد پیرهن سلطنتیمو بپوشم.
کوک : صبحتون بخیر بانو کیم
ات : همچنین جونگ کوک..
کوک : دیشب همه نگرانتون بودیم..میشه بپرسم کجا رفتید؟
ات : مهم نیس مگه نه خانم مینسو
ندیمه :ا..امم..بله بله اقا جئون همینطور که ملکه میگن مهم نیست *لبخند*
کوک : بانو کیم..همیشه اینطور با خدمه حرف میزنین؟
ات : اره..اصن از زور گفتن خوشم نمیاد...دوستانه حرف زدن رو بیشتر ترجیح میدم..بهتم گفتم نیاز نیس اینقد سخت بگیری فقد تو مواقع خواصی اون طوری که از یه ملکه انتظار میره رفتار میکنم
کوک : درک میکنم بانو کیم..متاسفانه تجربه کردم
ات : اون موقع مجبور بودم..من با کسی که به احساسات سوک جین صدمه بزنه شوخی ندارم..و کسی همچین اسیبی بهش وارد کرده...هیچ وقت نمیبخشمش..حتما حکمش اعدامه..تنها چیزی که تونستم از دهن یونگی بشنوم اینکه یکی از خدمه های منه
کوک : پس دیشب پیش قمار بازان رفتید
ات :....
ندیمه : خودتون گفتین بانو من چیزی نگفتم
ات : هوففف..میدونم عزیزم...جونگ کوک حق نداری به تهیونگ بگی چون کثافت دیگه نمیزاره پامو از قصر بیرون بزارم
کوک : حتما بانو کیم..
ات : حالا تمام خدمه های قصر رو جمع کن حتی ندیمه ها..از جوون تا پیر حتی تهیونگ...حتی نامجون و سوکجین..و همچنین تو
کوک : چشم
ات : فقد یکم عجله کن
*کوک*
ریدم بهت یونگی...میخوای منو لو بدی..نگران نباش..بعد اینکه دختره وصیت نامه رو نوشت و کشتمش تورم باش میکشم...116 میلیون وون اضافه
رفتم تمام خدمه رو جمع کردم
جین : بانوی من چرا همچین درخواستی داشت؟
کوک : میخواد خیانتکارو پیدا کنه *پوزخنده*
ات : خیلی خب...همه شما تنها خدمه قصرین
تهیونگ : واسه چی من باید اینجا باشم؟ مگه منو خدمه فرض کردی ها گوزو
ات : راستی تو بعد من بیدار شده بودی خیلی خب پس میتونی گمشی
تهیونگ : ریدم بهت
ات : خب..از اونجایی که جونگ کوک و سوکجین تنها افراد اسیب دیده بودن و به یاد اون دو محافظمون هم میوفتیم که کشته شدن...واقعا دلم براشون شکست...خب این دو نفر نمیتونن اون ادم ناشناس باشن
ندیمه : ع..عذر میخوام بانو..ممکنه فرده از بیرون وارد قصر شده باشه
ات : ممکنه هم از داخل قصر رفته بیرون!
۸۰.۰k
۲۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.