سناریو بی تی اس پارت اول
سناریو بی تی اس شماره ۶ درخواستی با چص تغییر
موضوع: ولی اونا مجرم اند و تو وکیلشونی و اونا عاشقت شدن
موقعیت: رفتی ملاقاتشون و اونا میخوان ازت خواستگاری کنن
نامجون
* میری ملاقاتش که میبینی یه کتاب گرفته تو دستش و داره میخونه *
ا.ت : سلاممم جناب کیم چطوری؟* لبخند *
نامجون : خیلی خوبم * لبخند *
ا.ت : یکم به کتاب دقت کردم دیدم اسم کتاب اینه " روش نوین همسر یابی به همراه انواع مخ زنی"
ا.ت : این...چه کتابیه که داری میخونی؟
نامجون : * کتابو بست و گذاشت رو میز * اهم اهم * صداشو صاف کرد * ای فرشته ی..
ا.ت : * نذاشتم حرفشو ادامه بده * نامجون نمیخوای جواب سوالمو بدی؟
نامجون : باش یه دیقه صبر کن .. اهم..ای فرشته ی ..
ا.ت : * دوباره پریدم وسط حرفش * نامجون بنظر نرمال نمیای!
نامجون : عی بابا بچه جان چقد سر صدا میکنی یه دیقه صبر کن ببینم چی دارم میگم..
نامجون : ای فرشته ی..
ا.ت : * باز پریدم وسط حرفش * میشه جریان این کتابو بگی لطفا؟
نامجون : * کتابو پرت میکنه گوشه اتاق * بابا یه دیقه ببند دیگه میخوام دلبری کنم اه..
ا.ت : * خنده * خیل خب دلبری کن
نامجون : اصن نمیخوام ، بگو با من ازدواج میکنی یا نه؟* عصبی و کیوت*
ا.ت : * خنده * باشه حالا چرا عصبی میشی قبوله
جین
* وارد اتاق ملاقات میشی که میبینی جین نیست ، میشینی رو صندلی که یهو جین با یه قابله و دستکش و دستگیره وارد اتاق میشه *
جین : به بههه خانم کیم..خوش اومدین * لبخند *
ا.ت : عااا مرسی .. جین این چیه؟
جین : نفربر
ا.ت : چی؟
جین: خب غذا عه دیگه * خنده *
ا.ت : میدونم غذا عه..به چه مناسبت؟
جین : ببین اول زندگی جوونی هنوز خوب بلد نیستی آشپزی کنی به عنوان شوهرت تا دو سه ماه اول برات آشپزی میکنم ، ولی بعدش مجبوری آشپزی کنی خودت دیگه به من ربطی نداره
ا.ت : چ..چییی؟ ش..شوهر؟
جین * میشینه رو صندلی و یه جعبه ی انگشتر میزاره رو میز * غذات که تموم شد اینو دستت کن ببین برات کوچیک بزرگ نباشه * لبخند *
یونگی
* رفتی ملاقاتش وارد اتاق شدی یونگی یه دسته گل بزرگ زر روی میز گذاشته بود *
ا.ت : سلاممم حالت چطوره؟ خوبی؟ * لبخند *
یونگی : آههه آره بد نیستم ..
ا.ت : چرا خوب نباشی؟
یونگی : رفتم بصورت آنلاین پرستار قلب سفارش بدم ، ولی کسی رو مطمئن تر از تو نمیشناختم که از قلبم مراقبت کنه..الانم نمیدونم ممکنه برام انجامش بدی یا نه * مختو زد *
ا.ت : ......... * شوکه *
یونگی : * دست گل رو بر میداره بهت میده * میشه پرستار قلبم باشی؟ * نگاه های مکوش مرگ ماش*
ا.ت : عررررر..* خر ذوق *
ا.ت : آرهههه
یونگی : خب نگهبان به مامانم یه زنگ بزن بگو اوکی شد گرفتمش
ا.ت : چیو گرفتی؟
یونگی : کفترو..چیز نه ..هیچی ولش کن* نویسنده : جرر🤣*
موضوع: ولی اونا مجرم اند و تو وکیلشونی و اونا عاشقت شدن
موقعیت: رفتی ملاقاتشون و اونا میخوان ازت خواستگاری کنن
نامجون
* میری ملاقاتش که میبینی یه کتاب گرفته تو دستش و داره میخونه *
ا.ت : سلاممم جناب کیم چطوری؟* لبخند *
نامجون : خیلی خوبم * لبخند *
ا.ت : یکم به کتاب دقت کردم دیدم اسم کتاب اینه " روش نوین همسر یابی به همراه انواع مخ زنی"
ا.ت : این...چه کتابیه که داری میخونی؟
نامجون : * کتابو بست و گذاشت رو میز * اهم اهم * صداشو صاف کرد * ای فرشته ی..
ا.ت : * نذاشتم حرفشو ادامه بده * نامجون نمیخوای جواب سوالمو بدی؟
نامجون : باش یه دیقه صبر کن .. اهم..ای فرشته ی ..
ا.ت : * دوباره پریدم وسط حرفش * نامجون بنظر نرمال نمیای!
نامجون : عی بابا بچه جان چقد سر صدا میکنی یه دیقه صبر کن ببینم چی دارم میگم..
نامجون : ای فرشته ی..
ا.ت : * باز پریدم وسط حرفش * میشه جریان این کتابو بگی لطفا؟
نامجون : * کتابو پرت میکنه گوشه اتاق * بابا یه دیقه ببند دیگه میخوام دلبری کنم اه..
ا.ت : * خنده * خیل خب دلبری کن
نامجون : اصن نمیخوام ، بگو با من ازدواج میکنی یا نه؟* عصبی و کیوت*
ا.ت : * خنده * باشه حالا چرا عصبی میشی قبوله
جین
* وارد اتاق ملاقات میشی که میبینی جین نیست ، میشینی رو صندلی که یهو جین با یه قابله و دستکش و دستگیره وارد اتاق میشه *
جین : به بههه خانم کیم..خوش اومدین * لبخند *
ا.ت : عااا مرسی .. جین این چیه؟
جین : نفربر
ا.ت : چی؟
جین: خب غذا عه دیگه * خنده *
ا.ت : میدونم غذا عه..به چه مناسبت؟
جین : ببین اول زندگی جوونی هنوز خوب بلد نیستی آشپزی کنی به عنوان شوهرت تا دو سه ماه اول برات آشپزی میکنم ، ولی بعدش مجبوری آشپزی کنی خودت دیگه به من ربطی نداره
ا.ت : چ..چییی؟ ش..شوهر؟
جین * میشینه رو صندلی و یه جعبه ی انگشتر میزاره رو میز * غذات که تموم شد اینو دستت کن ببین برات کوچیک بزرگ نباشه * لبخند *
یونگی
* رفتی ملاقاتش وارد اتاق شدی یونگی یه دسته گل بزرگ زر روی میز گذاشته بود *
ا.ت : سلاممم حالت چطوره؟ خوبی؟ * لبخند *
یونگی : آههه آره بد نیستم ..
ا.ت : چرا خوب نباشی؟
یونگی : رفتم بصورت آنلاین پرستار قلب سفارش بدم ، ولی کسی رو مطمئن تر از تو نمیشناختم که از قلبم مراقبت کنه..الانم نمیدونم ممکنه برام انجامش بدی یا نه * مختو زد *
ا.ت : ......... * شوکه *
یونگی : * دست گل رو بر میداره بهت میده * میشه پرستار قلبم باشی؟ * نگاه های مکوش مرگ ماش*
ا.ت : عررررر..* خر ذوق *
ا.ت : آرهههه
یونگی : خب نگهبان به مامانم یه زنگ بزن بگو اوکی شد گرفتمش
ا.ت : چیو گرفتی؟
یونگی : کفترو..چیز نه ..هیچی ولش کن* نویسنده : جرر🤣*
۹.۰k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.