پارت یک
چشمانم را باز کردم با نور شدیدی مواجه شدم
بله از یاد برده بودم پرده هارا بکشم
مهم نیست ازجایم بلند شدم و به سمت قایق رفتم
داخل قایق نشسته بودم و با چاقو درتلاش بودم چیزی بتراشم
با صدایی مردانه و بم مواجه شدم
_درود به دنبال آیربیک خاتون میگردم
از جایم بلند شدم کمی دنبال شیطنت بودم
+درود خداوند برشما. بنده خادم ایشانم و شما...؟
_من بالی خان پاشا جنگ و مشاور مخصوص هستم ، پادشاهمان سلیمان خان به بنده سپرده اند که آیبیک خاتون رو با خود به قصر ببرم
خادم ام از در وارد شد
با انگشت اشاره کردم که ساکت باشد
و رفتم پشت سرش ایستادم
_این خانم زیبا آیبیک خاتون هستند
میتوانستم چش قره را روی خود احساس کنم
*بله بنده آیبیک خاتونم
+میتوانیم برویم؟
*ام.چیز.چیز..زه ب.بله
_برویم خانم؟
*بله
راه افتادیم تو راه از بالی خان سوال میپرسیدم جوابم را نمیداد
_مشاور مخصوص انگار از بنده دلخورید
+به عنوان یه خدمه خودتان را خیلی بالا میدانید
کمی از حرفش ناراحت شدم و دیگر حرفی رد و بدل نشد
به قصر رسیدیم
با دیدن دایه خاتون لبخندی شکل گرفت که از گوشم تا چانه ام میرفت
+دایه خاتون ایشون آیبی....(به اون خدمه هه اشاره میکنه)
دایه خاتون به سمت من آمد و منو بغل کرد
+ا اما
تبسمی کردم
_من آیبیک خاتونم از آشناییمون خوشبختم
+تو به من کلک زدی
_کمی شوخی بود
دایه خاتون از بالی عذرخواهی کرد و راه افتادیم کمی در قصر گشتیم و والده سلطان را ملاقات کردم
دستش را بوسیدم شخصی جدید دیدم بعد کمی پرس و جو فهمیدم ایشان خرم سلطان اند و البته دومین همسر دائمی شاه و از حق نگذریم زیبا بود ولی همه از او کینه به دل داشتن
از آنجا خارج شدم که سر راه بالی خان را دیدم
_اوه!مشاور مخصوص
+آیبیک خاتون
خشم رو در صورتش میدیدم پس اورا به راه رفتن در باغ دعوت کردم
_اینطور که به نظر می آید شما از من خشم دارید بگذارید که از دلتان در بیاورم نظرتان درمورد قدم زدن چیست؟
+خاتون من اجازه پابرهنه باره بردنتان را ندارم
_مشکلی نیست با اسب میرویم
+مگر سوار کاری بلد هستید؟
_البته که بلدم
+ببینیم چی میشه
قصد داشتم بروم که آماده شوم دستم را گرفت و خودش را به من نزدیک کرد
+نمیترسی با مردی مثل من قدم بزنی
فهمیدم داره باهام بازی میکنه پس...
خودم رو نزدیک تر کردم و انگشتم را روی لبهای نرمش گذاشتم
_من در این مورد ترسناک ترم(زمزمه)
سریع از من دور شد من بازی رو بردم
+مثل اینکه دنبال فرصت بودید
_میخوای امتحان کنیم ؟
بله از یاد برده بودم پرده هارا بکشم
مهم نیست ازجایم بلند شدم و به سمت قایق رفتم
داخل قایق نشسته بودم و با چاقو درتلاش بودم چیزی بتراشم
با صدایی مردانه و بم مواجه شدم
_درود به دنبال آیربیک خاتون میگردم
از جایم بلند شدم کمی دنبال شیطنت بودم
+درود خداوند برشما. بنده خادم ایشانم و شما...؟
_من بالی خان پاشا جنگ و مشاور مخصوص هستم ، پادشاهمان سلیمان خان به بنده سپرده اند که آیبیک خاتون رو با خود به قصر ببرم
خادم ام از در وارد شد
با انگشت اشاره کردم که ساکت باشد
و رفتم پشت سرش ایستادم
_این خانم زیبا آیبیک خاتون هستند
میتوانستم چش قره را روی خود احساس کنم
*بله بنده آیبیک خاتونم
+میتوانیم برویم؟
*ام.چیز.چیز..زه ب.بله
_برویم خانم؟
*بله
راه افتادیم تو راه از بالی خان سوال میپرسیدم جوابم را نمیداد
_مشاور مخصوص انگار از بنده دلخورید
+به عنوان یه خدمه خودتان را خیلی بالا میدانید
کمی از حرفش ناراحت شدم و دیگر حرفی رد و بدل نشد
به قصر رسیدیم
با دیدن دایه خاتون لبخندی شکل گرفت که از گوشم تا چانه ام میرفت
+دایه خاتون ایشون آیبی....(به اون خدمه هه اشاره میکنه)
دایه خاتون به سمت من آمد و منو بغل کرد
+ا اما
تبسمی کردم
_من آیبیک خاتونم از آشناییمون خوشبختم
+تو به من کلک زدی
_کمی شوخی بود
دایه خاتون از بالی عذرخواهی کرد و راه افتادیم کمی در قصر گشتیم و والده سلطان را ملاقات کردم
دستش را بوسیدم شخصی جدید دیدم بعد کمی پرس و جو فهمیدم ایشان خرم سلطان اند و البته دومین همسر دائمی شاه و از حق نگذریم زیبا بود ولی همه از او کینه به دل داشتن
از آنجا خارج شدم که سر راه بالی خان را دیدم
_اوه!مشاور مخصوص
+آیبیک خاتون
خشم رو در صورتش میدیدم پس اورا به راه رفتن در باغ دعوت کردم
_اینطور که به نظر می آید شما از من خشم دارید بگذارید که از دلتان در بیاورم نظرتان درمورد قدم زدن چیست؟
+خاتون من اجازه پابرهنه باره بردنتان را ندارم
_مشکلی نیست با اسب میرویم
+مگر سوار کاری بلد هستید؟
_البته که بلدم
+ببینیم چی میشه
قصد داشتم بروم که آماده شوم دستم را گرفت و خودش را به من نزدیک کرد
+نمیترسی با مردی مثل من قدم بزنی
فهمیدم داره باهام بازی میکنه پس...
خودم رو نزدیک تر کردم و انگشتم را روی لبهای نرمش گذاشتم
_من در این مورد ترسناک ترم(زمزمه)
سریع از من دور شد من بازی رو بردم
+مثل اینکه دنبال فرصت بودید
_میخوای امتحان کنیم ؟
۱.۷k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.