ملکه شکلاتی پارت 11
ملکه شکلاتی پارت 11
ویو ا/ت
که یکدفعه در باز شد
که دیدم میا وارد شد چشمش به سولی افتاد و بهش گفت
میا: تو اینجا چیکار میکنی؟
سولی: ناهار خانم رو اوردم
میا: خیلی خب حالا برو
بعد سولی یه تعظیم به و میا کرد و از اتاق خارج شد
بعد هم میا به طرف من اومد و روی تخت نشست
به خودم جرعت دادم و تصمیم گرفتم که ازش بخوام همه چیز رئو برام توضیح بده
ا/ت . میا میشه برام توضیح بدی اینجا چه خبره چون من واقعا گیج شدم
میا . خیلی خب فکر کنم حقت باشه بدونی
ا/ت خب گوش میکنم
میا . اگه بخوام خیلی خلاصه برات بگم قراره با برادرم ازدواج کنی
ا/ت . چیییییییییییی؟ ..داد..
-----------------------------------------------------------------------------
تهیونگ. یا خدا صدا چی بود؟
جیمین. با وحشت وارد اتاق شد... چی شده حمله کردن؟
جونگکوک. کی تو این خونه همچین صدای بلندی داره؟
----------------------------------------------------------------------------------------
میا . هی دختر اروم طوری که تو داد میزنی انگار میخوان دارت بزنن ارو تر
ا/ت. اخه چطور فکر کردین من میخوام با ارباب ازدواج کنم؟
میا. چی ..خنده.. هر کسی ارزوشه با برادرم ازدواج کنه .. خنده.. تو خیلی عجیبی ..خنده..
ا/ت . خب نمیشه ارباب با یکی از همون کسایی که ارزوشونه با ارباب ازدواج کنن ازدواج کنه .. مظلوم و کیوت..
میا . اخه بخواطر یه دلایلی برادرم میخوتد ازدواج کنه که بعدا برات توضیح میدم بخواطر همین هم نمیشه به کسی اعتماد کنیم
.. یک ساعت بعد..
--------------------------------------------------------------------------------
..اتاق جونگکوک..
در اتاق باز شد و میا وارد اتاق شد و دید همه داخل اتاقن
میا خسته روی کاناپه ولو شد و همه با تعجب به میا نگاه میکردن مخصوصا جونگکوک چون تا به حال میا رو اینطور ندیده بودن
تهیونگ. چیشده چرا اینطوری شدی
میا. واییی مردم از بس ا/ت غر زده بزور راضیش کردم با جونگکوک ازدواج کنه
جیمین . چیییییییییییی یعنی راضی نمیشد
میا. این با همه فرق داد تا بهش گفتم چنان دادی کشید که ستون های عمارت لرزید
تهیونگ. چییییی .. خنده.. پس اون صدتی این دختر بود
خدا بهت صبر بده برادرم
جیمین. مثل اینکه اونقدر ها هم جذاب نیستی بلاخره یه دختر پیدا شو که به پشمش هم نیستی .. خنده..
جونگکوک همینطور ساکت نشسته بود و به بقیه گوش میکرد
جونگکوک. ببند مطمعنم از نزدیک من رو ندیده وگرنه اون هم مثل بقیه بهم میچسبید
جیمین. چطوره بری عروس خانم رو ببینی الان دیگه باید خوابیده باشه
میا. اره بهتره ببینیش چهره ناز و خوشگلی داره
جونگکوک. لازم نکرده ما که واقعه ازدواج نمیکنیم فقط موقته
تهیونگ. هر طور راحتی داداش ما رفتیم بخوابیم شب خوش
جیمین. منم رفتم فعلا
..جیمین و ته رفتن بیرون..
میا. جونگکوک درسته ازدواج شما دو تا واقعی نیست ولی بهتره یکم بهش توجه کنی به هر حال قراره همسرت باشه
جونگکوک حواسش رو داده بود به برگه های جولوی دستش
میا. خیلی خب من هر چی بگم تو کار خودت رو میکنی ولی به حرف هام فکر کن شب بخیر
جونگکوک هم سری تکون داد و میا از اتاق خارج شد
ادامه دارد ...
حمایت
ویو ا/ت
که یکدفعه در باز شد
که دیدم میا وارد شد چشمش به سولی افتاد و بهش گفت
میا: تو اینجا چیکار میکنی؟
سولی: ناهار خانم رو اوردم
میا: خیلی خب حالا برو
بعد سولی یه تعظیم به و میا کرد و از اتاق خارج شد
بعد هم میا به طرف من اومد و روی تخت نشست
به خودم جرعت دادم و تصمیم گرفتم که ازش بخوام همه چیز رئو برام توضیح بده
ا/ت . میا میشه برام توضیح بدی اینجا چه خبره چون من واقعا گیج شدم
میا . خیلی خب فکر کنم حقت باشه بدونی
ا/ت خب گوش میکنم
میا . اگه بخوام خیلی خلاصه برات بگم قراره با برادرم ازدواج کنی
ا/ت . چیییییییییییی؟ ..داد..
-----------------------------------------------------------------------------
تهیونگ. یا خدا صدا چی بود؟
جیمین. با وحشت وارد اتاق شد... چی شده حمله کردن؟
جونگکوک. کی تو این خونه همچین صدای بلندی داره؟
----------------------------------------------------------------------------------------
میا . هی دختر اروم طوری که تو داد میزنی انگار میخوان دارت بزنن ارو تر
ا/ت. اخه چطور فکر کردین من میخوام با ارباب ازدواج کنم؟
میا. چی ..خنده.. هر کسی ارزوشه با برادرم ازدواج کنه .. خنده.. تو خیلی عجیبی ..خنده..
ا/ت . خب نمیشه ارباب با یکی از همون کسایی که ارزوشونه با ارباب ازدواج کنن ازدواج کنه .. مظلوم و کیوت..
میا . اخه بخواطر یه دلایلی برادرم میخوتد ازدواج کنه که بعدا برات توضیح میدم بخواطر همین هم نمیشه به کسی اعتماد کنیم
.. یک ساعت بعد..
--------------------------------------------------------------------------------
..اتاق جونگکوک..
در اتاق باز شد و میا وارد اتاق شد و دید همه داخل اتاقن
میا خسته روی کاناپه ولو شد و همه با تعجب به میا نگاه میکردن مخصوصا جونگکوک چون تا به حال میا رو اینطور ندیده بودن
تهیونگ. چیشده چرا اینطوری شدی
میا. واییی مردم از بس ا/ت غر زده بزور راضیش کردم با جونگکوک ازدواج کنه
جیمین . چیییییییییییی یعنی راضی نمیشد
میا. این با همه فرق داد تا بهش گفتم چنان دادی کشید که ستون های عمارت لرزید
تهیونگ. چییییی .. خنده.. پس اون صدتی این دختر بود
خدا بهت صبر بده برادرم
جیمین. مثل اینکه اونقدر ها هم جذاب نیستی بلاخره یه دختر پیدا شو که به پشمش هم نیستی .. خنده..
جونگکوک همینطور ساکت نشسته بود و به بقیه گوش میکرد
جونگکوک. ببند مطمعنم از نزدیک من رو ندیده وگرنه اون هم مثل بقیه بهم میچسبید
جیمین. چطوره بری عروس خانم رو ببینی الان دیگه باید خوابیده باشه
میا. اره بهتره ببینیش چهره ناز و خوشگلی داره
جونگکوک. لازم نکرده ما که واقعه ازدواج نمیکنیم فقط موقته
تهیونگ. هر طور راحتی داداش ما رفتیم بخوابیم شب خوش
جیمین. منم رفتم فعلا
..جیمین و ته رفتن بیرون..
میا. جونگکوک درسته ازدواج شما دو تا واقعی نیست ولی بهتره یکم بهش توجه کنی به هر حال قراره همسرت باشه
جونگکوک حواسش رو داده بود به برگه های جولوی دستش
میا. خیلی خب من هر چی بگم تو کار خودت رو میکنی ولی به حرف هام فکر کن شب بخیر
جونگکوک هم سری تکون داد و میا از اتاق خارج شد
ادامه دارد ...
حمایت
۵.۴k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.