♡pt: ²⁷ ♡I never loved you
ا/ت:«بلخند» ممنونم باشه
(از زبان هوانگ)
تصمیمی که گرفتم درسته نباید برم پی عشقم
ا/ت: بریم
هوانگ: با این لباس
ا/ت: اره مشکلی نیست
هوانگ: باشه برو
(از زبان ا/ت)
دستم از پشت با به دستش گرفت و برم بیرون
«رسیدن تو ماشین»
(از زبان ا/ت)
خیلی هوانگ تند میره از قیافش معلومه خیلی عصبانیه
ا/ت: هوانگ میشه
هوانگ: نه نمیشه
ا/ت: باشه
هوانگ: ا/ت فکر نکن من دیگه با کوک کاری ندارم
ا/ت: میدونم ولی هوانگ تو خیلی پسر خوبی هستی
هوانگ: چی
ا/ت: مطمئن باش یه دختری هست که نیمه گمشدتع
هوانگ: ا/ت در موردش حرف نزنی بهتره
ا/ت: هوم باشه
هوانگ: ا/تتت «داد» من عاشقت شدم بد تو رفتی سمت یکی دیگه
ا/ت: هوانگ من اصلا نمیدونستم که تو منو دوست داری بعدشم اصلا من تو رو نمیشناسم
هوانگ: چونکه میدونستم اینطوری میشه
هوانگ: میخام تا برسیم بهت قشضیه رو بگم
ا/ت: قضیه تو کوک؟
هوانگ: اره
هوانگ: من وقتی هم سن تو بودم با کوک توی یه مدرسه بودم اون موقه من عاشق یه دختره شدم دختره باهام رل زد ولی انقدری که به اون اعتماد داشتم که روش قصم میخوردم ولی اشتباه میکردم اون با دشمنم یعنی کوک بهم خیانت میکرد
منم دیگ دست کشیدم من همیشه باید دست بکشم
ا/ت: که اینطور اون وقت چطوریه تو کوک دشمنی نگفتی دشنمی گرفتم که
هوانگ: من با کوک دشمن بودم چون پدرامون دشمن بودن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارت بعدی همش جنگیه
(از زبان هوانگ)
تصمیمی که گرفتم درسته نباید برم پی عشقم
ا/ت: بریم
هوانگ: با این لباس
ا/ت: اره مشکلی نیست
هوانگ: باشه برو
(از زبان ا/ت)
دستم از پشت با به دستش گرفت و برم بیرون
«رسیدن تو ماشین»
(از زبان ا/ت)
خیلی هوانگ تند میره از قیافش معلومه خیلی عصبانیه
ا/ت: هوانگ میشه
هوانگ: نه نمیشه
ا/ت: باشه
هوانگ: ا/ت فکر نکن من دیگه با کوک کاری ندارم
ا/ت: میدونم ولی هوانگ تو خیلی پسر خوبی هستی
هوانگ: چی
ا/ت: مطمئن باش یه دختری هست که نیمه گمشدتع
هوانگ: ا/ت در موردش حرف نزنی بهتره
ا/ت: هوم باشه
هوانگ: ا/تتت «داد» من عاشقت شدم بد تو رفتی سمت یکی دیگه
ا/ت: هوانگ من اصلا نمیدونستم که تو منو دوست داری بعدشم اصلا من تو رو نمیشناسم
هوانگ: چونکه میدونستم اینطوری میشه
هوانگ: میخام تا برسیم بهت قشضیه رو بگم
ا/ت: قضیه تو کوک؟
هوانگ: اره
هوانگ: من وقتی هم سن تو بودم با کوک توی یه مدرسه بودم اون موقه من عاشق یه دختره شدم دختره باهام رل زد ولی انقدری که به اون اعتماد داشتم که روش قصم میخوردم ولی اشتباه میکردم اون با دشمنم یعنی کوک بهم خیانت میکرد
منم دیگ دست کشیدم من همیشه باید دست بکشم
ا/ت: که اینطور اون وقت چطوریه تو کوک دشمنی نگفتی دشنمی گرفتم که
هوانگ: من با کوک دشمن بودم چون پدرامون دشمن بودن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارت بعدی همش جنگیه
۵۰.۶k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.