عمارت عشق پارت ۳
# جونگکوک
خواب بودم که حس کردم یکی داره موهامو نوازش میکنه، سریع چشمامو باز کردم که لیسارو دیدم، سریع دستش و کشید عقب
لیسا : س. سلام، من میرم وان رو پر اب کنم
من : سلام، باشه برو
# رزی
جیمین : رزیییییی بیا اینجا
هوففف این باز چی میخواد؟ بزار برم تا خونه رو نزاشت رو سرش
رزی : بله اقای پارک بفرمایید
جیمین : فردا شب باید با من بیای مهمونی حق اعتراض هم نداری
رزی : ولی من اینجا خدمتکارم بیام مهمونی چیکار؟
جیمین : تو خدمتکار شخصی منی پس من میگم چیکار کنی حالیت شد؟
رزی : چشم
جیمین : خب میتونی بری.
رزی : فقط اقای پارک من...
جیمین : از این به بعد بگو جیمین
رزی : ولی جیمین من به عنوان چه کسی تو مهمونی حضور پیدا میکنم؟
جیمین : معشوقه من
رزی : چی؟ واسه چی؟
جیمین : این مدته یه دختر خیلی بهم چسبیده میخوام یجوری بنشونمش سرجاش تا فکر نزدیک شدن به من از سرش بره و تو باید کمکم کنی
رزی : بله
هوففف همینم کم بود به خدا.
# لیسا
وان رو پر کردم و اومدم از حمام برم بیرون که جونگکوک اومد داخل، یه نگاه بهش کردم و اومدم از کنارش رد بشم که مچ دستمو گرفت
من : چیکار میکنید؟
کوک : میخوام از یه چیزی مطمئن شم
من : و اون چیز چیه که بخاطرش منو نگه داشتین؟
کوک : الان میفهمی
با این حرفش دستمو گرفت و منو برگردوند سمت خودش، یه دستش و دور کمرم حلقه کرد و دست دیگش رو فرو کرد تو موهام و لباشو گذاشت رو لبام. من تو شک بود و نمیدونستم چیکارکنم، دستام رو گذاشتم رو سینش و سعی کردم از خودم دورش کنم، با اینکه دوسش داشتم ولی نمیزارم ازم سو استفاده کنه، اشکام صورتمو خیس کرده بودن، بعد از چند لحظه لباشو برداشت و....
خواب بودم که حس کردم یکی داره موهامو نوازش میکنه، سریع چشمامو باز کردم که لیسارو دیدم، سریع دستش و کشید عقب
لیسا : س. سلام، من میرم وان رو پر اب کنم
من : سلام، باشه برو
# رزی
جیمین : رزیییییی بیا اینجا
هوففف این باز چی میخواد؟ بزار برم تا خونه رو نزاشت رو سرش
رزی : بله اقای پارک بفرمایید
جیمین : فردا شب باید با من بیای مهمونی حق اعتراض هم نداری
رزی : ولی من اینجا خدمتکارم بیام مهمونی چیکار؟
جیمین : تو خدمتکار شخصی منی پس من میگم چیکار کنی حالیت شد؟
رزی : چشم
جیمین : خب میتونی بری.
رزی : فقط اقای پارک من...
جیمین : از این به بعد بگو جیمین
رزی : ولی جیمین من به عنوان چه کسی تو مهمونی حضور پیدا میکنم؟
جیمین : معشوقه من
رزی : چی؟ واسه چی؟
جیمین : این مدته یه دختر خیلی بهم چسبیده میخوام یجوری بنشونمش سرجاش تا فکر نزدیک شدن به من از سرش بره و تو باید کمکم کنی
رزی : بله
هوففف همینم کم بود به خدا.
# لیسا
وان رو پر کردم و اومدم از حمام برم بیرون که جونگکوک اومد داخل، یه نگاه بهش کردم و اومدم از کنارش رد بشم که مچ دستمو گرفت
من : چیکار میکنید؟
کوک : میخوام از یه چیزی مطمئن شم
من : و اون چیز چیه که بخاطرش منو نگه داشتین؟
کوک : الان میفهمی
با این حرفش دستمو گرفت و منو برگردوند سمت خودش، یه دستش و دور کمرم حلقه کرد و دست دیگش رو فرو کرد تو موهام و لباشو گذاشت رو لبام. من تو شک بود و نمیدونستم چیکارکنم، دستام رو گذاشتم رو سینش و سعی کردم از خودم دورش کنم، با اینکه دوسش داشتم ولی نمیزارم ازم سو استفاده کنه، اشکام صورتمو خیس کرده بودن، بعد از چند لحظه لباشو برداشت و....
۱۳.۸k
۱۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.