پارت هشت
بعد اینکه شنیدم برادرم مرده ناراحت شدم میخواستم برم که باجی گفت هوی نفله اینم کلید موتور برادرته تعجب کردم گفتم مگه برادرم موتور داشت گفت اگه نداشت پس این کلید چیه
گفتم خونه ای چیزی داشت گفت اینو از ما نپرس حالاهم گمشو عا باش باش گم میشم اصلا فکرشم نمی کردم باجی این طوری عصبانی باشه نه اخلاق اون شب نه اخلاق امروز باجی انسان عصبی هست اه یادم رفت بگم موتور کجاست الان من اینارو از کجا باز پیدا کنم
گفتم خونه ای چیزی داشت گفت اینو از ما نپرس حالاهم گمشو عا باش باش گم میشم اصلا فکرشم نمی کردم باجی این طوری عصبانی باشه نه اخلاق اون شب نه اخلاق امروز باجی انسان عصبی هست اه یادم رفت بگم موتور کجاست الان من اینارو از کجا باز پیدا کنم
۹.۸k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.