https://wisgoon.com/pin/61826139/رمان فیلیکس پارت ۱/
دوستان ایشون تازه شروع ب فعالیت کردن و برای دلایلی نمیتونن تو پیجشون فیک و...نگر دارن و فعالیت کنن پس من کپیش رو میزارم
سلام من پارک یون وو هستم و ۱۸ سالمه من یه دختر تنهام ، دوست دارم اما بازم تنهام من واقعا دوست دارم از این تنهایی در بیام هرکس رو میبینم یه دوست پسر داره اما خب من....
(علامت یون وو : _ ، فیلیکس : + ، ساوول : ÷ ، مین سونگ : ×)
پارک یون وو :
صبح با نور خورشید بیدار شدم رو تختم خزیدم و بلند شدم صورتم رو شستم و کار های مربوط رو انجام دادم و رفتم صبحونم رو بخورم ، آخرین لغمم هم خوردم لباس فورمم رو پوشیدم موهام رو بستم و رفتم مدرسه.
مدرسه :
من از مدرسه زیاد خوشم نمیاد اما برای ایندم باید درس بخونم.
÷ : ( دوست صمیمیش) سلام دختر خوبی چه خبر؟
_ : آره تو خوبی چه خبر؟
÷ : منم بد نیستم
از زبان نویسنده :
زنگ خورد و رفتن کلاس معلم درسشون رو داد و زنگ خورد رفتن حیاط
÷ : یون وو من احساس میکنم حالت خوب نیست
_ : خب چی بگم ؟...
÷ : اگه واقعا حالت بده میتونی باهام حرف بزنی میدونی که من به حرفات گوش میدم
_ : باش🙃
یون وو :
داشتیم حرف میزدیم که یه لحظه چشمم خورد به یه پسری
_ : وای چقد جذابه کاش....نه نه....کی میاد حالا منو بگیره (تودلش)
÷ : یون وو....یون وو....یون وووو(این یکی با داد بود😑😂)
_ : وای.... ها....چیه....
تو چشمت رو اون پسره بود
ساوول یه لحظه برگشت که ببینه کیو داری نگاه میکنی
÷ : عاااا.......مبارکه.....
_ : چی....چی....نه نه چی میگی واسه خودت.......
میدونم بده ولی اگه کامنت بزاری قول میدم پارت بعدش رو بزارم 😊😘
کامنت تا ۵ عدد 😘😘
ماچ
سلام من پارک یون وو هستم و ۱۸ سالمه من یه دختر تنهام ، دوست دارم اما بازم تنهام من واقعا دوست دارم از این تنهایی در بیام هرکس رو میبینم یه دوست پسر داره اما خب من....
(علامت یون وو : _ ، فیلیکس : + ، ساوول : ÷ ، مین سونگ : ×)
پارک یون وو :
صبح با نور خورشید بیدار شدم رو تختم خزیدم و بلند شدم صورتم رو شستم و کار های مربوط رو انجام دادم و رفتم صبحونم رو بخورم ، آخرین لغمم هم خوردم لباس فورمم رو پوشیدم موهام رو بستم و رفتم مدرسه.
مدرسه :
من از مدرسه زیاد خوشم نمیاد اما برای ایندم باید درس بخونم.
÷ : ( دوست صمیمیش) سلام دختر خوبی چه خبر؟
_ : آره تو خوبی چه خبر؟
÷ : منم بد نیستم
از زبان نویسنده :
زنگ خورد و رفتن کلاس معلم درسشون رو داد و زنگ خورد رفتن حیاط
÷ : یون وو من احساس میکنم حالت خوب نیست
_ : خب چی بگم ؟...
÷ : اگه واقعا حالت بده میتونی باهام حرف بزنی میدونی که من به حرفات گوش میدم
_ : باش🙃
یون وو :
داشتیم حرف میزدیم که یه لحظه چشمم خورد به یه پسری
_ : وای چقد جذابه کاش....نه نه....کی میاد حالا منو بگیره (تودلش)
÷ : یون وو....یون وو....یون وووو(این یکی با داد بود😑😂)
_ : وای.... ها....چیه....
تو چشمت رو اون پسره بود
ساوول یه لحظه برگشت که ببینه کیو داری نگاه میکنی
÷ : عاااا.......مبارکه.....
_ : چی....چی....نه نه چی میگی واسه خودت.......
میدونم بده ولی اگه کامنت بزاری قول میدم پارت بعدش رو بزارم 😊😘
کامنت تا ۵ عدد 😘😘
ماچ
۷.۳k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.