رمان
#رمان
𝐍𝐚𝐦𝐞 : چرا من ؟
پارت ¹²
اهورا
● داریوش ؟
- بهم گوش بده ، تظاهر کن که حالت خیلی بده الان هم انگار میخوای بیوفتی من گرفتمت
● چرا اخه ؟ چیشده ؟
- بعدا برات توضیح میدیم ، عجله کن
با ی دستش شونمو گرفت با دست دیگش اون یکی بازوم رو و بلندم کرد که راه بیوفتیم
خودمو عقب کشیدم و دستامو دور خودم پیچیدم تا لختم رو نبینه : تیشرتم
زودی پتو رو دورم انداخت
داخل حیات بودیم یه نگاهی به اطراف انداختم ، آغاجون از پنجره اتاق کارش داشت مارو نگاه میکرد
داریوش منو سوار صندل عقب ماشین مانی کرد و خودشم طرف شاگرد نشست
مانی اونقدر سرعتش بالا بود که احساس مرگ داشتم :
از سرعت خود بکاهید الان بالا میارم
مانی : نمیشه سرورم شما مریضید باید زودی برسونمتون بیمارستان
● مریضه چی من حالم اوکی بود تا وقتی که سوار این ماشین کوفتی شدم با راننده کوفتی ترش
مانی : نچ نچ داداشی دو روز تنها موندی فوش یاد گرفتی به تو نمیاد ها مارو نفرس جراحی فک
داریوش : اهورا و فوش ، فوش و اهورا ، نه به هم نمیان
مانی بشکنی زد و گفت که داریوش زده تو خال
چشمام رو داخل حدقه چرخوندم و دستم رو کنار پیشونیم گزاشتم ، الحق که همون پرایدو ماشین های ارزون قیمت لایق مانی بود
همین که رسیدیم بیمارستان توی جوب بالا آوردم
با برانکارد منو بردن اتاق وی ای پی و دکتر گفت که من تب شدید داشتم
استغفرالله من فقط حال روحیم خوب نبود تب از کجا دراومد هرکی از راه رسید دکتر میشه ؟
مامانم با نگرانی اومد تو : پسرم خوبی ؟ چیشده فدات شم ؟
و موها و صورتم رو بوسه ای از جنس عشق مادر میزد
● من خوبم مامان چیزیم نیست نگران نباش
از اون طرف تخت صدای مانی اومد که میکوبید به بازوی داریوش : میدونستی منو از بهزیستی اوردن داداش ؟
نویسنده : آبان
🐧💬بر لایک انگشتی از جنس عشق به رمانم میزنی فرشته من ؟
𝐍𝐚𝐦𝐞 : چرا من ؟
پارت ¹²
اهورا
● داریوش ؟
- بهم گوش بده ، تظاهر کن که حالت خیلی بده الان هم انگار میخوای بیوفتی من گرفتمت
● چرا اخه ؟ چیشده ؟
- بعدا برات توضیح میدیم ، عجله کن
با ی دستش شونمو گرفت با دست دیگش اون یکی بازوم رو و بلندم کرد که راه بیوفتیم
خودمو عقب کشیدم و دستامو دور خودم پیچیدم تا لختم رو نبینه : تیشرتم
زودی پتو رو دورم انداخت
داخل حیات بودیم یه نگاهی به اطراف انداختم ، آغاجون از پنجره اتاق کارش داشت مارو نگاه میکرد
داریوش منو سوار صندل عقب ماشین مانی کرد و خودشم طرف شاگرد نشست
مانی اونقدر سرعتش بالا بود که احساس مرگ داشتم :
از سرعت خود بکاهید الان بالا میارم
مانی : نمیشه سرورم شما مریضید باید زودی برسونمتون بیمارستان
● مریضه چی من حالم اوکی بود تا وقتی که سوار این ماشین کوفتی شدم با راننده کوفتی ترش
مانی : نچ نچ داداشی دو روز تنها موندی فوش یاد گرفتی به تو نمیاد ها مارو نفرس جراحی فک
داریوش : اهورا و فوش ، فوش و اهورا ، نه به هم نمیان
مانی بشکنی زد و گفت که داریوش زده تو خال
چشمام رو داخل حدقه چرخوندم و دستم رو کنار پیشونیم گزاشتم ، الحق که همون پرایدو ماشین های ارزون قیمت لایق مانی بود
همین که رسیدیم بیمارستان توی جوب بالا آوردم
با برانکارد منو بردن اتاق وی ای پی و دکتر گفت که من تب شدید داشتم
استغفرالله من فقط حال روحیم خوب نبود تب از کجا دراومد هرکی از راه رسید دکتر میشه ؟
مامانم با نگرانی اومد تو : پسرم خوبی ؟ چیشده فدات شم ؟
و موها و صورتم رو بوسه ای از جنس عشق مادر میزد
● من خوبم مامان چیزیم نیست نگران نباش
از اون طرف تخت صدای مانی اومد که میکوبید به بازوی داریوش : میدونستی منو از بهزیستی اوردن داداش ؟
نویسنده : آبان
🐧💬بر لایک انگشتی از جنس عشق به رمانم میزنی فرشته من ؟
۹.۸k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.