𝑻𝒉𝒆 𝒃𝒐𝒔𝒔 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂 𝒐𝒘𝒏𝒔 𝒚𝒐𝒖🍷
𝑻𝒉𝒆 𝒃𝒐𝒔𝒔 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂 𝒐𝒘𝒏𝒔 𝒚𝒐𝒖🍷
رئیس ما؋ـیا صاحبته🍷
𝑷𝒂𝒓𝒕 : ¹⁶
پارت : ¹⁶
+ولم کن (با صدای اروم و مظلومانه)
_جوابی بهش ندادم و محکم تر بغلش کردم
+ولم کن تا کی میخوای عذابم بدی
جوابی نگرفتم منم با ناخونام دستشو چنگ زدم
_آیی وحشییی چته
+از روی تخت بلند شدم خاستم یه دقدم بردارم که افتادم یه دردی پیچید تو شکمم
که نتونستم جلوی خودمو بگیرم زدم زیر گریه
_بیخیال دستم شدم اومدم برم دنبالش که دیدم افتاده و مثل بچه ها گریه میکرد راستش خیلی کیوت بود اما تنها کسی بود که بخاطر گریش یکم حالم گرفته شد
_بلند شدم براید استایل بلندش کردم و بردمش توی حموم اولش تقلا میکرد اما عادت کرد آب گرمو توی وان باز کردم و اتو گذاشتم توش و خدم پشتش نشستم دلشو ماساژ دادم ک خوابش برد
*ویو صبح*
+با نور خورشید که زده بود رو صورتم و عزیتم می کرد از خواب پاشدم که دیدم لباس تنم بود یاد دیشب افتادم که خجالت زده شدم فک کنم اون لباسامو عوض کرده
از اتاق بیرون اومدم که خدمت کارای زیادی درحال نظافت بودن منم بی اهمیت از کنارشون رد شدم و رفتم دستشوی کارای لازممو کردم
+داشتم صبحونمو میخوردم که یکی از بادیگاردای جونگ کوک اومد گفت
=خانوم ارباب تلفی با شما کار دارن
+تلفنو ازش گرفتم و جواب دادم
+الو
_میتونی بری آزادی
+چیی جدیییی
_ام
*تلفنو قطع کردن*
ویو ا.ت
داشتم از یه طرف ذوق میکردم و از یه طرف دیگه گوشه ی دلم خالی بود نمی دونم اما مهم نبود بعد نیم ساعت یکی از راننده ها منو رسوند به آدرسی که دادم ( خونه خودش )
+وقتی رسیدم دم در خونه یه نفس راحت کشیدم و درو باز کردم رفتم تو و بعد همینجوری رفتم رو کاناپه دراز کشیدم و تلوزیونو روشن کردم ساعتی گذشت از فیلم دیدنم که یهو خوابم برد
ویو جنگکوک
وقتی زنگ زدم بهش اینو گفتم حالم بد شد ولی سعی کردم اهمیتی ندم و به کارام برسم
نفهمیدم کی شب شد کارامو تموم کردم و حوصله خونه هم نداشتم خواستم برم بار و همینطورم شد رفتم
که دخترا اومدن دورم منم که برام اهمیتی نداشت و گذاشتم همینجوری دورم باشن
داشتم پشت سر هم پیکارو می کشیدم بالا که بشدت مست شدم
همینکه خواستم از جام بلند شم یکی از دخترا اومد رو پا نشست
_آیش شیبال چه گیری کردیم ( زیر لب و صدای مست )
( علامت دختره : ٪ )
٪ددی میدونم خسته نظرت چیه خستگیتو خودم از راه به در کنم ( با صدای اغوا گرانه )
_تحریک شده بودم و...
شرط : بدون شرط
تعداد پارت های فیک : نامشخص
نام نویسنده : ☆♡𝓐𝓻𝓶𝓲𝓽𝓪♡☆
رئیس ما؋ـیا صاحبته🍷
𝑷𝒂𝒓𝒕 : ¹⁶
پارت : ¹⁶
+ولم کن (با صدای اروم و مظلومانه)
_جوابی بهش ندادم و محکم تر بغلش کردم
+ولم کن تا کی میخوای عذابم بدی
جوابی نگرفتم منم با ناخونام دستشو چنگ زدم
_آیی وحشییی چته
+از روی تخت بلند شدم خاستم یه دقدم بردارم که افتادم یه دردی پیچید تو شکمم
که نتونستم جلوی خودمو بگیرم زدم زیر گریه
_بیخیال دستم شدم اومدم برم دنبالش که دیدم افتاده و مثل بچه ها گریه میکرد راستش خیلی کیوت بود اما تنها کسی بود که بخاطر گریش یکم حالم گرفته شد
_بلند شدم براید استایل بلندش کردم و بردمش توی حموم اولش تقلا میکرد اما عادت کرد آب گرمو توی وان باز کردم و اتو گذاشتم توش و خدم پشتش نشستم دلشو ماساژ دادم ک خوابش برد
*ویو صبح*
+با نور خورشید که زده بود رو صورتم و عزیتم می کرد از خواب پاشدم که دیدم لباس تنم بود یاد دیشب افتادم که خجالت زده شدم فک کنم اون لباسامو عوض کرده
از اتاق بیرون اومدم که خدمت کارای زیادی درحال نظافت بودن منم بی اهمیت از کنارشون رد شدم و رفتم دستشوی کارای لازممو کردم
+داشتم صبحونمو میخوردم که یکی از بادیگاردای جونگ کوک اومد گفت
=خانوم ارباب تلفی با شما کار دارن
+تلفنو ازش گرفتم و جواب دادم
+الو
_میتونی بری آزادی
+چیی جدیییی
_ام
*تلفنو قطع کردن*
ویو ا.ت
داشتم از یه طرف ذوق میکردم و از یه طرف دیگه گوشه ی دلم خالی بود نمی دونم اما مهم نبود بعد نیم ساعت یکی از راننده ها منو رسوند به آدرسی که دادم ( خونه خودش )
+وقتی رسیدم دم در خونه یه نفس راحت کشیدم و درو باز کردم رفتم تو و بعد همینجوری رفتم رو کاناپه دراز کشیدم و تلوزیونو روشن کردم ساعتی گذشت از فیلم دیدنم که یهو خوابم برد
ویو جنگکوک
وقتی زنگ زدم بهش اینو گفتم حالم بد شد ولی سعی کردم اهمیتی ندم و به کارام برسم
نفهمیدم کی شب شد کارامو تموم کردم و حوصله خونه هم نداشتم خواستم برم بار و همینطورم شد رفتم
که دخترا اومدن دورم منم که برام اهمیتی نداشت و گذاشتم همینجوری دورم باشن
داشتم پشت سر هم پیکارو می کشیدم بالا که بشدت مست شدم
همینکه خواستم از جام بلند شم یکی از دخترا اومد رو پا نشست
_آیش شیبال چه گیری کردیم ( زیر لب و صدای مست )
( علامت دختره : ٪ )
٪ددی میدونم خسته نظرت چیه خستگیتو خودم از راه به در کنم ( با صدای اغوا گرانه )
_تحریک شده بودم و...
شرط : بدون شرط
تعداد پارت های فیک : نامشخص
نام نویسنده : ☆♡𝓐𝓻𝓶𝓲𝓽𝓪♡☆
۹.۹k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.