فیک کوک ♡رز های خونین♡ پارت ۵۱
{{{{الان دارم ب خودم فش میدم که چرا گفتم زد رو ترمز...هعی خدایا}}}}
ویو هانا
یدفعه تهیونگ زد رو ترمز
هانا:چیشده؟
برگشت سمتم
(خودم داره حالم بد میشه معدرت میخوام انقد عشق و عاشقیه😂😭)
تهیونگ:تو واقعا نمیدونی؟
هانا: چیو
تهیونگ:هانا! من دوست دارم توهم دوستم داری مطمئنم...پس اینکارا چیه؟من متاسفم که بخاطر شغل پدرت بهم زدم...اما الان معذرت میخوام....لطفا انقد باهام لجبازی نکن
هانا: همین؟
ته: منظورت اینه نمیخوای به این رابطه برگردی؟(از خداتم باشهههه)
چرا میخواستم...ولی جرعت گفتنشو نداشتم...غیر از اون پدرم هم بود...نمیتونستم دوباره اونهمه کتک زدنارو تحمل کنم...اما من ته رو دوست داشتم...ینی اون میتونه ازم محافظت کنه؟
ته: استار شاین؟
هانا: مساله فقط پدرمه...
ته: مگه زندگی تو نیس؟ بعدشم...نگو که هنوز اونو به عنوان پدرت قبول داری؟
هانا: چرا هس...ولی من زندگیمو مدیون اونم...با تمام اذیتاش و شکنجه هاش...اگه اون نبود الان معلوم نبود کجا بودم
چهرش درهم رف
تهیونگ: مطمئن باش نمیزارم نوک انگشتشم بهت بخوره
هانا: وقتی اینجوری میگی بدتر نگران میشم🗿
تهیونگ: اما هیچوقت کاری نکردم نگران بشی
هانا:اوم....
تهیونگ: خب....پس؟
هانا: پس؟!(وقتی خودتو به کوچه علی راست میزنی)
هانا: ته
تهیونگ: بله
هانا: اب داری؟
یه بطری اب معدنی بهم داد: اوم بیا
داشتم ابو میخوردم که گف:
تهیونگ:دوس دخترم شو
اب پرید تو گلوم و سرفه کردم که یه لبخند دختر کش تحویلم داد(چته مرتیکههههه)
با همون لبخند: ار یو اوکی؟
هانا: شات اپ بیب:/ (کثافت برو گمشووو)
تهیونگ: خب...دوس دختر شو:/
هانا: شدم دیگه...وات دا فاز
گونمو بوسید(بچم با حیاعهه عههه)
(ولی چجوری از صندلی راننده رسید به پشت که گونه ی اونو ببوسه نمد)
تهیونگ:خبب از این ب بعد استار شاین خودمی بیبی♥︎♥︎
هانا: نمیخوای که تا شب تو خیابون نگهمون داری که؟!:/
تهیونگ: عااا....نه نه
استارت زد و راه افتاد به سمت عمارت.....
بابت این پارت چندش اور متاسفم😭😂🗿
شرط ۳۵ لایک ۵۰ کامنت
ویو هانا
یدفعه تهیونگ زد رو ترمز
هانا:چیشده؟
برگشت سمتم
(خودم داره حالم بد میشه معدرت میخوام انقد عشق و عاشقیه😂😭)
تهیونگ:تو واقعا نمیدونی؟
هانا: چیو
تهیونگ:هانا! من دوست دارم توهم دوستم داری مطمئنم...پس اینکارا چیه؟من متاسفم که بخاطر شغل پدرت بهم زدم...اما الان معذرت میخوام....لطفا انقد باهام لجبازی نکن
هانا: همین؟
ته: منظورت اینه نمیخوای به این رابطه برگردی؟(از خداتم باشهههه)
چرا میخواستم...ولی جرعت گفتنشو نداشتم...غیر از اون پدرم هم بود...نمیتونستم دوباره اونهمه کتک زدنارو تحمل کنم...اما من ته رو دوست داشتم...ینی اون میتونه ازم محافظت کنه؟
ته: استار شاین؟
هانا: مساله فقط پدرمه...
ته: مگه زندگی تو نیس؟ بعدشم...نگو که هنوز اونو به عنوان پدرت قبول داری؟
هانا: چرا هس...ولی من زندگیمو مدیون اونم...با تمام اذیتاش و شکنجه هاش...اگه اون نبود الان معلوم نبود کجا بودم
چهرش درهم رف
تهیونگ: مطمئن باش نمیزارم نوک انگشتشم بهت بخوره
هانا: وقتی اینجوری میگی بدتر نگران میشم🗿
تهیونگ: اما هیچوقت کاری نکردم نگران بشی
هانا:اوم....
تهیونگ: خب....پس؟
هانا: پس؟!(وقتی خودتو به کوچه علی راست میزنی)
هانا: ته
تهیونگ: بله
هانا: اب داری؟
یه بطری اب معدنی بهم داد: اوم بیا
داشتم ابو میخوردم که گف:
تهیونگ:دوس دخترم شو
اب پرید تو گلوم و سرفه کردم که یه لبخند دختر کش تحویلم داد(چته مرتیکههههه)
با همون لبخند: ار یو اوکی؟
هانا: شات اپ بیب:/ (کثافت برو گمشووو)
تهیونگ: خب...دوس دختر شو:/
هانا: شدم دیگه...وات دا فاز
گونمو بوسید(بچم با حیاعهه عههه)
(ولی چجوری از صندلی راننده رسید به پشت که گونه ی اونو ببوسه نمد)
تهیونگ:خبب از این ب بعد استار شاین خودمی بیبی♥︎♥︎
هانا: نمیخوای که تا شب تو خیابون نگهمون داری که؟!:/
تهیونگ: عااا....نه نه
استارت زد و راه افتاد به سمت عمارت.....
بابت این پارت چندش اور متاسفم😭😂🗿
شرط ۳۵ لایک ۵۰ کامنت
۱۰۱.۹k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.