۱۰ لایک ۷ کامنت
the castle
ادامه پارت سیزده
« ـ کوچولوی مامان خواهش میکنم گریه نکن خب؟!؟
و با صدای بلندتری گریه کرد
- وای یونگیا خواهش میکنم عزیزدل مامان گریه نکنننن
و وقتی دید پسرش قرار نیست ساکت بشه اونم خودش زد زیر گریه.
سر و صدای جیسو میومد که داشت از غر میکرد که چرا سر و صدا هست؟ ولی وقتی اومد پایین دید که هم برادرزنش و هم برادر زادش دارن زار زار گریه میکنن.
جیسو: چه خبرههههه؟
مینجی با چشمای اشکی روبه جیسو گفت: گریش بند نمیاددد
و بازم ادامه داد به گریه.
جیسو خنده ای کرد و بعد رفت و یونگی رو توی بغلش گرفت و سعی کرد بخوابونتش.»
یونگی: مامان....تو خودت میدونی چقدر دوست داشتم....ولی.......هنوزم نمیتونم ببخشمت....تو میدونی با برادرم...چیکار کردی....
و بعد از اتاق رفت بیرون
...................
Counties....
ادامه پارت سیزده
« ـ کوچولوی مامان خواهش میکنم گریه نکن خب؟!؟
و با صدای بلندتری گریه کرد
- وای یونگیا خواهش میکنم عزیزدل مامان گریه نکنننن
و وقتی دید پسرش قرار نیست ساکت بشه اونم خودش زد زیر گریه.
سر و صدای جیسو میومد که داشت از غر میکرد که چرا سر و صدا هست؟ ولی وقتی اومد پایین دید که هم برادرزنش و هم برادر زادش دارن زار زار گریه میکنن.
جیسو: چه خبرههههه؟
مینجی با چشمای اشکی روبه جیسو گفت: گریش بند نمیاددد
و بازم ادامه داد به گریه.
جیسو خنده ای کرد و بعد رفت و یونگی رو توی بغلش گرفت و سعی کرد بخوابونتش.»
یونگی: مامان....تو خودت میدونی چقدر دوست داشتم....ولی.......هنوزم نمیتونم ببخشمت....تو میدونی با برادرم...چیکار کردی....
و بعد از اتاق رفت بیرون
...................
Counties....
۳.۹k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.