چند پارتی: نام:"من فقط توجه میخوام!" شرط:⁷⁰ کامنت🩵🦋
part ⁴
*****
"تهیونگ":
با حس لمس شون بدنم چشمامو باز کردم...
ب دستام نگاه کردم ک دیدم سومی با دستای کوچولوش دست کشیده ی منو گرفته و گریه میکنه...
از اونجایی ک پیرهن بیمارستان تنش بودو..اون سرم دستشو کنده بود!
فقط بخاطر اینکه بیاد پیش من؟
سرش رو دستام بود....
سومی:هق...بابایی...بیدال سو....قل میتم دیگه ازت نخام منو ببلی بیلون...اصن علوسک هم نوموخام...فقط...بیدال سو...بلام مهم نیس دوباله پنو میزنی...یا سلم داد میزنی...با اینکه دلوام میتنی اما من بازم دوشت دالم!*گریه
تهیونگ فقط مات و مبهوت ب دختر کوچولوش نگاه میکرد....
اون دختر واقن ی فرشته بود...
"سومی:ولی بابایی...پن...پن فقط توجه میخوام"
تهیونگ با اون یکی دستش سره دخترشو ناز کرد...
و بلند شد....سونی سرشو برگردوند ک تهیونگ اونو بلند کرد و ب آغوش کشیدش....
_:من...من متاسفم!واسه همه چیز متاسفم پرنسس کوچولو...نباید اون کار هارو میکردم و اون حرفا رو بت میزدم...
میدونم ک نمیبخشیم اما میشه...ببخشیم فرشته کوچولو!
سومی خیلی ذوق زده بود چون برايه اولین بار باباش بغلش کرده بود و بش ابن حرفا رو زده بود پس سری ب نشونه "بخشیدم"تکون داد و خودشو تو آغوشش پدرش انداخت,و تهیونگ بوسه ب لپ سرخ شده ک بخاطر سیلی تهیونگ بود,زد و ب دخترش گفت:
"_:منو ببخش پرنسس,قول میدم مراقبت باشم و جوری داداشتو تربیت کنم ک کسی نتونه بت چپ نگاه کنه,میخام بپرستمت فرشته کوچولو..."
* ¹¹ سال بعد *
_:تا این وفت شب بیرون چ غلطی میکردی!؟*داد
سومی:من...من فقط با دوستام بیرون بودم*سرش پایینه_بغض
_:چرا نمیفهمی...تو دختری اگه تا این وقت شب...
ک سومی داد زد:
"سومی:مگه ما دخترا گناه کردیم ک دختر دنیا اومدیم؟دختر بودن یعنی این چی پوشیدی گمشو عوض کن
دختر بودن یعنی آرزوی سفر مجردی رو به گور ببری
دختر بودن يعني ' برو تو ، دم در واي نستا'
دختر بودن یعنی '8 شب دیروقته کجایی بیا خونه'
دختر بودن يعني 'كجا داري ميري؟'
دختر بودن یعنی 'ذلیل بشی دکمه هاتو ببند'
دختر بودن یعنی ' از پدرت اجازه گرفتی؟'
دختر بودن یعنی 'بهت بگن خیلی خودسر شدیا!'
دختر بودن یعنی فراموش کردن آرزوها
دختر بودن یعنی دفن شدن در زندگی..
دختر بودن یعنی ته ته معصومیت!
دختر بودن یعنی بت ظلم شه,اما ب هیچکی نتونی بگی...درون من دختری وجود داره ک تو خیالات خودش میخنده، نقاشی میکشه، مینویسه...
درون من دختری وجود داره ک ب تنها بودن عادت کرده، بدی ها را میبینه و لبخند میزنه...
دروغ ها را میفهمه و آشکار نمیکنه....
درون من دختری وجود داره ک ب آینه نگاه نمیکنه...
درون من دختری وجود داره ک 'مرده'...میفهمی بابا...من فقط متضاد زامبی هستم...اونا "مرده متحرکن" من "زنده ی بی تحرک"حالا تو ب من بگو...دختر بودن جرمه؟ولی بابا..."من فقط توجه میخوام"*داد_بغض_اشک_حق بود؟
*****
"تهیونگ":
با حس لمس شون بدنم چشمامو باز کردم...
ب دستام نگاه کردم ک دیدم سومی با دستای کوچولوش دست کشیده ی منو گرفته و گریه میکنه...
از اونجایی ک پیرهن بیمارستان تنش بودو..اون سرم دستشو کنده بود!
فقط بخاطر اینکه بیاد پیش من؟
سرش رو دستام بود....
سومی:هق...بابایی...بیدال سو....قل میتم دیگه ازت نخام منو ببلی بیلون...اصن علوسک هم نوموخام...فقط...بیدال سو...بلام مهم نیس دوباله پنو میزنی...یا سلم داد میزنی...با اینکه دلوام میتنی اما من بازم دوشت دالم!*گریه
تهیونگ فقط مات و مبهوت ب دختر کوچولوش نگاه میکرد....
اون دختر واقن ی فرشته بود...
"سومی:ولی بابایی...پن...پن فقط توجه میخوام"
تهیونگ با اون یکی دستش سره دخترشو ناز کرد...
و بلند شد....سونی سرشو برگردوند ک تهیونگ اونو بلند کرد و ب آغوش کشیدش....
_:من...من متاسفم!واسه همه چیز متاسفم پرنسس کوچولو...نباید اون کار هارو میکردم و اون حرفا رو بت میزدم...
میدونم ک نمیبخشیم اما میشه...ببخشیم فرشته کوچولو!
سومی خیلی ذوق زده بود چون برايه اولین بار باباش بغلش کرده بود و بش ابن حرفا رو زده بود پس سری ب نشونه "بخشیدم"تکون داد و خودشو تو آغوشش پدرش انداخت,و تهیونگ بوسه ب لپ سرخ شده ک بخاطر سیلی تهیونگ بود,زد و ب دخترش گفت:
"_:منو ببخش پرنسس,قول میدم مراقبت باشم و جوری داداشتو تربیت کنم ک کسی نتونه بت چپ نگاه کنه,میخام بپرستمت فرشته کوچولو..."
* ¹¹ سال بعد *
_:تا این وفت شب بیرون چ غلطی میکردی!؟*داد
سومی:من...من فقط با دوستام بیرون بودم*سرش پایینه_بغض
_:چرا نمیفهمی...تو دختری اگه تا این وقت شب...
ک سومی داد زد:
"سومی:مگه ما دخترا گناه کردیم ک دختر دنیا اومدیم؟دختر بودن یعنی این چی پوشیدی گمشو عوض کن
دختر بودن یعنی آرزوی سفر مجردی رو به گور ببری
دختر بودن يعني ' برو تو ، دم در واي نستا'
دختر بودن یعنی '8 شب دیروقته کجایی بیا خونه'
دختر بودن يعني 'كجا داري ميري؟'
دختر بودن یعنی 'ذلیل بشی دکمه هاتو ببند'
دختر بودن یعنی ' از پدرت اجازه گرفتی؟'
دختر بودن یعنی 'بهت بگن خیلی خودسر شدیا!'
دختر بودن یعنی فراموش کردن آرزوها
دختر بودن یعنی دفن شدن در زندگی..
دختر بودن یعنی ته ته معصومیت!
دختر بودن یعنی بت ظلم شه,اما ب هیچکی نتونی بگی...درون من دختری وجود داره ک تو خیالات خودش میخنده، نقاشی میکشه، مینویسه...
درون من دختری وجود داره ک ب تنها بودن عادت کرده، بدی ها را میبینه و لبخند میزنه...
دروغ ها را میفهمه و آشکار نمیکنه....
درون من دختری وجود داره ک ب آینه نگاه نمیکنه...
درون من دختری وجود داره ک 'مرده'...میفهمی بابا...من فقط متضاد زامبی هستم...اونا "مرده متحرکن" من "زنده ی بی تحرک"حالا تو ب من بگو...دختر بودن جرمه؟ولی بابا..."من فقط توجه میخوام"*داد_بغض_اشک_حق بود؟
۳۶.۹k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.