عمارت خونین(5)🖤
سلام بچه هاااا خوببددد؟؟
راستی نظر بدید کدوم فیکما بیشتر دوست داریددد حمایتم اصلا یادتون نره
صدای گریه ا٫ت میومد که میگفت تورا خدااا بیارم بیرون من از تاریکی میترسمم
بی توجه بهش از کنارش رد شدم ورفتم به سالن تیر اندازی
اسلحم را برداشتم وتند وتند شلیک میکردمم
نیمیفهمیدم چیکار میکنم فقط تند تند میزدم
دیوونه داشتم میشدم الان وضعیت تهیونگ چطور میشددد
خسته شده بودم دست از کار کشیدم وسمت اتاق خوابم رفتم
کتما در اوردم وانداختم روی تخت وهمینطوری خودما پرت کردم روی تخت یک لحظه اون دختر عوضی اومد تو ذهنم وگریه هاش
نیشخنده ای زدم وگفت اگه من تورا ادم نکنم اسمم جئون جونگ کوک نیست بی قرار بودم انگار ارامش نداشتم بلند شدم ورفتم بیرون از یکی از بادیگاردا دم در پرسیدم بچه ها کجان؟
گفت:رئیس توی اتاق جلسه هستند
به سمت اتاق جلسه حرکت کردم
ا٫ت:
حالم خیلی بد بود از تاریکی وحشتناک میترسیدم واین اتاق به شدت تاریک زود ناخودآگاه گریم گرفته بود هر کار میکردم نمیتونستم جلوی گریما بگیرم خیلی ترسیده بودم انگار یکی دیگه شده بودم واقعا اون یک ادم روانی بوددددد روانیییی هر چی داد میزدم یکی کمکم کنه هیچکس نیومددد خیلی وقت بود غذا نخوردن بودم بدنم بیحال شده بود ولی از ترس حتی نمیتونستم سرما راحت بزارم بگیرم بخوابم
دیگه نفسم بالا نمیومد کم کم داشتم خفه میشدم که
جونگکوک:
به سمت اتاق جلسه رفتم با عصبانیت درا باز کردم ورفتم توی ونشستم پشت میزم که دیدگم یونگی گفت:ارباب چت شده امروز خیلی بی اعصابی
جونگکوک:اون دختره عوضییییییییی اعصابما خورد کرده😡
جیهوپ:زیادی روش حساس نشدی؟
جونگکوک:میدونی اگه کسی بفهمه مافیاییم چی میشه؟؟من اون دخترا ادم میکنمم
نامجون:حالا انقدر حرص نخور
جونگوک:
با عصبانت از اتاق زدم وبیرون و رفتم سمت اون اتاقی که اون وکیل پرورا زندانی کرده بودم درا باز کردم که دیدم افتاده روی زمین رفتم یقشااا گرفتمممم
وگفتم:بلند شووو عوضیییی😡 مسخره بزای در نیار
هر چی تکونش دادم بیدار نشد
داد زدم یکی سطل اب بیارهعع
یکی از ادمام اب اورد با بی رحمی توی صورتش خالی کردم
که دیدم یک دفعه با شوک بیدار شد وشروع کرد به گریه کردن
تورا خدا تورا خدا تورا خداااا منا از اینجا بیارید بیرون من از تاریکی میترسمممممم😭
گفتم:خفه شووو دختره ی ه..ر...ز...ه. وبلندش وکشیدمش سمت زیر زمین
بردمش توی زیر زمین به صندلی بستمش ودستاشا با زنجیر بستم
ا٫ت:
از ترس وخفگی بیهوش شدم که با ریختن اب روی صورتم بیدار شدم
دیدم اون روانی کشوندم و بردم زیر زمین یک جایی بود که تاریک بود
گفتم:نه نه تورا خدا من از تاریکی میترسممم😭
دیدم بی توجه بهم با بیرحمی ووحشیانه روی یک صندلی اهنی نشوندم ودستماما با زنجیر بستم
ترسم صد برابر شدد
گفتم:چ چ چی ک کار م میکنی؟
جونگکوک:کاری میکنم تا دختر خوبی شی وکیل جون😏
ا٫ت: چ چی م منطو منطورت چیه؟
از ترس حتی دیگه گریه هم نمیکردممم حتی جرئت نداشتم اب دهنما قورت بدم
دیدم رفت با یک دستگاه شوک بهم وصل کرد
گفتم: ت ت تورا خدا تو تورا خ خدا ب بکبکشم ولی ولی ای این ک کار کارا ن نکن
دیدم پوزخنده ای زد وبهم شوک وارد کرد
انقدر درد داشت که با تموم وجودم جیغ زدممم
ن نههههههه😭 ن نکننننم
مگه من باهات چیکار کردم عوضیییییی😭چی از جونم میخو میخوایییییی
جونگکوک:کوچولو نباید باهام در میفتادی😏 نباید اون پرونده را مببردی ونباید تهیونگا مینداختی زنداننن ونباید میدیدی من کسیا کشتم
من تا کاری نکنم از زندگی کردن پشیمون بشی دست بر نممیدارم
ا٫ت:
دیدم یکبار دیگه شوک وارد کرد
دیگه تحمل نداشتم فقط جیغ میزدم وگریه میکردم
که با دستش چونما گرفت بالا با صورت عصبیش روبه رو شدمم واقعااا روانی بودد همه ی رگای گردنش زده بودند بیرون
که گفت:خیلی خوش میگذره
وبعد یک سیلی محکم زدم
چند بار زدم که صورتم پر از خون شد وچند تا از دندونام شکست
راستی نظر بدید کدوم فیکما بیشتر دوست داریددد حمایتم اصلا یادتون نره
صدای گریه ا٫ت میومد که میگفت تورا خدااا بیارم بیرون من از تاریکی میترسمم
بی توجه بهش از کنارش رد شدم ورفتم به سالن تیر اندازی
اسلحم را برداشتم وتند وتند شلیک میکردمم
نیمیفهمیدم چیکار میکنم فقط تند تند میزدم
دیوونه داشتم میشدم الان وضعیت تهیونگ چطور میشددد
خسته شده بودم دست از کار کشیدم وسمت اتاق خوابم رفتم
کتما در اوردم وانداختم روی تخت وهمینطوری خودما پرت کردم روی تخت یک لحظه اون دختر عوضی اومد تو ذهنم وگریه هاش
نیشخنده ای زدم وگفت اگه من تورا ادم نکنم اسمم جئون جونگ کوک نیست بی قرار بودم انگار ارامش نداشتم بلند شدم ورفتم بیرون از یکی از بادیگاردا دم در پرسیدم بچه ها کجان؟
گفت:رئیس توی اتاق جلسه هستند
به سمت اتاق جلسه حرکت کردم
ا٫ت:
حالم خیلی بد بود از تاریکی وحشتناک میترسیدم واین اتاق به شدت تاریک زود ناخودآگاه گریم گرفته بود هر کار میکردم نمیتونستم جلوی گریما بگیرم خیلی ترسیده بودم انگار یکی دیگه شده بودم واقعا اون یک ادم روانی بوددددد روانیییی هر چی داد میزدم یکی کمکم کنه هیچکس نیومددد خیلی وقت بود غذا نخوردن بودم بدنم بیحال شده بود ولی از ترس حتی نمیتونستم سرما راحت بزارم بگیرم بخوابم
دیگه نفسم بالا نمیومد کم کم داشتم خفه میشدم که
جونگکوک:
به سمت اتاق جلسه رفتم با عصبانیت درا باز کردم ورفتم توی ونشستم پشت میزم که دیدگم یونگی گفت:ارباب چت شده امروز خیلی بی اعصابی
جونگکوک:اون دختره عوضییییییییی اعصابما خورد کرده😡
جیهوپ:زیادی روش حساس نشدی؟
جونگکوک:میدونی اگه کسی بفهمه مافیاییم چی میشه؟؟من اون دخترا ادم میکنمم
نامجون:حالا انقدر حرص نخور
جونگوک:
با عصبانت از اتاق زدم وبیرون و رفتم سمت اون اتاقی که اون وکیل پرورا زندانی کرده بودم درا باز کردم که دیدم افتاده روی زمین رفتم یقشااا گرفتمممم
وگفتم:بلند شووو عوضیییی😡 مسخره بزای در نیار
هر چی تکونش دادم بیدار نشد
داد زدم یکی سطل اب بیارهعع
یکی از ادمام اب اورد با بی رحمی توی صورتش خالی کردم
که دیدم یک دفعه با شوک بیدار شد وشروع کرد به گریه کردن
تورا خدا تورا خدا تورا خداااا منا از اینجا بیارید بیرون من از تاریکی میترسمممممم😭
گفتم:خفه شووو دختره ی ه..ر...ز...ه. وبلندش وکشیدمش سمت زیر زمین
بردمش توی زیر زمین به صندلی بستمش ودستاشا با زنجیر بستم
ا٫ت:
از ترس وخفگی بیهوش شدم که با ریختن اب روی صورتم بیدار شدم
دیدم اون روانی کشوندم و بردم زیر زمین یک جایی بود که تاریک بود
گفتم:نه نه تورا خدا من از تاریکی میترسممم😭
دیدم بی توجه بهم با بیرحمی ووحشیانه روی یک صندلی اهنی نشوندم ودستماما با زنجیر بستم
ترسم صد برابر شدد
گفتم:چ چ چی ک کار م میکنی؟
جونگکوک:کاری میکنم تا دختر خوبی شی وکیل جون😏
ا٫ت: چ چی م منطو منطورت چیه؟
از ترس حتی دیگه گریه هم نمیکردممم حتی جرئت نداشتم اب دهنما قورت بدم
دیدم رفت با یک دستگاه شوک بهم وصل کرد
گفتم: ت ت تورا خدا تو تورا خ خدا ب بکبکشم ولی ولی ای این ک کار کارا ن نکن
دیدم پوزخنده ای زد وبهم شوک وارد کرد
انقدر درد داشت که با تموم وجودم جیغ زدممم
ن نههههههه😭 ن نکننننم
مگه من باهات چیکار کردم عوضیییییی😭چی از جونم میخو میخوایییییی
جونگکوک:کوچولو نباید باهام در میفتادی😏 نباید اون پرونده را مببردی ونباید تهیونگا مینداختی زنداننن ونباید میدیدی من کسیا کشتم
من تا کاری نکنم از زندگی کردن پشیمون بشی دست بر نممیدارم
ا٫ت:
دیدم یکبار دیگه شوک وارد کرد
دیگه تحمل نداشتم فقط جیغ میزدم وگریه میکردم
که با دستش چونما گرفت بالا با صورت عصبیش روبه رو شدمم واقعااا روانی بودد همه ی رگای گردنش زده بودند بیرون
که گفت:خیلی خوش میگذره
وبعد یک سیلی محکم زدم
چند بار زدم که صورتم پر از خون شد وچند تا از دندونام شکست
۸.۳k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.