(ازدواج اجباری)Part.6
ا/ت*ویو
رفتم بیرون از ییمارستان.
تصمیم گرفتم به کوک کمک کنم که من و یادش بیاد.
۳روز بعد ا/ت*ویو
کوک رو مرخص کردن.
من کلا مراقبش هستم.
یعنی نمیذارم کسی بجوز خودم مراقبش باشه.
هشت ماه بعد.
بابای کوک*ویو
خیلی وقته ا/ت سعی میکنه که کوک یادش بیاره.
ولی نمیشه.
ا/ت*ویو
۸ماه شده ولی کوک من و یادش نمیاد.
دیگه امیدم رو از دست دادم.
تاکی ادامه داره.
بهش گفتم
ا/ت:کوک اصلا یزره هم من و یادت نمیاد.
کوک:خانم ا/ت من نمیدونم من و شما چه گذشته ای داشتیم،ولی فقط این و میدونم که فراموشی گرفتم و شما رو یادم نیست.
ا/ت:باشه.(باگریه)
ننیدونم واقعا تاکی ادامه داره.
اگه تا ۴ماه دیگه یادش نیاد من و دیگه سعی نمیکنم،من و یادش بیاد.
رفتم بیرون از ییمارستان.
تصمیم گرفتم به کوک کمک کنم که من و یادش بیاد.
۳روز بعد ا/ت*ویو
کوک رو مرخص کردن.
من کلا مراقبش هستم.
یعنی نمیذارم کسی بجوز خودم مراقبش باشه.
هشت ماه بعد.
بابای کوک*ویو
خیلی وقته ا/ت سعی میکنه که کوک یادش بیاره.
ولی نمیشه.
ا/ت*ویو
۸ماه شده ولی کوک من و یادش نمیاد.
دیگه امیدم رو از دست دادم.
تاکی ادامه داره.
بهش گفتم
ا/ت:کوک اصلا یزره هم من و یادت نمیاد.
کوک:خانم ا/ت من نمیدونم من و شما چه گذشته ای داشتیم،ولی فقط این و میدونم که فراموشی گرفتم و شما رو یادم نیست.
ا/ت:باشه.(باگریه)
ننیدونم واقعا تاکی ادامه داره.
اگه تا ۴ماه دیگه یادش نیاد من و دیگه سعی نمیکنم،من و یادش بیاد.
۱۳.۳k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.