فیک:"بزار نجاتت بدم"۱۸
《×این علامت برای اشخاص نامشخص یا سیاهی لشکر استفاده میشه》
جونگ کوک:خب پس...من باید بیام به دانشگاه مین؟ آخه تهیونگ من از درس بیزارم نمیشه یه راه دیگهپیدا کنی؟
تهیونگ:آقای جئون ! شما فقط قراره اونجا مستقر بشین قرار نیست که درس بخونین !
ا.ت: نهههه
با داد ا.ت همه سر جاشون میخکوب شدن و به سمتش برگشتن
ا.ت:ببین پسره...اگه جونتو دوست داری یه راه دیگه پیدا کن ! من این یکی رو کجای دلم بزارم؟؟ این اگه بیاد دانشگاه نمیزاره یه آب خوش از گلوم پایین بره!
نامجون: ا.ت نظرت چیه یکم باهاش مهربون تر باشی؟
جونگ کوک: نه راحتش بزارید آقای کیم ! میدونه اگه من باشم دیگه نمیتونه بره پسر بازی!
ا.ت:جونگ کوک بخدا میزنمت صدا سگ بدیا ! از جلو چشمام خفه شو....آخ آخ..قلبم...
یونگی یهو اشک تو چشماش جمع شد رو به ا.ت گفت:
هی خانم کیم !
این
قلب
بهترین دوستم
و تنها عزیزمه !
تو حق نداری انقدر به خودت فشار بیاری تا اونو برنجونی ! افتاد؟ هوسوک الان درون توی عوضی زندس...
بعد گفتن این جمله اشکاش سرایز شد و از اتاق زد بیرون
ا.ت:همش تقصیر توعه...
ا.ت با هر بدبختیای که بود از جاش بلند شد و به نامجون اشاره کرد که به بزاره خودش بره
یونگی بیرون اتاق روی زمین نشسته بود داشت گریه میکرد
ا.ت رو رفت کنارش نشست:
اهم اهم...من..خیلی متاسفم...ازین به بعد از قلبش...بهتر مراقبت میک...
حرفای ا.ت تموم نشده بود که یونگی یهو اونو تو آغوش کشید
ا.ت: هی هی هی!چیکار می...
یونگی:هیششش..فقط بزار ضربان قلبشو بشنونم...خیلی دلم براش تنگ شده..!
ا.ت ساکت شد اونم متقابلا یونگی رو بغل کرد
ا.ت:باشه...هر چقدر میخوای گوش کن..قول میدم حالمو خوب نگه دارم تا ضربانش مرتب باشه !
.
.
.
بعد تموم شدن جلسه تهیونگ وسایلشو جمع کرد و با جونگ کوک زد بیرون
نامجون هم همونجا منتظر موند تا پدرش بیاد و بتونه برگرده و به مسائل دانشگاه رسیدگی کنه
دم در بیمارستان تهیونگ یهو مکس کرد و همونجا سر جاش ایستاد
جونگکوک:چی شده تهیونگ؟ چرا وایسادی؟
تهیونگ: آقای جئون...اون خانم خیلی وقته دنبالمون افتاده...
جونگ کوکبه جلوش نگاه کرد و زنی میان سال رو دید که صورتشو پوشونده بود
جئون کوک: مهم نیست...بیا بریم کلی کار داریم
.
.
.
계속
جونگ کوک:خب پس...من باید بیام به دانشگاه مین؟ آخه تهیونگ من از درس بیزارم نمیشه یه راه دیگهپیدا کنی؟
تهیونگ:آقای جئون ! شما فقط قراره اونجا مستقر بشین قرار نیست که درس بخونین !
ا.ت: نهههه
با داد ا.ت همه سر جاشون میخکوب شدن و به سمتش برگشتن
ا.ت:ببین پسره...اگه جونتو دوست داری یه راه دیگه پیدا کن ! من این یکی رو کجای دلم بزارم؟؟ این اگه بیاد دانشگاه نمیزاره یه آب خوش از گلوم پایین بره!
نامجون: ا.ت نظرت چیه یکم باهاش مهربون تر باشی؟
جونگ کوک: نه راحتش بزارید آقای کیم ! میدونه اگه من باشم دیگه نمیتونه بره پسر بازی!
ا.ت:جونگ کوک بخدا میزنمت صدا سگ بدیا ! از جلو چشمام خفه شو....آخ آخ..قلبم...
یونگی یهو اشک تو چشماش جمع شد رو به ا.ت گفت:
هی خانم کیم !
این
قلب
بهترین دوستم
و تنها عزیزمه !
تو حق نداری انقدر به خودت فشار بیاری تا اونو برنجونی ! افتاد؟ هوسوک الان درون توی عوضی زندس...
بعد گفتن این جمله اشکاش سرایز شد و از اتاق زد بیرون
ا.ت:همش تقصیر توعه...
ا.ت با هر بدبختیای که بود از جاش بلند شد و به نامجون اشاره کرد که به بزاره خودش بره
یونگی بیرون اتاق روی زمین نشسته بود داشت گریه میکرد
ا.ت رو رفت کنارش نشست:
اهم اهم...من..خیلی متاسفم...ازین به بعد از قلبش...بهتر مراقبت میک...
حرفای ا.ت تموم نشده بود که یونگی یهو اونو تو آغوش کشید
ا.ت: هی هی هی!چیکار می...
یونگی:هیششش..فقط بزار ضربان قلبشو بشنونم...خیلی دلم براش تنگ شده..!
ا.ت ساکت شد اونم متقابلا یونگی رو بغل کرد
ا.ت:باشه...هر چقدر میخوای گوش کن..قول میدم حالمو خوب نگه دارم تا ضربانش مرتب باشه !
.
.
.
بعد تموم شدن جلسه تهیونگ وسایلشو جمع کرد و با جونگ کوک زد بیرون
نامجون هم همونجا منتظر موند تا پدرش بیاد و بتونه برگرده و به مسائل دانشگاه رسیدگی کنه
دم در بیمارستان تهیونگ یهو مکس کرد و همونجا سر جاش ایستاد
جونگکوک:چی شده تهیونگ؟ چرا وایسادی؟
تهیونگ: آقای جئون...اون خانم خیلی وقته دنبالمون افتاده...
جونگ کوکبه جلوش نگاه کرد و زنی میان سال رو دید که صورتشو پوشونده بود
جئون کوک: مهم نیست...بیا بریم کلی کار داریم
.
.
.
계속
۴۶.۷k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.