عشق ابدی پارت ۷
عشق ابدی پارت ۷
ویو یونگی
که یهو قامت رعنای جیمین از پله اومد پایین (شعر گفتم ها🙄)
شتتتتتت دوباره ضربان قلبم رفت بالا
با اون لباساش انقدر گوگولی شده بود که خدا میدونه . میخواستم همون موقع برم و گازش بگیرم
معلوم بود تازه از خواب بیدار شده ، موهاش پف کرده بود و ریخته بود رو صورتش .
-اوممممم سلا...س...سلام(تعجب)
&سلام بابا
+سلام ج..جیمین
-ی...یونگی(تعجب)
&شما....همو میشناسید؟(تعجب)
+بله(سرشو انداخت پایین)
(علامت مامان یونگی $)
(علامت مامان جیمین ¢)
$سلام پسرم اومدی؟(خوشحال)
-پ..پسرم؟!
¢آه راستی شما تا حالا همو ندیده بودین؛ میدونین که سر اتفاقاتی که میوفتاد بچگی باید از هم دور میبودید
میتونستم تعجب رو تو چشماش بخونم
یهو صدای زنگ در اومد و بعد هم عمو با بابام برگشتن داخل ؛ واتتتتت؟
+بابا؟!!
÷آره پسرم منم ؛ توضیحاتی هست که باید به هر دوتون بگم ، هم تو و هم جیمین
&لطفاً برید داخل و بشینید
واقعا تعجب کرده بودم ؛ الان قضیه چیه؟ مشکل چیه؟ داستان چیه؟؟
۶ نفرمون رفتیم و نشستیم
من و جیمین رو یه مبل نشسته بودیم با فاصله ؛ بابا و عمو کنار هم و مامان و زن عمو هم کنار هم
&خب ، داستان از این قراره که شما همونطور که میدونید تا به حال اجازه دیدن هم رو نداشتین
÷بخاطر دشمن خونی که داشتیم شما نمیتونستید باهم دیگه باشید و کنار هم بمونید .
&ولی حالا قضیه فرق کرده ، الان دیگه اون مشکل سابق رو ندارید . ما هم مشکل سابق رو نداریم...
+و...و...ولی چرا عمو؟ چرا بابا؟
÷شما هردوتون خوناشامید و این یه شانس خیلی خوب برای دشمن مون بود .
-+چی؟؟؟
-اما...اما من هنوز کامل نیستم
& بله اما به دست معشوقه ات این امکان به تو داده میشه که به خوناشام کامل تبدیل شی ..
+معشوقه اش؟؟
÷بله
&ولی این معشوقه مشخص نیست کیه
¢مشخص نیست پسره یا دختره
$ولی زمانی مشخص میشه که اگر کنارش قرار بگیره کف دستش نشونه ای مشخص میشه و نور میزنه.
(نکته : همه شون داشتن حرف همو کامل میکردن و پشت هم حرف میزدن)
+من من واقعا نمیفهمم چی شد.
-یعنی...یعنی ....
ویو یونگی
که یهو قامت رعنای جیمین از پله اومد پایین (شعر گفتم ها🙄)
شتتتتتت دوباره ضربان قلبم رفت بالا
با اون لباساش انقدر گوگولی شده بود که خدا میدونه . میخواستم همون موقع برم و گازش بگیرم
معلوم بود تازه از خواب بیدار شده ، موهاش پف کرده بود و ریخته بود رو صورتش .
-اوممممم سلا...س...سلام(تعجب)
&سلام بابا
+سلام ج..جیمین
-ی...یونگی(تعجب)
&شما....همو میشناسید؟(تعجب)
+بله(سرشو انداخت پایین)
(علامت مامان یونگی $)
(علامت مامان جیمین ¢)
$سلام پسرم اومدی؟(خوشحال)
-پ..پسرم؟!
¢آه راستی شما تا حالا همو ندیده بودین؛ میدونین که سر اتفاقاتی که میوفتاد بچگی باید از هم دور میبودید
میتونستم تعجب رو تو چشماش بخونم
یهو صدای زنگ در اومد و بعد هم عمو با بابام برگشتن داخل ؛ واتتتتت؟
+بابا؟!!
÷آره پسرم منم ؛ توضیحاتی هست که باید به هر دوتون بگم ، هم تو و هم جیمین
&لطفاً برید داخل و بشینید
واقعا تعجب کرده بودم ؛ الان قضیه چیه؟ مشکل چیه؟ داستان چیه؟؟
۶ نفرمون رفتیم و نشستیم
من و جیمین رو یه مبل نشسته بودیم با فاصله ؛ بابا و عمو کنار هم و مامان و زن عمو هم کنار هم
&خب ، داستان از این قراره که شما همونطور که میدونید تا به حال اجازه دیدن هم رو نداشتین
÷بخاطر دشمن خونی که داشتیم شما نمیتونستید باهم دیگه باشید و کنار هم بمونید .
&ولی حالا قضیه فرق کرده ، الان دیگه اون مشکل سابق رو ندارید . ما هم مشکل سابق رو نداریم...
+و...و...ولی چرا عمو؟ چرا بابا؟
÷شما هردوتون خوناشامید و این یه شانس خیلی خوب برای دشمن مون بود .
-+چی؟؟؟
-اما...اما من هنوز کامل نیستم
& بله اما به دست معشوقه ات این امکان به تو داده میشه که به خوناشام کامل تبدیل شی ..
+معشوقه اش؟؟
÷بله
&ولی این معشوقه مشخص نیست کیه
¢مشخص نیست پسره یا دختره
$ولی زمانی مشخص میشه که اگر کنارش قرار بگیره کف دستش نشونه ای مشخص میشه و نور میزنه.
(نکته : همه شون داشتن حرف همو کامل میکردن و پشت هم حرف میزدن)
+من من واقعا نمیفهمم چی شد.
-یعنی...یعنی ....
۲.۳k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.