تبهکار فریبنده پارت ۳
+ اما اون پسر عمو
اما با سیلی که تو صورتم زد حرفم نصفه موند ، مزهی خون رو توی دهنم احساس می کردم گلوم با دست چپش گرفت شروع به فشار دادن کرد و غرید
_اینکه باهات کاری نداشتم هول برت نداره و برای من بلبل زبونی کنی فقط به خاطر این توله تو شکمت بات کاری نداشتم وگرنه به موقعش حساب تو رو هم میرسم
داشتم بی هوش می شدم که در اتاق زده شد و الکس (دستیار تهیونگه) وارد شد و تهیونگ منو روی تخت پرت کرد بعد الکس چیزی در گوش تهیونگ گفت و تهیونگ کتش برداشت و رفت وقتی در اتاق بسته شد بغض منم شکست و بعد از چند دقیقه به خواب رفتم
با صدای باز شدن در از خواب بیدار شدم و وقتی تهیونگ دیدم توی خودم جمع شدم و اون بی توجه به من گفت
_ پاشو لباسات بپوش بریم خونه پدرم
احساس می کردم دارم شاخدر می اورم چون پدر تهیونگ اقای چوی پدر خوندهاش بود و اون با هیچ کدوم از پسر خونده هاش رابطهای خوبی نداشت مخصوصا تهیونگ که مثل کارد و پنیر بوده پس مطمعا شدم قرار جنگ شه یا تهیونگ پز بچه دار شدنش بده پس لب زدم
+من لباس مناسب ندارم
_وقت دکتر گرفتم که بری ببینی بچه سالمه یا نه بعدش با بادیگارد ها برو لباس برای خودت بخر
+باشه
_میرم بیرون کار دارم توام زود لباست عوض کن برو
بعد این حرفش رفت بیرون من هم لباسم پوشید رفتم بیرون وقتی سوار ماشین شدم اول برام تعجب اور بود که فقط راننده با منه بعد متوجه شدم الکس و گروه با فاصله از من میان
اما با سیلی که تو صورتم زد حرفم نصفه موند ، مزهی خون رو توی دهنم احساس می کردم گلوم با دست چپش گرفت شروع به فشار دادن کرد و غرید
_اینکه باهات کاری نداشتم هول برت نداره و برای من بلبل زبونی کنی فقط به خاطر این توله تو شکمت بات کاری نداشتم وگرنه به موقعش حساب تو رو هم میرسم
داشتم بی هوش می شدم که در اتاق زده شد و الکس (دستیار تهیونگه) وارد شد و تهیونگ منو روی تخت پرت کرد بعد الکس چیزی در گوش تهیونگ گفت و تهیونگ کتش برداشت و رفت وقتی در اتاق بسته شد بغض منم شکست و بعد از چند دقیقه به خواب رفتم
با صدای باز شدن در از خواب بیدار شدم و وقتی تهیونگ دیدم توی خودم جمع شدم و اون بی توجه به من گفت
_ پاشو لباسات بپوش بریم خونه پدرم
احساس می کردم دارم شاخدر می اورم چون پدر تهیونگ اقای چوی پدر خوندهاش بود و اون با هیچ کدوم از پسر خونده هاش رابطهای خوبی نداشت مخصوصا تهیونگ که مثل کارد و پنیر بوده پس مطمعا شدم قرار جنگ شه یا تهیونگ پز بچه دار شدنش بده پس لب زدم
+من لباس مناسب ندارم
_وقت دکتر گرفتم که بری ببینی بچه سالمه یا نه بعدش با بادیگارد ها برو لباس برای خودت بخر
+باشه
_میرم بیرون کار دارم توام زود لباست عوض کن برو
بعد این حرفش رفت بیرون من هم لباسم پوشید رفتم بیرون وقتی سوار ماشین شدم اول برام تعجب اور بود که فقط راننده با منه بعد متوجه شدم الکس و گروه با فاصله از من میان
۱.۵k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.