عشق خوناشامی من پارت ۳۵
عشق خوناشامی من پارت ۳۵
ویو جونگکوک
بیدار که شدم ا/ت تو بغلم خواب بود چند ساعت دیگه بیدار میشد منم رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم سراغ کار های عروسی
چند ساعت بعد
رفتم داخل اتاق وقتش بود که دیگه ا/ت بیدار بشه منتظر نشستم و نگاش میکردم
ویو ا/ت
سر درد عجیبی داشتم انگار یه چیزی تغییر کرده بود که یادم افتاد الآن من یه خوناشامم سری چشمام رو باز کردم که دیدم جونگکوک با لبخند نشسته و داره من رو نگاه میکنه
جونگکوک: سلام فرشته بلاخره بیدار شدی
ا/ت: بلند شدم نشستم
الآن دیگه خوناشامم دیگه فرشته نیستم
جونگکوک: نه خیر شما همیشه فرشتهی من میمونی
ا/ت: یکدفعه یه چیزی یادم افتاد رفتم داخل اینه نگاه کردم دیدم هیچ تغییری نکردم
جونگکوک: چیشده
ا/ت: من که همون شکلیام ت%ییر نکردم
جونگکوک:(خنده) فکر کردی تغییر میکنی
بلند شد و رفت جلوی ا/ت ایستاد و کمرش رو گرفت و به خودش چسبوند
ا/ت: آره خب
جونگکوک: نه همون شکلی میمونی راستی زود باشه باید بری صبحونه ات رو بخوری امروز کلی کار داریم
ا/ت: باشه
جونگکوک زودتر از من رفت منم رفتم یه حموم چند مینی کردم اومدم بیرون موهام رو خشک کردم وقتی از اتاق اومدم بیرون دیدم لینا داره از جلو اتاق رد میشه من رو که دید
لینا: جیغغغغغغغغ
ا/ت: واییییییییییی زهر ماررررر چیشده
لینا: الآن تو دیگه خوناشامی منو نخوری
ا/ت : نترس تو یکی رو نمیخورم چون اصلا خوشمزه نیستی
لینا: اهایییییی وایسا ببینمممم
بدون توجه به لینا رفتم پایین
خلاصه صبحونه خوردم و واسه فردا همه کار ها رو انجام دادیم شب که شد از شدت خستگی منو جونگکوک ولو شدیم رو تخت
جونگکوک: خب فردا دیگه برای همیشه مال من میشی
ا/ت: اهم خیلی خستم میخوام بخوابم
جونگکوک ا/ت رو بغل کرد
جونگکوک : آره خیلی خسته شدی بخواب
ادامه دارد
حمایت
ویو جونگکوک
بیدار که شدم ا/ت تو بغلم خواب بود چند ساعت دیگه بیدار میشد منم رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم سراغ کار های عروسی
چند ساعت بعد
رفتم داخل اتاق وقتش بود که دیگه ا/ت بیدار بشه منتظر نشستم و نگاش میکردم
ویو ا/ت
سر درد عجیبی داشتم انگار یه چیزی تغییر کرده بود که یادم افتاد الآن من یه خوناشامم سری چشمام رو باز کردم که دیدم جونگکوک با لبخند نشسته و داره من رو نگاه میکنه
جونگکوک: سلام فرشته بلاخره بیدار شدی
ا/ت: بلند شدم نشستم
الآن دیگه خوناشامم دیگه فرشته نیستم
جونگکوک: نه خیر شما همیشه فرشتهی من میمونی
ا/ت: یکدفعه یه چیزی یادم افتاد رفتم داخل اینه نگاه کردم دیدم هیچ تغییری نکردم
جونگکوک: چیشده
ا/ت: من که همون شکلیام ت%ییر نکردم
جونگکوک:(خنده) فکر کردی تغییر میکنی
بلند شد و رفت جلوی ا/ت ایستاد و کمرش رو گرفت و به خودش چسبوند
ا/ت: آره خب
جونگکوک: نه همون شکلی میمونی راستی زود باشه باید بری صبحونه ات رو بخوری امروز کلی کار داریم
ا/ت: باشه
جونگکوک زودتر از من رفت منم رفتم یه حموم چند مینی کردم اومدم بیرون موهام رو خشک کردم وقتی از اتاق اومدم بیرون دیدم لینا داره از جلو اتاق رد میشه من رو که دید
لینا: جیغغغغغغغغ
ا/ت: واییییییییییی زهر ماررررر چیشده
لینا: الآن تو دیگه خوناشامی منو نخوری
ا/ت : نترس تو یکی رو نمیخورم چون اصلا خوشمزه نیستی
لینا: اهایییییی وایسا ببینمممم
بدون توجه به لینا رفتم پایین
خلاصه صبحونه خوردم و واسه فردا همه کار ها رو انجام دادیم شب که شد از شدت خستگی منو جونگکوک ولو شدیم رو تخت
جونگکوک: خب فردا دیگه برای همیشه مال من میشی
ا/ت: اهم خیلی خستم میخوام بخوابم
جونگکوک ا/ت رو بغل کرد
جونگکوک : آره خیلی خسته شدی بخواب
ادامه دارد
حمایت
۵.۵k
۲۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.