شاهزاده و شاهدخت 11
جی : بلخره باید عادت کنی
ات : هوفففف
باشه
من میرم حموم
جی : باشه
ویو ات
خیلی خسته بودم ولی خب باید میرفتم حموم
.
.
.
بعد از نیم ساعت از حموم اومدم بیرون که دیدم جیمین رو تخت نشسته و زل زده به من
ات : برو بیرون میخوام لباسمو عوض کنم
جی : خب عوض کن چیکار من داری
ات : گفتم برو بیرون میخوام لباسامو عوض کنم (یکم داد)
که یهو جیمین بلند شد و اتو بغل کرد
ویو ات
چون خیلی خسته بودم کاریش نداشتم
بعد از هشت دیقه خودش جدا شد و به من نگا کرد
ات : تموم شد؟
حالا برو
جی : چرا انقد سرد با من رفتار میکنی؟
ات : خستم جیمین ولم کن
جی : باشه
و رفت بیرون
ویو ات
لباسمو پوشیدم و شروع کردم به خشک کردن موهام
که بعد از بیست دیقه تموم شد و منم چون خیلی خسته بودم با اینکه موهام هنوز نم داشت ولی خوابیدم
.
.
.
از خواب بیدار شدم و ساعتو نگا کردم که فهمیدم چهار ساعته خوابیدم
ولی وقتی خواستم بلند شم دیدم جیمین مث روانیا رو صندلی نشسته زل زده به من
ات : جیمین خوبی؟
جی : اره
چطور
ات : پس چرا مث روانیا جلو من نشستی
نمیگی سکته کنم
جی: مگه از من میترسی
ات : نه
جی : خب پس چرا باید نگران باشم وقتی منو دیدی سکته کنی
ات : ولش کن اصن
جی : راستی
برات یه نامه فرستادن
ات : کی برام نامه نوشته
جی : نمیدونم
پستچی گفت اون کسی که این نامه رو نوشته تاکید کرده فقط ات باید بخونه
و اسمشم مث اینکه توش نوشته
ات : میشه بدیش
جی : بیا
ات : مرسی
نامه :
سلام بیب خوبی؟
شنیدم که فردا عروسیته و مادران اتفاقا منو دعوت کرده
ولی خب گفت مث اینکه تو از کسایی که دعوت میشن خبر نداری چون ادمای زیادی دعوتن
واسه همین برای اینکه نمیتونم... یعنی میتونم ولی نمیخوام بیام جلو میخوام از الان عروسیتو بهت تبریک بگم
امیدوارم خوشبخت بشی .
[ تهیون ]
ویو ات
وقتی نامه رو خوندم بدون اینکه دست خودم باشه داشتم گریه میکردم
اخه چرا
چرا من باید شاهدخت باشم
چرا نباید حق انتخاب داشته باشم
چرا باید ازدواج کنم
چرا نمیتونم با کسی که دوس دارم باشم
چرا اون باید با یکی که دوسش نداره باشه
چرا جیمین .
لطفا حمایت دو بار این پارتو نوشتم یبارم پاک شد 👽✨
ات : هوفففف
باشه
من میرم حموم
جی : باشه
ویو ات
خیلی خسته بودم ولی خب باید میرفتم حموم
.
.
.
بعد از نیم ساعت از حموم اومدم بیرون که دیدم جیمین رو تخت نشسته و زل زده به من
ات : برو بیرون میخوام لباسمو عوض کنم
جی : خب عوض کن چیکار من داری
ات : گفتم برو بیرون میخوام لباسامو عوض کنم (یکم داد)
که یهو جیمین بلند شد و اتو بغل کرد
ویو ات
چون خیلی خسته بودم کاریش نداشتم
بعد از هشت دیقه خودش جدا شد و به من نگا کرد
ات : تموم شد؟
حالا برو
جی : چرا انقد سرد با من رفتار میکنی؟
ات : خستم جیمین ولم کن
جی : باشه
و رفت بیرون
ویو ات
لباسمو پوشیدم و شروع کردم به خشک کردن موهام
که بعد از بیست دیقه تموم شد و منم چون خیلی خسته بودم با اینکه موهام هنوز نم داشت ولی خوابیدم
.
.
.
از خواب بیدار شدم و ساعتو نگا کردم که فهمیدم چهار ساعته خوابیدم
ولی وقتی خواستم بلند شم دیدم جیمین مث روانیا رو صندلی نشسته زل زده به من
ات : جیمین خوبی؟
جی : اره
چطور
ات : پس چرا مث روانیا جلو من نشستی
نمیگی سکته کنم
جی: مگه از من میترسی
ات : نه
جی : خب پس چرا باید نگران باشم وقتی منو دیدی سکته کنی
ات : ولش کن اصن
جی : راستی
برات یه نامه فرستادن
ات : کی برام نامه نوشته
جی : نمیدونم
پستچی گفت اون کسی که این نامه رو نوشته تاکید کرده فقط ات باید بخونه
و اسمشم مث اینکه توش نوشته
ات : میشه بدیش
جی : بیا
ات : مرسی
نامه :
سلام بیب خوبی؟
شنیدم که فردا عروسیته و مادران اتفاقا منو دعوت کرده
ولی خب گفت مث اینکه تو از کسایی که دعوت میشن خبر نداری چون ادمای زیادی دعوتن
واسه همین برای اینکه نمیتونم... یعنی میتونم ولی نمیخوام بیام جلو میخوام از الان عروسیتو بهت تبریک بگم
امیدوارم خوشبخت بشی .
[ تهیون ]
ویو ات
وقتی نامه رو خوندم بدون اینکه دست خودم باشه داشتم گریه میکردم
اخه چرا
چرا من باید شاهدخت باشم
چرا نباید حق انتخاب داشته باشم
چرا باید ازدواج کنم
چرا نمیتونم با کسی که دوس دارم باشم
چرا اون باید با یکی که دوسش نداره باشه
چرا جیمین .
لطفا حمایت دو بار این پارتو نوشتم یبارم پاک شد 👽✨
۲.۸k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.