عشق خون اشامی پارت 16(آخر)
+*لبخند*چیکار میکنی؟ ولم کن.
_ولت نمیکنم بیبی.
+*لبخند*
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
الان یک ماهی میشد که جیمین و ا.ت باهم رابطه داشتند و تقریبا کل دانشگاه اینو فهمیده بود... اهان راستی نکته ی مهم یادم رفت...
فلش بک
_کوک من چرا باید این کارو بکنم؟
~برای اینکه ازین بدبختی نجات پیدا کنی. هیونگ فقط چند ماه دیگه فرصت داری تا انسان بشی.
_حالا مطمئنی اگه من بیام تو اون دانشگاه کوفتی عاشق یکی میشم؟
~اره فقط باید کار استاد چانگ رو بسازی.
_حله.
خلاصه اون استاد چانگ بدبختم به دست این دو نفر نفله شد و کارش به بیمارستان رسید...
این گونه شد که جیمین به اون دانشگاه رفت و عاشق ا.ت شد...
حالا یه نکته مهم دیگه هم هست. جیمین بالاخره با اصرار های ا.ت اونو گاز گرفت و ا.ت به یه خون اشام تبدیل شد. همه چی خوب بود تا اینکه سر و کله ی استاد چانگ پیدا شد. شنیدین میگن مثل خروس بی محل میمونی؟ الان حکایت آقای چانگ، حکایت همون خروس بی محله... این استاد اومد و گند زد به هرچی آبرو که جیمین توی این مدت جمع کرده بود.
چانگ: هی... فکر کردین منو میزنین و کارمو به بیمارستان میکشونید، من بیخیال میشم؟
_راجب چی حرف میزنید؟
چانگ: احمق تو نمیدونستی من یه روز برمیگردم وگرنه هیچوقت بهم نمیگفتی خون اشامی!
_*پوزخند*استاد چانگ از شما بعید بود مواد مصرف کنید! حداقل به ساقیتون بگید تو که پول میگیری، برای من جنس خراب نیار.
چانگ: جدی؟ من مدرک دارم.
_کوش؟
چانگ: گردنم!
_گردنت؟
چانگ: آره نگاه کنید این جای دندونه.
_خیلی خب الان ثابت کن که من خون اشامم.
چانگ: چ... چی؟
_خب چرا اونجا وایسادی؟ بیا ثابت کن که من یه افسانم!
چانگ: چاقو... چاقو میخوام.
_بیا اینم چاقو.
چانگ: ا.ت بیا اینجا
_به ا.ت چیکار داری؟
چانگ: میخوام ثابت کنم تو خون اشامی.
+استاد من میرم.
_چی میگی؟
+بیا میخوای چیکارم کنی استاد چانگ؟
یهو چانگ چاقو رو کشید روی دست ا.ت و دست ا.تو زخم کرد.
_*عربده*احمق چُلمنگ چه گوهی میخوری؟
+بزارید ثابت کنه که شما خون اشامید.... خب استاد چانگ دست منو زخم کردی که هیچ، هیچیم ثابت نکردی.
چانگ: این... این چطور ممکنه؟ اون خودش منو گاز گرفت.
+مدرکت کو؟
چانگ: ایناهاش... وایسا ببینم کوش؟ همینجا بود.
+مدرکتون اینی که اصلا وجود نداره بود؟
_باید خصارتی که به ا.ت وارد کردی رو بپردازی.
چانگ:.......
_چی شد؟ لال شدی
+استاد اهمیت ندین من خوبم.
چانگ: واقعا مسخرس ولی یه روزی وقتی ثابت کردم برمیگردم!
همه با تعجب به هم نگاه میکردن و رفتن چانگ رو نگاه میکردن. جیمین جمعیت کنار زد و ا.تو برد به اتاق بهداری دانشگاه.
+چقدر بزرگش میکنی فقط یه زخم کوچیکه.
_اگه چاره داشتم میرفتم بچه سازشو نابود میکردم.
+موچی من غیرتی شده؟
_نه. موچی تو خیلیم عادیه.
+*خنده*عاخخخخخ زخمش انقدر درد نیومد که پانسمان کردن تو درد دارههه.
_تحمل کن بیبی الان تموم میشه.
خلاصه... الان 3 سال از اون ماجرا ها میگذره و جیمین تبدیل به انسان شد و کوک و جنی هم با هم ازدواج کردن... اما تنها مشکل مسئله اینجاست... برای ا.ت چه اتفاقی افتاد؟!
"پایان فصل یک... "
_ولت نمیکنم بیبی.
+*لبخند*
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
الان یک ماهی میشد که جیمین و ا.ت باهم رابطه داشتند و تقریبا کل دانشگاه اینو فهمیده بود... اهان راستی نکته ی مهم یادم رفت...
فلش بک
_کوک من چرا باید این کارو بکنم؟
~برای اینکه ازین بدبختی نجات پیدا کنی. هیونگ فقط چند ماه دیگه فرصت داری تا انسان بشی.
_حالا مطمئنی اگه من بیام تو اون دانشگاه کوفتی عاشق یکی میشم؟
~اره فقط باید کار استاد چانگ رو بسازی.
_حله.
خلاصه اون استاد چانگ بدبختم به دست این دو نفر نفله شد و کارش به بیمارستان رسید...
این گونه شد که جیمین به اون دانشگاه رفت و عاشق ا.ت شد...
حالا یه نکته مهم دیگه هم هست. جیمین بالاخره با اصرار های ا.ت اونو گاز گرفت و ا.ت به یه خون اشام تبدیل شد. همه چی خوب بود تا اینکه سر و کله ی استاد چانگ پیدا شد. شنیدین میگن مثل خروس بی محل میمونی؟ الان حکایت آقای چانگ، حکایت همون خروس بی محله... این استاد اومد و گند زد به هرچی آبرو که جیمین توی این مدت جمع کرده بود.
چانگ: هی... فکر کردین منو میزنین و کارمو به بیمارستان میکشونید، من بیخیال میشم؟
_راجب چی حرف میزنید؟
چانگ: احمق تو نمیدونستی من یه روز برمیگردم وگرنه هیچوقت بهم نمیگفتی خون اشامی!
_*پوزخند*استاد چانگ از شما بعید بود مواد مصرف کنید! حداقل به ساقیتون بگید تو که پول میگیری، برای من جنس خراب نیار.
چانگ: جدی؟ من مدرک دارم.
_کوش؟
چانگ: گردنم!
_گردنت؟
چانگ: آره نگاه کنید این جای دندونه.
_خیلی خب الان ثابت کن که من خون اشامم.
چانگ: چ... چی؟
_خب چرا اونجا وایسادی؟ بیا ثابت کن که من یه افسانم!
چانگ: چاقو... چاقو میخوام.
_بیا اینم چاقو.
چانگ: ا.ت بیا اینجا
_به ا.ت چیکار داری؟
چانگ: میخوام ثابت کنم تو خون اشامی.
+استاد من میرم.
_چی میگی؟
+بیا میخوای چیکارم کنی استاد چانگ؟
یهو چانگ چاقو رو کشید روی دست ا.ت و دست ا.تو زخم کرد.
_*عربده*احمق چُلمنگ چه گوهی میخوری؟
+بزارید ثابت کنه که شما خون اشامید.... خب استاد چانگ دست منو زخم کردی که هیچ، هیچیم ثابت نکردی.
چانگ: این... این چطور ممکنه؟ اون خودش منو گاز گرفت.
+مدرکت کو؟
چانگ: ایناهاش... وایسا ببینم کوش؟ همینجا بود.
+مدرکتون اینی که اصلا وجود نداره بود؟
_باید خصارتی که به ا.ت وارد کردی رو بپردازی.
چانگ:.......
_چی شد؟ لال شدی
+استاد اهمیت ندین من خوبم.
چانگ: واقعا مسخرس ولی یه روزی وقتی ثابت کردم برمیگردم!
همه با تعجب به هم نگاه میکردن و رفتن چانگ رو نگاه میکردن. جیمین جمعیت کنار زد و ا.تو برد به اتاق بهداری دانشگاه.
+چقدر بزرگش میکنی فقط یه زخم کوچیکه.
_اگه چاره داشتم میرفتم بچه سازشو نابود میکردم.
+موچی من غیرتی شده؟
_نه. موچی تو خیلیم عادیه.
+*خنده*عاخخخخخ زخمش انقدر درد نیومد که پانسمان کردن تو درد دارههه.
_تحمل کن بیبی الان تموم میشه.
خلاصه... الان 3 سال از اون ماجرا ها میگذره و جیمین تبدیل به انسان شد و کوک و جنی هم با هم ازدواج کردن... اما تنها مشکل مسئله اینجاست... برای ا.ت چه اتفاقی افتاد؟!
"پایان فصل یک... "
۹.۳k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.