عشق ممنوع ..!!)«part7»
-اها!
(مهمونی تموم شد )
+ا/ت میخوای من برسونمت !؟
-نه ممنون خوابگاه بهم نزدیک !
+خوابگاه !؟
-اره من هنوز خونه ندارم (لبخند تلخ)
+اها اما بازم نمیشه تنها بری دیر وقت !
-تو چرا آنقدر نگران منی جونگ کوک؟؟
+خب..خب..بایدم نگران باش این وقت شب به خانوم تنها و پیاده بخواهد بره خطرناک !
-من عادت دارم چیزی نمیشه !منم برم خداحافظ !
+اما…
(جونگ کوک میخواست حرفی بزن اما با جای خالی ا/ت مواجعه شد)
+این دختر خیلی لجباز (خند)
(چند هفته بعد…)
(توی این مدت بین ا/ت جونگ کوک اتفاقی نیوفته بود اما یکم باهام راحت تر شد بودن بهم نزدیک شد بودن اما این نزدیک فقط توی شرایط خواست امکان پذیر بود قانون های کمپانی با گذاشت زمان برای ا/ت کوک سختگیران تر میشد ا/ت الان دوباره به اوج توجه برگشت بود و قانون و کارهای زیاد روش فشار میورد کوک همه همنطور ا/ت کوک فقط میتونستن بیرون کمپانی و دور از منجیر باهام صمیمان رفتار کنن اما داخل کمپانی فقط در حد یه سلام کردم میتونست باهام ارتباط داشت باشن ا/ت خوشحال بود که الان یه دوستی مثل کوک دار اما همیشه یه چیز حتا کوچیک خوشحالیت خرابه میکنه تقریبا بیشتر وقتا این خوشحالی بخاطر قانون دنیا از بین میرن اما چیزی که بیشتر از قانون به ا/ت فشار میاورد این بود که واقعا کوک فقط یه دوست میبینه یا چیزی فراتر از دوست!؟ا/ت نمیدونست توی قلبش چخبر و این بیشتر آزارش میداد )
«ا/ت امروز بعدا مدت ها کاری نداشت و توی خونه نشست بود (ا/ت توی این مدت یه خونه کوچیک گرفت بود)
کانال تلویزیون عوض میکرد که یهو قیافه یه نفر توی صفحه ای تلویزیون نظرش جلب کرد کوک بود داشت با یکی مصاحبه میکرد اما چیزی که بیشتر توجه ا/ت جلب میکرد لباس باز و چسبیده پیش از حد اون مجری به کوک نمیدونست این حس عجیبی که دار رو میتونه اسمش بزار حسادت یا نه اما خوب میدونست این نزدیکی رو اصلا دوست ندار ا/ت میدونست کاملا متوجه بشه که مجری سعی دار خودش تو چشم کوک بکن ا/ت نیشخند زد »
-هه …باورم نمیشه دیگه مجری ها همه عوضی شدن (نیشخند)
«ا/ت به قیافه کوک نگاه کرد معلوم بود از این نزدیکی خوشش نمیاد و دار معذب میشه چون لباس اون مجری زیاد باز بود و بدنش کاملا تو چشم بود ا/ت عصبی شد بود که مجری دار باعث معذب شدن کوک میشه اما کاری از دستش بر نمیومد برنامه زند بود ا/ت تنها فکری که به ذهنش رسید این بود که به جونگ کوک پیام بد یکم وضعیت براش بهتر کن »
-هی بانی کوچولو آروم باش ..خیلی استرس داری !
(چند ثانیه بعد ..)
+تو از کجا میدونی ؟؟
-دارم اون قیافه معذبت توی تلویزیون میبینم !
+تو داری برنامه منم نگاه میکنی ؟؟
-اره!
(جونگ کوک خندی از سر خوشحالی کرد که نظر همه رو جای کرد )
مجری:جونگ کوک شی مثل این که خبر یا چیز خند داری دیدی !
(ا/ت با صدای مجری سرش از گوشی اورد بالا و قیافه خندون کوک دید بنظر میومد یکم از استرسش کم شد )
+اره یه چیزی که روزم ساخت !
(ا/ت گیج به تلویزیون نگاه میکرد منظور کوک چیه یعنی کوک منظورش به به کلمه اره ا/ت بود یا یه چیز دیگه دید بود همه ای این سوال داشت از درون ا/ت میخورد )
ادامه دارد …
«این پارت زود گذاشتم چون یه نفر قصد جونم کرد بود گفت اگه پارت نزارم کتکم میزنه 😂😂 اما لطفا حمایت کنید که منم بتونه پارت جدید براتون بزارم ❤️»
(مهمونی تموم شد )
+ا/ت میخوای من برسونمت !؟
-نه ممنون خوابگاه بهم نزدیک !
+خوابگاه !؟
-اره من هنوز خونه ندارم (لبخند تلخ)
+اها اما بازم نمیشه تنها بری دیر وقت !
-تو چرا آنقدر نگران منی جونگ کوک؟؟
+خب..خب..بایدم نگران باش این وقت شب به خانوم تنها و پیاده بخواهد بره خطرناک !
-من عادت دارم چیزی نمیشه !منم برم خداحافظ !
+اما…
(جونگ کوک میخواست حرفی بزن اما با جای خالی ا/ت مواجعه شد)
+این دختر خیلی لجباز (خند)
(چند هفته بعد…)
(توی این مدت بین ا/ت جونگ کوک اتفاقی نیوفته بود اما یکم باهام راحت تر شد بودن بهم نزدیک شد بودن اما این نزدیک فقط توی شرایط خواست امکان پذیر بود قانون های کمپانی با گذاشت زمان برای ا/ت کوک سختگیران تر میشد ا/ت الان دوباره به اوج توجه برگشت بود و قانون و کارهای زیاد روش فشار میورد کوک همه همنطور ا/ت کوک فقط میتونستن بیرون کمپانی و دور از منجیر باهام صمیمان رفتار کنن اما داخل کمپانی فقط در حد یه سلام کردم میتونست باهام ارتباط داشت باشن ا/ت خوشحال بود که الان یه دوستی مثل کوک دار اما همیشه یه چیز حتا کوچیک خوشحالیت خرابه میکنه تقریبا بیشتر وقتا این خوشحالی بخاطر قانون دنیا از بین میرن اما چیزی که بیشتر از قانون به ا/ت فشار میاورد این بود که واقعا کوک فقط یه دوست میبینه یا چیزی فراتر از دوست!؟ا/ت نمیدونست توی قلبش چخبر و این بیشتر آزارش میداد )
«ا/ت امروز بعدا مدت ها کاری نداشت و توی خونه نشست بود (ا/ت توی این مدت یه خونه کوچیک گرفت بود)
کانال تلویزیون عوض میکرد که یهو قیافه یه نفر توی صفحه ای تلویزیون نظرش جلب کرد کوک بود داشت با یکی مصاحبه میکرد اما چیزی که بیشتر توجه ا/ت جلب میکرد لباس باز و چسبیده پیش از حد اون مجری به کوک نمیدونست این حس عجیبی که دار رو میتونه اسمش بزار حسادت یا نه اما خوب میدونست این نزدیکی رو اصلا دوست ندار ا/ت میدونست کاملا متوجه بشه که مجری سعی دار خودش تو چشم کوک بکن ا/ت نیشخند زد »
-هه …باورم نمیشه دیگه مجری ها همه عوضی شدن (نیشخند)
«ا/ت به قیافه کوک نگاه کرد معلوم بود از این نزدیکی خوشش نمیاد و دار معذب میشه چون لباس اون مجری زیاد باز بود و بدنش کاملا تو چشم بود ا/ت عصبی شد بود که مجری دار باعث معذب شدن کوک میشه اما کاری از دستش بر نمیومد برنامه زند بود ا/ت تنها فکری که به ذهنش رسید این بود که به جونگ کوک پیام بد یکم وضعیت براش بهتر کن »
-هی بانی کوچولو آروم باش ..خیلی استرس داری !
(چند ثانیه بعد ..)
+تو از کجا میدونی ؟؟
-دارم اون قیافه معذبت توی تلویزیون میبینم !
+تو داری برنامه منم نگاه میکنی ؟؟
-اره!
(جونگ کوک خندی از سر خوشحالی کرد که نظر همه رو جای کرد )
مجری:جونگ کوک شی مثل این که خبر یا چیز خند داری دیدی !
(ا/ت با صدای مجری سرش از گوشی اورد بالا و قیافه خندون کوک دید بنظر میومد یکم از استرسش کم شد )
+اره یه چیزی که روزم ساخت !
(ا/ت گیج به تلویزیون نگاه میکرد منظور کوک چیه یعنی کوک منظورش به به کلمه اره ا/ت بود یا یه چیز دیگه دید بود همه ای این سوال داشت از درون ا/ت میخورد )
ادامه دارد …
«این پارت زود گذاشتم چون یه نفر قصد جونم کرد بود گفت اگه پارت نزارم کتکم میزنه 😂😂 اما لطفا حمایت کنید که منم بتونه پارت جدید براتون بزارم ❤️»
۸.۸k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.