The Dangerous Riddle p²⁰
انگار صدا رفته رفته کمتر میشد که همگی نگران و سریع به سمت در رفتند و با دیدن فرد سیاه پوشی که جلوی دهن جنی رو گرفته و داره اونو سوار آسانسور میکنه سریع به سمت آسانسور رفتند ولی دیر بود...با همون عجله جین با نگرانی گفت
*دخترا یکتون اینجا وایسه و آسانسور رو بزنه یکتونم بره طبقه های بالا، جیمین تو هم برو نگهبانی، منو تهیونگ هم میریم همکف... بدویین.....
همگی حسابی ترسیده بودند و مطمئنا شکی درش نبود که شاید کار قاتل باشع... آخه آدم انقدر ضایع وارد عمل میشد.؟!
جین و تهیونگ مثل پرنده کل پله ها رو طی کردند و با دیدن همون شنل پوش که با یه دست گردن جنی رو گرفته بود و میکشید و با یه دست اسلحه داشت، سریع یه سمت در ورودی رفتند...تهیونگ اجازه شلیک داشت پس با تفنگش یه تیر به پاش زد...و باعث افتادنش شد...کارکنا و نگهبان ها به سمت مرد سیاه پوش رفتند و ماسکشو برداشتند...اون فیلیکس بود!
تهیونگ به سمت فیلیکس رفت تا شاید بتونه کتکایی که ازش حرف میزد رو بهش بزنه و جین با ترس به سمت جنی رنگ پریده و لرزون رفت...
جین با استرس جنی رو تکون داد اما جنی فقط. سرفه میکرد و میلرزید
*ج..جنی خوبی؟ خ..خواهش میکنم..جنی میشنوی صدامو!؟
و طولی نکشید که جنی توی بغل جین، داداش بزرگش بیهوش شد...
*ج.جنی.. جنیییییییی...ته..تهیونگ 😭
تهیونک سراسیمه به سمتشون رفت و با، دیدن جنی بیهوش کمک به بلند کردن جنی کرد...
دخترا و جیمین به همکف رسیدند و با دیدن جنی بدون جون توی بغل جین شوکه شدنذ...
+او..اونی!
تهیونگ سعی در مخفی کردن بغضش داشت گفت
@امشب میرم بیمارستان تا از زیر زبونش حرف بکشم...اگه نمیرسیدیم ممکن بود به جنی تجاوز کنه!!!!
جین با عصبانیت رو به تهیونگ آروم زمزمه کرد
*زیادی ساکت موندم...نیازی نیست تو بری خودم میدونم با اون مرتیکه چیکار کنم...
*دخترا یکتون اینجا وایسه و آسانسور رو بزنه یکتونم بره طبقه های بالا، جیمین تو هم برو نگهبانی، منو تهیونگ هم میریم همکف... بدویین.....
همگی حسابی ترسیده بودند و مطمئنا شکی درش نبود که شاید کار قاتل باشع... آخه آدم انقدر ضایع وارد عمل میشد.؟!
جین و تهیونگ مثل پرنده کل پله ها رو طی کردند و با دیدن همون شنل پوش که با یه دست گردن جنی رو گرفته بود و میکشید و با یه دست اسلحه داشت، سریع یه سمت در ورودی رفتند...تهیونگ اجازه شلیک داشت پس با تفنگش یه تیر به پاش زد...و باعث افتادنش شد...کارکنا و نگهبان ها به سمت مرد سیاه پوش رفتند و ماسکشو برداشتند...اون فیلیکس بود!
تهیونگ به سمت فیلیکس رفت تا شاید بتونه کتکایی که ازش حرف میزد رو بهش بزنه و جین با ترس به سمت جنی رنگ پریده و لرزون رفت...
جین با استرس جنی رو تکون داد اما جنی فقط. سرفه میکرد و میلرزید
*ج..جنی خوبی؟ خ..خواهش میکنم..جنی میشنوی صدامو!؟
و طولی نکشید که جنی توی بغل جین، داداش بزرگش بیهوش شد...
*ج.جنی.. جنیییییییی...ته..تهیونگ 😭
تهیونک سراسیمه به سمتشون رفت و با، دیدن جنی بیهوش کمک به بلند کردن جنی کرد...
دخترا و جیمین به همکف رسیدند و با دیدن جنی بدون جون توی بغل جین شوکه شدنذ...
+او..اونی!
تهیونگ سعی در مخفی کردن بغضش داشت گفت
@امشب میرم بیمارستان تا از زیر زبونش حرف بکشم...اگه نمیرسیدیم ممکن بود به جنی تجاوز کنه!!!!
جین با عصبانیت رو به تهیونگ آروم زمزمه کرد
*زیادی ساکت موندم...نیازی نیست تو بری خودم میدونم با اون مرتیکه چیکار کنم...
۴۲.۶k
۱۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.