وقتی با خوندن یک تیکه اسمات از شوهر خودت...p2
در اتاق رو با دستش آروم آروم از چارچوب فاصله داد و قبل از اینکه کامل به خودش اجازه ی ورود بده..به اطراف نگاهی انداخت...
روی تخت..تنها اثری که ازت روی تخت بود یک ملافه ی به هم ریخته و مچاله شده..به همراه گوشیت وجود داشت، که رها شده بود..
چشماش رو ریز کرد..چند قدم به سمت تخت برداشت اما...قبل از اینکه بخواد به سمت ملافه و گوشیت خم بشه...با صدای بلندی از ناله ای که صدای ظریفت توی فضا اکو کرد..متوقف شد..
با تعجب نگاهش رو به در بسته ی حموم دوخت...
اولش فکر کرد شاید اشتباه شنیده باشه ولی..صدای آه و ناله های شدید و پشت سر همت دیگه نزاشت درست فکر کنه..
سریع به سمت در حموم اومد و با صدای محکمی به در بسته ی حموم کوبید
_ هی..لعنتی اونجا داری چه غلطی میکنی؟
فریاد زد...قاعدتاً نمیتونست با اون صدا ها به چیز های خوبی فکر کنه و این عادی بود ولی..حال تو بعد از شنیدن صدای فریادش کاملا تغییر کرد..
دست از بازی کردن با خودت برداشتی و با ترس به در بسته ای که همین چند لحظه پیش صدای فریاد شوهرت توی فضا طنین انداز شده بود...خیره شدی...
+ ه.هیون..
با صدای خفه ای زیر لب زمزمه کردی
+ اوه نه نه نه..
سریع دوش رو خاموش کردی و با یک حوله بدنت رو پوشوندی...
+ .. هیونااا..برگشتی..حمومم عزیزم..الان میام بیرون...
تمام سعیت رو برای مخفی کردن اون حالت اغوا کننده و خمار لحنت ، انجام دادی ولی قطعاً هیونجین توی اینطور چیزا ماهر تر از تو بود..محکم به در ضربه زد و با شدت دستگیره ی در قفل شده رو بالا و پایین کرد...
_ این در رو باز کن تا نشکوندمش...زود باششش...
با فریادی که زد برای بار دوم به خودت لرزیدی...حوله ی دور بدنت رو محکم کردی و بعد از یک نفس عمیق ، قفل در رو باز کردی...
قبل از اینکه اجازه بده تا دستگیره رو برای باز کردن در پایین بکشی..خودش زحمتش رو کشیده و بدون هیچ اخطاری محکم تورو به دیوار کنار در چسبوند...این حرکتش اینقدر یک دفعه ای و سریع بود که حوله ی روی بدنت تقریبا شل شد و از روی پوست خیست سر خورد و تا زانوت پایین اومد....
هینی کشیدی و سریع با دستت روی قسمت های خصوصی بدنت رو پوشوندی...پلکاتو روی هم فشار دادی که کنار گردنت خر خر کرد...
_ داشتی چه غلطی این تو میکردی لعنتی؟..هاااا؟
فریادی دم گوشت کشید که صورتت رو کمی خم کردی و چشمات رو بستی..
روی تخت..تنها اثری که ازت روی تخت بود یک ملافه ی به هم ریخته و مچاله شده..به همراه گوشیت وجود داشت، که رها شده بود..
چشماش رو ریز کرد..چند قدم به سمت تخت برداشت اما...قبل از اینکه بخواد به سمت ملافه و گوشیت خم بشه...با صدای بلندی از ناله ای که صدای ظریفت توی فضا اکو کرد..متوقف شد..
با تعجب نگاهش رو به در بسته ی حموم دوخت...
اولش فکر کرد شاید اشتباه شنیده باشه ولی..صدای آه و ناله های شدید و پشت سر همت دیگه نزاشت درست فکر کنه..
سریع به سمت در حموم اومد و با صدای محکمی به در بسته ی حموم کوبید
_ هی..لعنتی اونجا داری چه غلطی میکنی؟
فریاد زد...قاعدتاً نمیتونست با اون صدا ها به چیز های خوبی فکر کنه و این عادی بود ولی..حال تو بعد از شنیدن صدای فریادش کاملا تغییر کرد..
دست از بازی کردن با خودت برداشتی و با ترس به در بسته ای که همین چند لحظه پیش صدای فریاد شوهرت توی فضا طنین انداز شده بود...خیره شدی...
+ ه.هیون..
با صدای خفه ای زیر لب زمزمه کردی
+ اوه نه نه نه..
سریع دوش رو خاموش کردی و با یک حوله بدنت رو پوشوندی...
+ .. هیونااا..برگشتی..حمومم عزیزم..الان میام بیرون...
تمام سعیت رو برای مخفی کردن اون حالت اغوا کننده و خمار لحنت ، انجام دادی ولی قطعاً هیونجین توی اینطور چیزا ماهر تر از تو بود..محکم به در ضربه زد و با شدت دستگیره ی در قفل شده رو بالا و پایین کرد...
_ این در رو باز کن تا نشکوندمش...زود باششش...
با فریادی که زد برای بار دوم به خودت لرزیدی...حوله ی دور بدنت رو محکم کردی و بعد از یک نفس عمیق ، قفل در رو باز کردی...
قبل از اینکه اجازه بده تا دستگیره رو برای باز کردن در پایین بکشی..خودش زحمتش رو کشیده و بدون هیچ اخطاری محکم تورو به دیوار کنار در چسبوند...این حرکتش اینقدر یک دفعه ای و سریع بود که حوله ی روی بدنت تقریبا شل شد و از روی پوست خیست سر خورد و تا زانوت پایین اومد....
هینی کشیدی و سریع با دستت روی قسمت های خصوصی بدنت رو پوشوندی...پلکاتو روی هم فشار دادی که کنار گردنت خر خر کرد...
_ داشتی چه غلطی این تو میکردی لعنتی؟..هاااا؟
فریادی دم گوشت کشید که صورتت رو کمی خم کردی و چشمات رو بستی..
۲.۷k
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.