عشق ممنوعه پارت ۱۹
جیمین : هواپیما بلند شد من از کره رفتم و جونکوک موند با هزارتا غم ، این نامردیه ولی جدایی ما بهتره از اول نباید همو میدیدیم .(با این حرفا خودمو قانع کردم و چشمامو بستم)
(۳ ساعت بعد فرودگاه توکیو ساعت ۱:۳۰ بامداد)
جیمین: (از هواپیما پیاده شدم و رفتم دم در فرودگاه )خب عالی شد پا شدم اومدم کشوری که تا حالا نیومدم و نمیشناسم حتی ژاپنی هم بلد نیستم!
+ پارک جیمین؟
جیمین : (داشتم با خودم حرف میزدم که یکی از توی تاکسی صدام کرد)بله ، خودمم.
+ بفرمایید بالا ما شما رو میبریم به یه هتل خوب .
جیمین : از اونجایی که امروز کلی اتفاق افتادن بود و هم از لحاظ جسمی و هم روحی خیلی خسته بودم سوار شدم و رفتیم به یه هتل خیلی لوکس .
+ بفرمایید اینجا اتاق رزرو دارید و از قبل حساب شده برای یک ماه.
جیمین : حساب شده؟ شما از طرف کی هستین؟
+ لی یونجو ، گفتن شما دوستشون هستین .
جیمین: واقعا لازم نبود خودمم میتونستم ولی ممنون ، شما میتونید برید.
+ تا دم اتاق همراهیتون میکنم...
....
+قربان دستورتون رو انجام دادم و مطمئن شدم که بره تو اتاقش الان هم دارم میرم سمت عمارت .
یونجو : خوبه ، تو این یه ماه از دور مواظبش باش و بهم بگو چیکار میکنه ولی یادت باشه نفهمه!
+ چشم.
....
جیمین : هتل خیلی خوبی بود ،خپد اتاقش هم خیلی بزرگ و شیک بود ، یونجو واقعا خیلی لطف کرد وقتی برگردم حتما جبران میکنم ولی فعلا باید تمرکزم رو بزارم رو تهیونگ .
داشت خوابم میبرد که یونجو زنگ زد.
.سلام
..سلام رسیدی؟ جات خوبه؟
. یونجو واقعا لازم نبود خیلی شرمنده شدم!
..تو ازم نخواستی من خودم انجام دادم پس شرمنده نباش .
. مرسی.
.. راستی شنیدن دنبال یکی از دوستات میگردی درسته؟
.چی؟ خب اره . چطور؟
..یادته که گفتم آدم زیاد دارم مشخصاتشو بده برات پیداش میکنم.
. واقعا میتونی؟
.. اره چرا نتونم منو دست کم گرفتیا!
. واقعا ممنونم.
..خوبه مشخصات بعلاوه عکسش و آسمون ایناشو برام بده و نگران نباش .
. خب ممنون برات میفرستم.
.. فعلا.
. فعلا.
جیمین : (از انجام این کار و دادن اطلاعات بهش مطمئن نبودم اگه به کوک میداد و همه چی خراب میشد چی؟ ولی نه اون نمیدونه چه خبره پس به کوک نمیگه )
....
(۳ ساعت بعد فرودگاه توکیو ساعت ۱:۳۰ بامداد)
جیمین: (از هواپیما پیاده شدم و رفتم دم در فرودگاه )خب عالی شد پا شدم اومدم کشوری که تا حالا نیومدم و نمیشناسم حتی ژاپنی هم بلد نیستم!
+ پارک جیمین؟
جیمین : (داشتم با خودم حرف میزدم که یکی از توی تاکسی صدام کرد)بله ، خودمم.
+ بفرمایید بالا ما شما رو میبریم به یه هتل خوب .
جیمین : از اونجایی که امروز کلی اتفاق افتادن بود و هم از لحاظ جسمی و هم روحی خیلی خسته بودم سوار شدم و رفتیم به یه هتل خیلی لوکس .
+ بفرمایید اینجا اتاق رزرو دارید و از قبل حساب شده برای یک ماه.
جیمین : حساب شده؟ شما از طرف کی هستین؟
+ لی یونجو ، گفتن شما دوستشون هستین .
جیمین: واقعا لازم نبود خودمم میتونستم ولی ممنون ، شما میتونید برید.
+ تا دم اتاق همراهیتون میکنم...
....
+قربان دستورتون رو انجام دادم و مطمئن شدم که بره تو اتاقش الان هم دارم میرم سمت عمارت .
یونجو : خوبه ، تو این یه ماه از دور مواظبش باش و بهم بگو چیکار میکنه ولی یادت باشه نفهمه!
+ چشم.
....
جیمین : هتل خیلی خوبی بود ،خپد اتاقش هم خیلی بزرگ و شیک بود ، یونجو واقعا خیلی لطف کرد وقتی برگردم حتما جبران میکنم ولی فعلا باید تمرکزم رو بزارم رو تهیونگ .
داشت خوابم میبرد که یونجو زنگ زد.
.سلام
..سلام رسیدی؟ جات خوبه؟
. یونجو واقعا لازم نبود خیلی شرمنده شدم!
..تو ازم نخواستی من خودم انجام دادم پس شرمنده نباش .
. مرسی.
.. راستی شنیدن دنبال یکی از دوستات میگردی درسته؟
.چی؟ خب اره . چطور؟
..یادته که گفتم آدم زیاد دارم مشخصاتشو بده برات پیداش میکنم.
. واقعا میتونی؟
.. اره چرا نتونم منو دست کم گرفتیا!
. واقعا ممنونم.
..خوبه مشخصات بعلاوه عکسش و آسمون ایناشو برام بده و نگران نباش .
. خب ممنون برات میفرستم.
.. فعلا.
. فعلا.
جیمین : (از انجام این کار و دادن اطلاعات بهش مطمئن نبودم اگه به کوک میداد و همه چی خراب میشد چی؟ ولی نه اون نمیدونه چه خبره پس به کوک نمیگه )
....
۳.۱k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.