پارت ۲۰ دیدار ناگهانی
kim.sooyoung
kim.sooyoung
دنبال میکنید
دیدار ناگهانی
۶۵ پسند
دیدار ناگهانی
دیدار ناگهانی
پارت:۲۰
(پرش زمانی به وقتی که رسیدن خونه)
_خب بفرما خانم پارک مدرکتو نشون بده
+باشه (با صدای گرفته)
ا.ت کمی از لباسشو بالا داد که معلوم بود جای لقد پا بود و کلا پوست سفیدش سیاه سیاه شده بود یه قسمتی از شکمشم باند پیچی شده بود
_ا.ا.ت اونا این کارو باهات کردن؟
+اوهوم تازه پاهامم هست که یه قسمتشو مثل شکمم سوزوندن و باند پیچیش کردم
تهیونگ دیگه تاقت نیاورد و ا.ت رو کشید بغلش و گفت
_چرا تموم این مدت هیچکدوم از اینا رو بهم نمیگفتی
+چون سرت شلوغ بود نمیخواستم مزاحم شم
_تو هیچوقت برام مزاحم نبودی نیستی و نخواهی بود اینو یادت باشه باید زودتر از اینا بهم میگفتی
+الان اینارو ول کن او..اون پسره اونو باید چیکارش کنیم(با کمی ترس)
_اروم باش اونم یه کاریش میکنیم
+فقط تا فردا یه کاری بکن باشه؟
_اوهوم
+قول؟
_قول
_حالا خودت برو یکم استراحت کن الان حتما خسته ای
+باشه
از زبان راوی:
وقتی ا.ت رف تهیونگ به کوک زنگ زد و ازش کمک خواست کوک هم فرداش چند نفر از بادیگارداشو فرستاد سراغ پسره و وقتی پسره داشت به سمت مدرسه میرفت اونو گرفتن و بردنش تو یه ناکجا آباد(حالا یه جایی تصور کنین هیچ جا به مغزم نمیرسه) و به قدری زدنش که صدای سگ میداد (دلتون خنک😂)و همون روز رفت و پروندشو گرف و از مدرسه رف...
سرطان هم همون هشت لایک
kim.sooyoung
دنبال میکنید
دیدار ناگهانی
۶۵ پسند
دیدار ناگهانی
دیدار ناگهانی
پارت:۲۰
(پرش زمانی به وقتی که رسیدن خونه)
_خب بفرما خانم پارک مدرکتو نشون بده
+باشه (با صدای گرفته)
ا.ت کمی از لباسشو بالا داد که معلوم بود جای لقد پا بود و کلا پوست سفیدش سیاه سیاه شده بود یه قسمتی از شکمشم باند پیچی شده بود
_ا.ا.ت اونا این کارو باهات کردن؟
+اوهوم تازه پاهامم هست که یه قسمتشو مثل شکمم سوزوندن و باند پیچیش کردم
تهیونگ دیگه تاقت نیاورد و ا.ت رو کشید بغلش و گفت
_چرا تموم این مدت هیچکدوم از اینا رو بهم نمیگفتی
+چون سرت شلوغ بود نمیخواستم مزاحم شم
_تو هیچوقت برام مزاحم نبودی نیستی و نخواهی بود اینو یادت باشه باید زودتر از اینا بهم میگفتی
+الان اینارو ول کن او..اون پسره اونو باید چیکارش کنیم(با کمی ترس)
_اروم باش اونم یه کاریش میکنیم
+فقط تا فردا یه کاری بکن باشه؟
_اوهوم
+قول؟
_قول
_حالا خودت برو یکم استراحت کن الان حتما خسته ای
+باشه
از زبان راوی:
وقتی ا.ت رف تهیونگ به کوک زنگ زد و ازش کمک خواست کوک هم فرداش چند نفر از بادیگارداشو فرستاد سراغ پسره و وقتی پسره داشت به سمت مدرسه میرفت اونو گرفتن و بردنش تو یه ناکجا آباد(حالا یه جایی تصور کنین هیچ جا به مغزم نمیرسه) و به قدری زدنش که صدای سگ میداد (دلتون خنک😂)و همون روز رفت و پروندشو گرف و از مدرسه رف...
سرطان هم همون هشت لایک
۲.۷k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.