تولد آلفا p⁹
تولد آلفا p⁹
کیونگ صندلی ای که افتاده بود کف زمین و برداشت و گذاشت کنار تخت کوک و نشست ...کوک دردش چهار برابر بد تر شد و فقط فوت میکرد....
کیونگ: کوک....میدونم که درد داری ولی من یه دقیقه میرم وسایل درمان و بیارم و بیام...
کوک: نه....نه....من..توی این وضعیت تنها نزار...اوهههه
کیونگ: سه سوته برگشتم...
کیونگ آروم وسایل و گذاشت اونور و آروم بدون اینکه کسی متوجه بشه رفت بیرون و وسایلش و آوورد و رفت اتاق....بعد بدوبیراه وسایلش رو چید پشت در...
کیونگ: خوب ....دیدی زود اومدم
کوک: یوننننننننن....جییییییییییییییییغ
کیونگ: کوک ...کوک ...حالت خوبه؟
کوک: جییییییییییغ....یون...دستت....دستت و بدهههههه ......آیییییییییییییی
تهیونگ و جیمین موفق شدن و اونا رو زدن...خیلی خسته شد....نشستن روی مبل تا اینکه تهیونگ صدای جیغ کوک رو شنید و سریع رفتن بالا....
تق....تق....
کیونگ: کیه....
تهیونگ: داداشت...
کیونگ: جیمین؟!
جیمین: ماییم باز کن...
کیونگ در و باز کرد...تهیونگ سریع کیونگ و بغل کرد و بدو بدو رفت کنار تخت و روی زانو نشست..
تهیونگ: کوک ...حالت خوبه؟
کوک: آره....بهترم.....اگر خواهر شوهرم نبود الان از درد مرده بودم....باید قدرش و بدونی....
تهیونگ: اون توی بچگی هم مراقبم بود...
جیمین: کیونگ؟! کیونگ؟ چی شد
کیونگ به خاطر اون ضربه حالش بد بود...ولی الان دیگه حالش خیلی بد شد و افتاد...
کوک: کیونگگگگگ...کیونگگگ تروخدا بیدار شو (گریه)
تهیونگ: جیمین چرا وایسادی ....تا خواهرم و از دست ندادم نجاتش بدههههه (گریه)
جیمین سریع وسایلش و برداشت و رفت توی اتاق....
جیمین: کیونگ...کیونگ صدام و میشنوی؟
کیونگ: جیمینی.....کوک....کوک...(بی حالی)
جیمین: کوک حالش خوبه....
تهیونگ: آبجی بیدار شو...من و نگاه کن!
کیونگ: ته من حالم خوبه...(بی حالی)
کوک: کیونگ...جون من بیدار شو....ازت خواهش میکنم....
کیونگ: ته....کوک نباید بترسه...آخخ
جیمین: باید سرش و پانسمان کنم ...باید استراحت کنه....
***
کیونگ صندلی ای که افتاده بود کف زمین و برداشت و گذاشت کنار تخت کوک و نشست ...کوک دردش چهار برابر بد تر شد و فقط فوت میکرد....
کیونگ: کوک....میدونم که درد داری ولی من یه دقیقه میرم وسایل درمان و بیارم و بیام...
کوک: نه....نه....من..توی این وضعیت تنها نزار...اوهههه
کیونگ: سه سوته برگشتم...
کیونگ آروم وسایل و گذاشت اونور و آروم بدون اینکه کسی متوجه بشه رفت بیرون و وسایلش و آوورد و رفت اتاق....بعد بدوبیراه وسایلش رو چید پشت در...
کیونگ: خوب ....دیدی زود اومدم
کوک: یوننننننننن....جییییییییییییییییغ
کیونگ: کوک ...کوک ...حالت خوبه؟
کوک: جییییییییییغ....یون...دستت....دستت و بدهههههه ......آیییییییییییییی
تهیونگ و جیمین موفق شدن و اونا رو زدن...خیلی خسته شد....نشستن روی مبل تا اینکه تهیونگ صدای جیغ کوک رو شنید و سریع رفتن بالا....
تق....تق....
کیونگ: کیه....
تهیونگ: داداشت...
کیونگ: جیمین؟!
جیمین: ماییم باز کن...
کیونگ در و باز کرد...تهیونگ سریع کیونگ و بغل کرد و بدو بدو رفت کنار تخت و روی زانو نشست..
تهیونگ: کوک ...حالت خوبه؟
کوک: آره....بهترم.....اگر خواهر شوهرم نبود الان از درد مرده بودم....باید قدرش و بدونی....
تهیونگ: اون توی بچگی هم مراقبم بود...
جیمین: کیونگ؟! کیونگ؟ چی شد
کیونگ به خاطر اون ضربه حالش بد بود...ولی الان دیگه حالش خیلی بد شد و افتاد...
کوک: کیونگگگگگ...کیونگگگ تروخدا بیدار شو (گریه)
تهیونگ: جیمین چرا وایسادی ....تا خواهرم و از دست ندادم نجاتش بدههههه (گریه)
جیمین سریع وسایلش و برداشت و رفت توی اتاق....
جیمین: کیونگ...کیونگ صدام و میشنوی؟
کیونگ: جیمینی.....کوک....کوک...(بی حالی)
جیمین: کوک حالش خوبه....
تهیونگ: آبجی بیدار شو...من و نگاه کن!
کیونگ: ته من حالم خوبه...(بی حالی)
کوک: کیونگ...جون من بیدار شو....ازت خواهش میکنم....
کیونگ: ته....کوک نباید بترسه...آخخ
جیمین: باید سرش و پانسمان کنم ...باید استراحت کنه....
***
۴.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.