( part 7)
ویو جونگکوک
ساعت ۶ بود محموله به دستمون رسید ، با تهیونگ منتظرشون بودیم که بعد چند دقیقه اومدن . یونجون و استلا و آدماش از ماشین پیاده شدن ، استلا خواست به طرفمون بیاد ولی یونجون دستشو کشید که یهو چشمم به دستش افتاد که باند پیچی شده بود ، با عصبانیت به سمت یونجون رفتم و یقشو گرفتم
جونگکوک: مگه بهت نگفتم حق نداری بهش اسیبی بزنی ( با داد)
تهیونگ دوید طرفمون و جدامون کرد
تهیونگ : آروم باش
یونجون : من نکردم کار خودشه
به استلا نگاه کردم
جونگکوک : برای چی اینکارو با خودت کردی
استلا : من فقط..فقط نمیخواستم باعث شم بخاطرم تو دردسر بیوفتین ، فکر میکردم اگه اونجا بمونم اول آخرش قراره بمیرم
جونگکوک : نباید همچین فکری میکردی
استلا : معذرت میخوام
ویو تهیونگ
وقتی اون حرفارو زد حالم خیلی بد شد دوست داشتم بغلش کنم و موهاشو نوازش کنم تا آروم شه.
یونجون : محموله ها کجاس
جونگکوک : دنبالم بیا
یونجون و آدماش دنبالم اومدن ، بردمشون پیش محموله ها.
جونگکوک : اینم محموله ، حالا استلا رو بهم بدین .
یونجون ( رو به آدماش ) : استلا رو بهشون بدید
ویو تهیونگ
به محض اینکه استلا اومد سمتم بردمش تو ماشین و حرکت کردیم باید زود از اونجا دور میشدیم.
استلا : چرا داریم فرار میکنیم؟
تهیونگ : موندنمون صلاح نیست ، ممکنه آسیب ببینی
استلا : اونا که کاری باهامون ندارن
تهیونگ : اونا ندارن ولی ما قراره بهشون حمله کنیم
ویو جونگکوک
وقتی تهیونگ رفت یونجون به شک افتاد ، همون لحظه آدمام دورش کردن و روش اسلحه کشیدن .
یونجون : عوضییییی از همون اول نباید بهت اعتماد میکردم( با داد)
جونگکوک : ممنون که بهم اعتماد کردی ، حالا تاوان کارتو پس میدی.
با علامت من همه شروع کردن به شلیک کردن ، آدمای یونجون خودشونو رسوندن و شلیک میکردن . داشتن یونجونو فراری میدادن ، اسلحمو گرفتم سمت یونجون و چندتا تیر بهش زدم که افتاد زمین ، آدمای یونجون داشتن بیشتر میشدن . سریع باید از اونجا خارج میشدم ، خشابمو پر کردم ، تا میتونستم بهشون شلیک کردم ، داشتم از اون جهنم خارج میشدم که تیر خورد به پهلوم ، سعی کردم خودمو برسونم به ماشین.
ویو استلا
نباید همینجوری فرار میکردیم ممکنه جونگکوک آسیب ببینه
استلا : برگرد
تهیونگ: چییی
استلا : بهت میگم دور بزن ، اگه جونگکوک اتفاقی براش بیوفته خودمو نمیبخشم ، اون بخاطر من خودشو تو خطر انداخت لطفا برگرد
تهیونگ : نترس تا الان باید کار تموم شده باشه
استلا : خب بهش زنگ بزن
ویو تهیونگ
همینطور که رانندگی میکردم گوشیمو برداشتم شماره ی جونگکوک رو گرفتم
ویو جونگکوک
خون زیادی ازم رفت چشمام داشتن سیاهی میرفتن ، گوشیم هی زنگ میخورد ، به زور از تو جیبم برداشتم و جواب دادم
تهیونگ : جونگکوک حالت خوبه
صدامو میشنوی( با داد)
جونگکوک( سعی کردم حرف بزنم ولی نمیتونستم و بعدش سیاهی)
ساعت ۶ بود محموله به دستمون رسید ، با تهیونگ منتظرشون بودیم که بعد چند دقیقه اومدن . یونجون و استلا و آدماش از ماشین پیاده شدن ، استلا خواست به طرفمون بیاد ولی یونجون دستشو کشید که یهو چشمم به دستش افتاد که باند پیچی شده بود ، با عصبانیت به سمت یونجون رفتم و یقشو گرفتم
جونگکوک: مگه بهت نگفتم حق نداری بهش اسیبی بزنی ( با داد)
تهیونگ دوید طرفمون و جدامون کرد
تهیونگ : آروم باش
یونجون : من نکردم کار خودشه
به استلا نگاه کردم
جونگکوک : برای چی اینکارو با خودت کردی
استلا : من فقط..فقط نمیخواستم باعث شم بخاطرم تو دردسر بیوفتین ، فکر میکردم اگه اونجا بمونم اول آخرش قراره بمیرم
جونگکوک : نباید همچین فکری میکردی
استلا : معذرت میخوام
ویو تهیونگ
وقتی اون حرفارو زد حالم خیلی بد شد دوست داشتم بغلش کنم و موهاشو نوازش کنم تا آروم شه.
یونجون : محموله ها کجاس
جونگکوک : دنبالم بیا
یونجون و آدماش دنبالم اومدن ، بردمشون پیش محموله ها.
جونگکوک : اینم محموله ، حالا استلا رو بهم بدین .
یونجون ( رو به آدماش ) : استلا رو بهشون بدید
ویو تهیونگ
به محض اینکه استلا اومد سمتم بردمش تو ماشین و حرکت کردیم باید زود از اونجا دور میشدیم.
استلا : چرا داریم فرار میکنیم؟
تهیونگ : موندنمون صلاح نیست ، ممکنه آسیب ببینی
استلا : اونا که کاری باهامون ندارن
تهیونگ : اونا ندارن ولی ما قراره بهشون حمله کنیم
ویو جونگکوک
وقتی تهیونگ رفت یونجون به شک افتاد ، همون لحظه آدمام دورش کردن و روش اسلحه کشیدن .
یونجون : عوضییییی از همون اول نباید بهت اعتماد میکردم( با داد)
جونگکوک : ممنون که بهم اعتماد کردی ، حالا تاوان کارتو پس میدی.
با علامت من همه شروع کردن به شلیک کردن ، آدمای یونجون خودشونو رسوندن و شلیک میکردن . داشتن یونجونو فراری میدادن ، اسلحمو گرفتم سمت یونجون و چندتا تیر بهش زدم که افتاد زمین ، آدمای یونجون داشتن بیشتر میشدن . سریع باید از اونجا خارج میشدم ، خشابمو پر کردم ، تا میتونستم بهشون شلیک کردم ، داشتم از اون جهنم خارج میشدم که تیر خورد به پهلوم ، سعی کردم خودمو برسونم به ماشین.
ویو استلا
نباید همینجوری فرار میکردیم ممکنه جونگکوک آسیب ببینه
استلا : برگرد
تهیونگ: چییی
استلا : بهت میگم دور بزن ، اگه جونگکوک اتفاقی براش بیوفته خودمو نمیبخشم ، اون بخاطر من خودشو تو خطر انداخت لطفا برگرد
تهیونگ : نترس تا الان باید کار تموم شده باشه
استلا : خب بهش زنگ بزن
ویو تهیونگ
همینطور که رانندگی میکردم گوشیمو برداشتم شماره ی جونگکوک رو گرفتم
ویو جونگکوک
خون زیادی ازم رفت چشمام داشتن سیاهی میرفتن ، گوشیم هی زنگ میخورد ، به زور از تو جیبم برداشتم و جواب دادم
تهیونگ : جونگکوک حالت خوبه
صدامو میشنوی( با داد)
جونگکوک( سعی کردم حرف بزنم ولی نمیتونستم و بعدش سیاهی)
۷.۵k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.