پارت ۶ تلخ و شیرین
جونگ کوک:
صحبتم با سانا تموم شد در رو بستم و رفتم بشینم که با صحنه ای که دیدم جا خوردم.اون داشت با یه پسر صحبت میکرد.سیستم های مغزم قاتی کرد خواستم برم سمتش که دختری روبه روم قرار گرفت و گفت:خانم گریمورتون گفت که من ادامه ی گریم رو من برم .با عصبانیت تمام گفتم:مگه فلج که نمیتونه؟و با قدم های محکم سمتش رفتم و دستش رو گرفتم و آوردمش رو به روی خودم ۴ انگشت فاصله داشتیم . داشت با چشمای درشت نگام میکرد . منم اخم غلیضی کرده بودم . چون ازم کوتاه تر بود(تقریبا تا شونش)
سرم رو گرفته بودم پایین و اون بالا . جوری که فقط اون بشنوه گفتم:دیگه ازم فاصله نمیگیری . هنوز داشت نگام میکرد .
من:
در حین صحبتام دستم کشیده شده . داشت با اخم غلض ترسناکی نگام میکرد. خیلی آروم گفت:دیگه ازم فاصله نمیگیری . مطمعن شدم که عاشقشم. ضربان قلبم کامل نامنظم شد .داشتم نگاه میکردم که گفتم:چرا اینجوری شدم
جونگ کوک:
احساس کردم احساساتم لو رفت .برای اینکه از این حالت در بیایم ؛ سرم رو بالا گرفتم و گفتم:نمیخوای گریمم کنی؟
وقتی فهمید چی شده و سرکار به خودش اومد و تکونی به سرش داد و رفت که وسایلش رو بیاره . روبه پسره گفتم :از این به بعد با هر خواستی زر بزنی بزنم،جز آیریس با تعجب نگام کرد و رفت . . .
(در خونه)من:
نشستم روی کاناپه و به اون صحنه فک کردم وای خداااا؛خیلی جذاب بوووودددد . خواستم فکر هامو ادامه بدم که گوشیم زنگ خورد . یه شماره ناشناس؟برداشتم اون پسره بود که توی کمپانی دلشتسم با هم صحبت میکردیم . بعد از احوال پرسی گفت:آیریس من احساس میکنم بین تو و جونگ کوک یه چیزی هست؟نیست؟با تعجب گفتم:نه چطور؟چیزی شده؟گفت :بعد از اینکه تو رفتی وسایلت رو بیاری جونگ کوک بهم گفت از این به بعد با هر کی زر زدی؛ زدی جز آیریس. دستم رو روی قلبم گذاشتم و از روی مبل کمی سر خوردم . جوری که فقط سرم به پیشتی بود😀دوباره خودم رو جمع و جور کردم و صاف نشستم و گفتم: خو به من چه(بی لیاقت.لیاقت کوکی من رو نداری گوزو😤😤😤😤)
#جذاب
صحبتم با سانا تموم شد در رو بستم و رفتم بشینم که با صحنه ای که دیدم جا خوردم.اون داشت با یه پسر صحبت میکرد.سیستم های مغزم قاتی کرد خواستم برم سمتش که دختری روبه روم قرار گرفت و گفت:خانم گریمورتون گفت که من ادامه ی گریم رو من برم .با عصبانیت تمام گفتم:مگه فلج که نمیتونه؟و با قدم های محکم سمتش رفتم و دستش رو گرفتم و آوردمش رو به روی خودم ۴ انگشت فاصله داشتیم . داشت با چشمای درشت نگام میکرد . منم اخم غلیضی کرده بودم . چون ازم کوتاه تر بود(تقریبا تا شونش)
سرم رو گرفته بودم پایین و اون بالا . جوری که فقط اون بشنوه گفتم:دیگه ازم فاصله نمیگیری . هنوز داشت نگام میکرد .
من:
در حین صحبتام دستم کشیده شده . داشت با اخم غلض ترسناکی نگام میکرد. خیلی آروم گفت:دیگه ازم فاصله نمیگیری . مطمعن شدم که عاشقشم. ضربان قلبم کامل نامنظم شد .داشتم نگاه میکردم که گفتم:چرا اینجوری شدم
جونگ کوک:
احساس کردم احساساتم لو رفت .برای اینکه از این حالت در بیایم ؛ سرم رو بالا گرفتم و گفتم:نمیخوای گریمم کنی؟
وقتی فهمید چی شده و سرکار به خودش اومد و تکونی به سرش داد و رفت که وسایلش رو بیاره . روبه پسره گفتم :از این به بعد با هر خواستی زر بزنی بزنم،جز آیریس با تعجب نگام کرد و رفت . . .
(در خونه)من:
نشستم روی کاناپه و به اون صحنه فک کردم وای خداااا؛خیلی جذاب بوووودددد . خواستم فکر هامو ادامه بدم که گوشیم زنگ خورد . یه شماره ناشناس؟برداشتم اون پسره بود که توی کمپانی دلشتسم با هم صحبت میکردیم . بعد از احوال پرسی گفت:آیریس من احساس میکنم بین تو و جونگ کوک یه چیزی هست؟نیست؟با تعجب گفتم:نه چطور؟چیزی شده؟گفت :بعد از اینکه تو رفتی وسایلت رو بیاری جونگ کوک بهم گفت از این به بعد با هر کی زر زدی؛ زدی جز آیریس. دستم رو روی قلبم گذاشتم و از روی مبل کمی سر خوردم . جوری که فقط سرم به پیشتی بود😀دوباره خودم رو جمع و جور کردم و صاف نشستم و گفتم: خو به من چه(بی لیاقت.لیاقت کوکی من رو نداری گوزو😤😤😤😤)
#جذاب
۲.۱k
۱۵ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.