فیک عشق دردسرساز
«پارت:۴۳»
سرمو بالا آوردم ولی کسی نبود تنها چیزی که دیده میشد تاریکی کوچه بود..احتمال زیاد توهم زده بودم.
از ته کیفم کلیدمو درآوردم ، بالاخره بعد مدتها برگشتم خونه خودم...
درو باز کردم و رفتم داخل گرد و خاک روی وسایل نشسته بود ولی دیگه برام اهمیت نداشت!
مستقیم از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم و کیفو لباسامو پرت کردم به این طرفو اون طرف و خودمم پرت کردم رو تخت.
چند دقیقه که گذشت کشوی میز بغل تختمو باز کردم و ورق قرص خوابو برداشتمو لعنتی فرستادم و مجبور شدم برای خوردن آب برم طبقه پایین.
بی حوصله از روی تخت بلند شدمو از اتاق بیرون اومدم ...
رفتم توی آشپز خونه و در یخچالو باز کردم که با بوی بدی که ازش اومد صورتمو جمع کردم و محکم درشو بستم یادم باشه خوراکیای خراب شده رو بریزم دور.
قرص از دستم افتادو رفت زیر یخچال،اه گندش بزنن
در یکی از کابینتا رو باز کردم و شیشه مشروبو برداشتم و رفتم روی مبل تو تاریکی نشستم..
درشو باز کردمو کمی ازش خوردم تلخ بود اما نه تلخ تر از زندگیه من!
تقریبا نصف بطریو خوردم و یکم مست شده بودم و تموم محتویات داخل بطریو سر کشیدمو شیشه بطریو پرت کردمو با درد و گریه جیغ بلندی زدم.
بطری شیشه ای با صدای بدی شکست...دستامو توی موهای پریشونم کشیدمو و تلو تلو خوران راه افتادم سمت پله ها با کمی مکث برگشتمو به شیشه های روی زمین نگاه کردم و سایه ای سیاه دیدم که سریع مخفی شد اما پوزخندی زدمو گفتم از توهمات مستیه.
پله هارو با سختی رفتم بالا و وسطای راه بودم که زیر پام خالی شدو با جیغ رو به عقب برگشتم و برعکس انتظارم جای نرمی فرود اومدم.
تاریکی مانع از شناخت چهرش شده بود اما دیگه چیزی نفهمیدم و چشام گرم شد..تنها چیزی که فهمیدم این بود که رو تختم تو بغل گرمی فرو رفتم...
-ساعت نزدیک ۴ بود و همچنان زل زده بودم به صورت غرق خوابش توی این چند روز داشتم به مرز جنون میرسیدم...فراموش کردنش حتی یه ثانیه جزو محال ترین کارهای زندگیم بود
بوسه ای رو لبش زدم و دوباره خیره شدم بهش...
با درد ناله کرد تهیونگ و قطره اشکی از گوشه چشمش روون شد
جانمی زیر لب گفتم.
مطمئنا داشت کابوس میدید که اینجوری بیقراری میکرد و ضربانش بالا بود.
لعنت بهم
دیگه باید میرفتم قبل از اینکه هوشیار میشد،برای بار آخر بوسه ای روی پیشونیش زدم و آروم ازش فاصله گرفتم
باید این بازی مسخره رو تموم میکردم تا دوباره بتونم بدون ترسی پیش مورام باشم!
(لایک و کامنت فراموش نشه 💜منتظر پارتای) هیجانی باشید
سرمو بالا آوردم ولی کسی نبود تنها چیزی که دیده میشد تاریکی کوچه بود..احتمال زیاد توهم زده بودم.
از ته کیفم کلیدمو درآوردم ، بالاخره بعد مدتها برگشتم خونه خودم...
درو باز کردم و رفتم داخل گرد و خاک روی وسایل نشسته بود ولی دیگه برام اهمیت نداشت!
مستقیم از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم و کیفو لباسامو پرت کردم به این طرفو اون طرف و خودمم پرت کردم رو تخت.
چند دقیقه که گذشت کشوی میز بغل تختمو باز کردم و ورق قرص خوابو برداشتمو لعنتی فرستادم و مجبور شدم برای خوردن آب برم طبقه پایین.
بی حوصله از روی تخت بلند شدمو از اتاق بیرون اومدم ...
رفتم توی آشپز خونه و در یخچالو باز کردم که با بوی بدی که ازش اومد صورتمو جمع کردم و محکم درشو بستم یادم باشه خوراکیای خراب شده رو بریزم دور.
قرص از دستم افتادو رفت زیر یخچال،اه گندش بزنن
در یکی از کابینتا رو باز کردم و شیشه مشروبو برداشتم و رفتم روی مبل تو تاریکی نشستم..
درشو باز کردمو کمی ازش خوردم تلخ بود اما نه تلخ تر از زندگیه من!
تقریبا نصف بطریو خوردم و یکم مست شده بودم و تموم محتویات داخل بطریو سر کشیدمو شیشه بطریو پرت کردمو با درد و گریه جیغ بلندی زدم.
بطری شیشه ای با صدای بدی شکست...دستامو توی موهای پریشونم کشیدمو و تلو تلو خوران راه افتادم سمت پله ها با کمی مکث برگشتمو به شیشه های روی زمین نگاه کردم و سایه ای سیاه دیدم که سریع مخفی شد اما پوزخندی زدمو گفتم از توهمات مستیه.
پله هارو با سختی رفتم بالا و وسطای راه بودم که زیر پام خالی شدو با جیغ رو به عقب برگشتم و برعکس انتظارم جای نرمی فرود اومدم.
تاریکی مانع از شناخت چهرش شده بود اما دیگه چیزی نفهمیدم و چشام گرم شد..تنها چیزی که فهمیدم این بود که رو تختم تو بغل گرمی فرو رفتم...
-ساعت نزدیک ۴ بود و همچنان زل زده بودم به صورت غرق خوابش توی این چند روز داشتم به مرز جنون میرسیدم...فراموش کردنش حتی یه ثانیه جزو محال ترین کارهای زندگیم بود
بوسه ای رو لبش زدم و دوباره خیره شدم بهش...
با درد ناله کرد تهیونگ و قطره اشکی از گوشه چشمش روون شد
جانمی زیر لب گفتم.
مطمئنا داشت کابوس میدید که اینجوری بیقراری میکرد و ضربانش بالا بود.
لعنت بهم
دیگه باید میرفتم قبل از اینکه هوشیار میشد،برای بار آخر بوسه ای روی پیشونیش زدم و آروم ازش فاصله گرفتم
باید این بازی مسخره رو تموم میکردم تا دوباره بتونم بدون ترسی پیش مورام باشم!
(لایک و کامنت فراموش نشه 💜منتظر پارتای) هیجانی باشید
۳۱.۹k
۲۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.