پارت ۲۷
پارت ۲۷
یونا/
رفتیم پایین و غذامونو خوردیم در طول غذا خوردن نه حرفی زدیم و نه نگاهی.
غذا که تموم شد ظرفارو گذاشتم به عهده ظرفشویی راستش خیلی خسته بودم به طرف پله ها میرفتم که دستم کشید.
_نرو بیا یه فیلم ببینیم
+اوم فکر خوبیه
_چه ژانری دوست داری؟
+فرقی نمیکنه
_پس فیلم ترسناک میزارم تازه اکران شده
مثل سگ ترسیده بودم ولی حرفی نمیزدم
و گفتم باشه
تا نیمه های فیلم چیز ترسناکی مبود اما جای ترسناکش دست کوک و فشار دادم
_نترس من اینجام(خنده)
........................
کوک/ بعد از تموم شدن فیلم صداش زدم دیدم تو بغلم خوابش برده مثل یه موش کوچولو بود بردمش و گذاشتم رو تخت و منم خسته بودم که بغلش کردم و خوابم برد.
........…............................
یونا/
رسیدیم عمارت. کوک ونو گذاشت و رفت دنبال کاراش خدمتکاره راهنماییم کرد سمت اتاق میکاپ.
میکاپره پرسید
٫چه مدلی میکاپ مد نظرتونه؟
+اوم خیلی لایت باشه
٫بله حتما، موهاتون و چه مدلی میخواین؟
+باز باشه لطفا
٫ بله چشم
نمیدونم چند ساعت زیر دستش بودم از انواع اقسام خدمات رو انجام داده بود نمیدونم ساعت چند بود یه نگاهی به ساعت انداختم دیدم ساعت شیش بعد از ظهره.
تو اینه خودمو دیدم چقدر تغییر کردم .
یه سنجاق سر خوشگل رو موهای بازم خود نمایی میکرد. همه چیز طبق خواسته خودم بود.ولی تو رژ زیاده روی کرده بود . چقد گفتم که پاک کنه اما همش میگفت که ارایشم بهم میخوره ناچار قبول کردم
رفتم سمت لباسم که کنارش کلی جواهرات زیبا بود
یه لباس قرمز که تا ساق پام بود با کفشای قرمز پاشنه بلند مخمر و یه سینه ریز ظریف با گوشواره هاش که روش یه پروانه کوچولو بود.
خیلی خوشگل شده بودم ولی لباس خیلی باز بود و معذبم میکرد .
در همین حین در زده شد.
+بله؟
_منم یونا، کوک
+بیا تو
_کارت تموم نش.....
+اومدم
برگشتم سمتش
چشاش گرد شده بود و دهنش باز
یونا/
رفتیم پایین و غذامونو خوردیم در طول غذا خوردن نه حرفی زدیم و نه نگاهی.
غذا که تموم شد ظرفارو گذاشتم به عهده ظرفشویی راستش خیلی خسته بودم به طرف پله ها میرفتم که دستم کشید.
_نرو بیا یه فیلم ببینیم
+اوم فکر خوبیه
_چه ژانری دوست داری؟
+فرقی نمیکنه
_پس فیلم ترسناک میزارم تازه اکران شده
مثل سگ ترسیده بودم ولی حرفی نمیزدم
و گفتم باشه
تا نیمه های فیلم چیز ترسناکی مبود اما جای ترسناکش دست کوک و فشار دادم
_نترس من اینجام(خنده)
........................
کوک/ بعد از تموم شدن فیلم صداش زدم دیدم تو بغلم خوابش برده مثل یه موش کوچولو بود بردمش و گذاشتم رو تخت و منم خسته بودم که بغلش کردم و خوابم برد.
........…............................
یونا/
رسیدیم عمارت. کوک ونو گذاشت و رفت دنبال کاراش خدمتکاره راهنماییم کرد سمت اتاق میکاپ.
میکاپره پرسید
٫چه مدلی میکاپ مد نظرتونه؟
+اوم خیلی لایت باشه
٫بله حتما، موهاتون و چه مدلی میخواین؟
+باز باشه لطفا
٫ بله چشم
نمیدونم چند ساعت زیر دستش بودم از انواع اقسام خدمات رو انجام داده بود نمیدونم ساعت چند بود یه نگاهی به ساعت انداختم دیدم ساعت شیش بعد از ظهره.
تو اینه خودمو دیدم چقدر تغییر کردم .
یه سنجاق سر خوشگل رو موهای بازم خود نمایی میکرد. همه چیز طبق خواسته خودم بود.ولی تو رژ زیاده روی کرده بود . چقد گفتم که پاک کنه اما همش میگفت که ارایشم بهم میخوره ناچار قبول کردم
رفتم سمت لباسم که کنارش کلی جواهرات زیبا بود
یه لباس قرمز که تا ساق پام بود با کفشای قرمز پاشنه بلند مخمر و یه سینه ریز ظریف با گوشواره هاش که روش یه پروانه کوچولو بود.
خیلی خوشگل شده بودم ولی لباس خیلی باز بود و معذبم میکرد .
در همین حین در زده شد.
+بله؟
_منم یونا، کوک
+بیا تو
_کارت تموم نش.....
+اومدم
برگشتم سمتش
چشاش گرد شده بود و دهنش باز
۵.۲k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.