اون پلیس خفنیه فصل دوم پارت: ۸
از روی تخت بلند شد و موهای سفید رنگش رو گوجه ای بست و طبق معمول کت شلوار عادی خودش رو پوشید .
چشم های سبز رنگش سرد تر از هر چیز دیگه ای بود .
چمدون وسایلش رو برداشت و سمت دفتر مدیر رفت.
تولد ۱۸ سالگیش مساوی با رفتن از این پرورشگاه مزخرف بود .
برگه هایی که مربوط به رفتنش از اینجا بود رو امضا کرد و خودکار مشکی رنگش رو داخل جیب خودش گذاشت .
در پرورشگاه باز شد و از پرورشگاه اومد بیرون و رفت سمت هتل و یک اتاق رضو کرد .
پروشگاه مبلغی پول بهش داده بود .
کاترینا دختر بسیار باهوشی بود و میخواست یک کاراگاه پلیس بشه تا بتونه پدر و مادرش رو پیدا کنه .
شب بود و کاترینا خوابید و صبح روز بعد بیدار شد و به بهترین اداره پلیس توکیو رفت .
کیف مشکی رنگ خودش رو برداشت و سمت اداره پلیس رفت .
وارد ساختمان اداره شد و از یه نفر درباره اتاق رئیس پرسید و در اتاق رو زد و ، وارد اتاق شد و گفت:
ببخشید؟
مرد رو به پنجره، روی صندلی چرخ دار نشسته بود و زیر لب گفت:
بشین ، هوش خوبی داری و مطمئنم به درد اینجا میخوری ، اسمت کاترینا هست ولی فامیلی؟
کاترینا گفت:
به صورت شرحی ، همه چیز رو داخل پرونده نوشتم و کافیه به خودتون زحمت بدید و اون برگه ها رو بخونید " گوجو سان "
مرد مو سفید از روی صندلی بلند شد و گفت:
باشه ، میتونی بری
کاترینا سری تکان داد و از اتاق مدیر عامل بیرون اومد .
گوجو، عینک مشکی رنگش رو از روی چشم هاش برداشت و پرونده کاترین رو باز کرد و نگاهی بهش انداخت و متوجه شد که داخل پروشگاه بوده.
با اسم پرورشگاه دوباره به موضوع ۱۸ سال پیش برگشت و بغض تو گلوش جمع شد .
تو این ۱۸ سال حتی جرات دیدن دختر کوچولو خودش رو نداشت .. حتی نمیدونست چه چهره ای داره یا شبیه کی هست .
اداره پلیس به افرادی به باهوشی کاترین نیاز داشت و گوجو بدون اعتراض کاترین رو قبول کرد به یک دفتر خصوصی داد تا بتونه کار هاش رو شروع کنه .
چشم های سبز رنگش سرد تر از هر چیز دیگه ای بود .
چمدون وسایلش رو برداشت و سمت دفتر مدیر رفت.
تولد ۱۸ سالگیش مساوی با رفتن از این پرورشگاه مزخرف بود .
برگه هایی که مربوط به رفتنش از اینجا بود رو امضا کرد و خودکار مشکی رنگش رو داخل جیب خودش گذاشت .
در پرورشگاه باز شد و از پرورشگاه اومد بیرون و رفت سمت هتل و یک اتاق رضو کرد .
پروشگاه مبلغی پول بهش داده بود .
کاترینا دختر بسیار باهوشی بود و میخواست یک کاراگاه پلیس بشه تا بتونه پدر و مادرش رو پیدا کنه .
شب بود و کاترینا خوابید و صبح روز بعد بیدار شد و به بهترین اداره پلیس توکیو رفت .
کیف مشکی رنگ خودش رو برداشت و سمت اداره پلیس رفت .
وارد ساختمان اداره شد و از یه نفر درباره اتاق رئیس پرسید و در اتاق رو زد و ، وارد اتاق شد و گفت:
ببخشید؟
مرد رو به پنجره، روی صندلی چرخ دار نشسته بود و زیر لب گفت:
بشین ، هوش خوبی داری و مطمئنم به درد اینجا میخوری ، اسمت کاترینا هست ولی فامیلی؟
کاترینا گفت:
به صورت شرحی ، همه چیز رو داخل پرونده نوشتم و کافیه به خودتون زحمت بدید و اون برگه ها رو بخونید " گوجو سان "
مرد مو سفید از روی صندلی بلند شد و گفت:
باشه ، میتونی بری
کاترینا سری تکان داد و از اتاق مدیر عامل بیرون اومد .
گوجو، عینک مشکی رنگش رو از روی چشم هاش برداشت و پرونده کاترین رو باز کرد و نگاهی بهش انداخت و متوجه شد که داخل پروشگاه بوده.
با اسم پرورشگاه دوباره به موضوع ۱۸ سال پیش برگشت و بغض تو گلوش جمع شد .
تو این ۱۸ سال حتی جرات دیدن دختر کوچولو خودش رو نداشت .. حتی نمیدونست چه چهره ای داره یا شبیه کی هست .
اداره پلیس به افرادی به باهوشی کاترین نیاز داشت و گوجو بدون اعتراض کاترین رو قبول کرد به یک دفتر خصوصی داد تا بتونه کار هاش رو شروع کنه .
۶.۹k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.