شینپی (پارت ۱۱)
دکتر شروع کرد به بخیه زدن جای تیر . دردش وحشتناکه ، مهم نیست چند بار تکرار بشه اندازه بار اول درد داره . چشمام رو از درد روی هم فشار دادم و پتو رو چنگ زدم . سینا اومد نزدیک و خواست دستمو بگیره . مثلا می خواست جنتلمن بازی دربیاره . پسش زدم و اونم رفت عقب . از گوشه ی چشمم قیافه ی ماتم زده ش رو دیدم . یعنی هنوزم بهم حس داره؟ بالاخره این درد تموم شد و دکتر بعد پانسمان رفت . خواستم بلند شم که سینا گفت : نه استراحت کن ، من کارا رو ردیف میکنم .
ا/ت : ولی ملاقات با الکس...
سینا : میندازمش فردا .
لبخند زدم و گفتم : ممنون .
سینا : این لبخندا راحت به دست نمیان ها!
ا/ت : مسخره بازی درنیار .(با خنده) برگشت تا بره .
ا/ت : سینا ، خبری از سارا نیست .
سینا : نمیدونم والا ، منم ازش خبری ندارم .
ا/ت : ازش یه خبر بگیر . بهش بگو بیاد یه سری بزنه یا اگه چیزی نیاز داشت براش تهیه کن .
سینا : باشه .
"ویو سینا"
از اتاق که اومدم بیرون ، زنگ زدم گوشی سارا ولی جواب نداد . هرچی زنگ زدم برنداشت که برنداشت . به بقیه سپردم مراقب باشن تا من یه سر برم خونه .
(خونه ای که سارا و سینا توش زندگی میکنن و ا/ت براشون خریده)***کلید انداختم و درو باز کردم . هرچی صدا زدم هیچکس جواب نداد . درو بستم و رفتم اتاقا رو گشتم . مگسم پر نمیزد . یهو صدای قفل در اومد . وایسادم تا صاحب صدا بیاد داخل . دستم روی تفنگم بود...سارا بود . موهای ژولیده ، چشمای پف کرده و گود افتاده ، لباسای کثیف و چروک . چه بلایی سرش اومده؟
سینا : این چه سر و وضعیه؟ هول کرده بود و با دیدن من حسابی ترسید و به لکنت افتاد .
سارا : تو اینجا چیکار میکنی؟!
سینا : گوشیتو جواب نمیدی منم اومدم خونه . تو کجا بودی ؟
سارا : آه...ر...راستش...خونه دوستم! مشکوک میزد .
سینا : خونه ی دوستت؟
سارا : آ...آره! تا صبح فیلم دیدیم.
سینا : قبل اومدن یه دست به سر و روت می کشیدی .
مثل همیشه بهم چشم غره نرفت ، یا دنبالم نیفتاد . در کمال تعجب فقط لبخند زد و ازم رد شد .
یه جای کار می لنگه...
#فیک_بی_تی_اس #فیک
ا/ت : ولی ملاقات با الکس...
سینا : میندازمش فردا .
لبخند زدم و گفتم : ممنون .
سینا : این لبخندا راحت به دست نمیان ها!
ا/ت : مسخره بازی درنیار .(با خنده) برگشت تا بره .
ا/ت : سینا ، خبری از سارا نیست .
سینا : نمیدونم والا ، منم ازش خبری ندارم .
ا/ت : ازش یه خبر بگیر . بهش بگو بیاد یه سری بزنه یا اگه چیزی نیاز داشت براش تهیه کن .
سینا : باشه .
"ویو سینا"
از اتاق که اومدم بیرون ، زنگ زدم گوشی سارا ولی جواب نداد . هرچی زنگ زدم برنداشت که برنداشت . به بقیه سپردم مراقب باشن تا من یه سر برم خونه .
(خونه ای که سارا و سینا توش زندگی میکنن و ا/ت براشون خریده)***کلید انداختم و درو باز کردم . هرچی صدا زدم هیچکس جواب نداد . درو بستم و رفتم اتاقا رو گشتم . مگسم پر نمیزد . یهو صدای قفل در اومد . وایسادم تا صاحب صدا بیاد داخل . دستم روی تفنگم بود...سارا بود . موهای ژولیده ، چشمای پف کرده و گود افتاده ، لباسای کثیف و چروک . چه بلایی سرش اومده؟
سینا : این چه سر و وضعیه؟ هول کرده بود و با دیدن من حسابی ترسید و به لکنت افتاد .
سارا : تو اینجا چیکار میکنی؟!
سینا : گوشیتو جواب نمیدی منم اومدم خونه . تو کجا بودی ؟
سارا : آه...ر...راستش...خونه دوستم! مشکوک میزد .
سینا : خونه ی دوستت؟
سارا : آ...آره! تا صبح فیلم دیدیم.
سینا : قبل اومدن یه دست به سر و روت می کشیدی .
مثل همیشه بهم چشم غره نرفت ، یا دنبالم نیفتاد . در کمال تعجب فقط لبخند زد و ازم رد شد .
یه جای کار می لنگه...
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۱۱.۱k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.