رمان ارباب من پارت: ۵۱
از سرجام پاشدم و گفتم:
_ برام مهم نیست
_ می بینیم که مهم هست یا نیست!
_ ببین
دیگه چیزی نگفت فقط یه لگد محکم به در زد که خندیدم و گفتم:
_ در حمومِ خونه ی خودت رو خراب میکنی
_ به درک، دختره ی نفهم
_ نفهم تویی، تازه وحشی هم هستی
بولیزم رو با احتیاط در آوردم که گفت:
_ الان اونجا نشستی زبون در آوردی، وقتی اومدی بیرون خودم زبونت رو میچینم!
_ وای ترسیدم، تو رو خدا با قلب من اینجوری نکن!
دیگه چیزی نگفت و یکم بعد صدای محکم بسته شدن در اتاق اومد.
من هم با خیال راحت بقیه لباسام رو در آوردم، وان رو پر کردم و با احتیاط داخلش نشستم.
سرم رو به پشت وان تکیه دادم و چشمام رو بستم که کم کم گرم شد و دیگه چیزی نفهمیدم.
_ سپیده؟ خوبی؟ سپیده؟
_ آقا میخوایید کلید ساز خبر کنم؟
_ نه در رو میشکنم
_ بلایی سرش نیومده باشه؟
_ هوف اکرم خانم همیشه نفوس بد میزنی!
خمیازه ای کشیدم و سرم بلند کردم و گفتم:
_ بله؟
_ سپیده خودتی؟
_ نه عمشم!
_ احمق چرا دوساعته دارم صدات میزنم جواب نمیدی؟
_ خواب بودم که به لطف عرعر کردنات بیدار شدم
محکم به در کوبید و گفت:
_ با کی بودی؟
_ دقیقا خودت
_ زود باش این در بی صاحاب رو باز کن وگرنه میشکنمش!
از سرجام پاشدم و گفتم:
_ باشه بابا صبرکن لباس بپوشم
_ سریع
دهنم رو کج کردم، از سر جام پاشدم و به سمت رختکن رفتم و با دیدن جای خالی حوله و لباس تمیز بلند گفتم:
_ وای!
_ چیشد؟
_ حوله اینا برنداشتم، لطفا از کمد بردار و بده بهم
با لحن بدجنسی گفت:
_ عه چه خوب، باشه الان میدم
_ میذاری پشت در حموم و از اتاق میری بیرون
_ چشم
_ جدی گفتم
_ منم جدی گفتم دیگه!
_ خوبه
_ برام مهم نیست
_ می بینیم که مهم هست یا نیست!
_ ببین
دیگه چیزی نگفت فقط یه لگد محکم به در زد که خندیدم و گفتم:
_ در حمومِ خونه ی خودت رو خراب میکنی
_ به درک، دختره ی نفهم
_ نفهم تویی، تازه وحشی هم هستی
بولیزم رو با احتیاط در آوردم که گفت:
_ الان اونجا نشستی زبون در آوردی، وقتی اومدی بیرون خودم زبونت رو میچینم!
_ وای ترسیدم، تو رو خدا با قلب من اینجوری نکن!
دیگه چیزی نگفت و یکم بعد صدای محکم بسته شدن در اتاق اومد.
من هم با خیال راحت بقیه لباسام رو در آوردم، وان رو پر کردم و با احتیاط داخلش نشستم.
سرم رو به پشت وان تکیه دادم و چشمام رو بستم که کم کم گرم شد و دیگه چیزی نفهمیدم.
_ سپیده؟ خوبی؟ سپیده؟
_ آقا میخوایید کلید ساز خبر کنم؟
_ نه در رو میشکنم
_ بلایی سرش نیومده باشه؟
_ هوف اکرم خانم همیشه نفوس بد میزنی!
خمیازه ای کشیدم و سرم بلند کردم و گفتم:
_ بله؟
_ سپیده خودتی؟
_ نه عمشم!
_ احمق چرا دوساعته دارم صدات میزنم جواب نمیدی؟
_ خواب بودم که به لطف عرعر کردنات بیدار شدم
محکم به در کوبید و گفت:
_ با کی بودی؟
_ دقیقا خودت
_ زود باش این در بی صاحاب رو باز کن وگرنه میشکنمش!
از سرجام پاشدم و گفتم:
_ باشه بابا صبرکن لباس بپوشم
_ سریع
دهنم رو کج کردم، از سر جام پاشدم و به سمت رختکن رفتم و با دیدن جای خالی حوله و لباس تمیز بلند گفتم:
_ وای!
_ چیشد؟
_ حوله اینا برنداشتم، لطفا از کمد بردار و بده بهم
با لحن بدجنسی گفت:
_ عه چه خوب، باشه الان میدم
_ میذاری پشت در حموم و از اتاق میری بیرون
_ چشم
_ جدی گفتم
_ منم جدی گفتم دیگه!
_ خوبه
۱۰.۰k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.