مافیای من پارت ۲ ♡
هیونا : رفتم به همه سلام کردم بعدم نشستم پیش یونا .
* چند ساعت بعد *
هیونا : نگاه های سنگین فردی رو رو خودم حس میکردم زیر چشمی نگاه کردم که دیدم کوک و مامانش بهم خیره شدن .
از زبان مامان کوک :
از این دختره یونا اصلا خوشم نمیومد ولی وقتی خواهرش اومد خیلی از خواهرش خوشم اومد .
م/ه : خوب نمیخوایید شروع کنید ؟؟
مامان کوک : اسم این دخترتون چیه ؟
م/ه : هیونا .
مامان کوک : از دیدنت خوشحالم دختر قشنگم .
هیونا : ممنون خاله .
مامان کوک : خب پسرم دست زنتو بگیر بریم عمارت هردوتون قبول میکنید دیگه ؟؟
کوک : معلومه
یونا : بله ( عشوه )
هیونا : کوک پاشد و طرف یونا رف درسته یونا خیلی اذیتم میکرد ولی من بازم دوسش داشتم و واسش خوشحال بودم داشتم با لبخند به یونا نگاه میکردم اونم منو دید و یه لبخند ریز زد به هوایه اینکه کوک دست یونا رو بگیره دست منو گرف و میبرد هنوز تو شوک بودم مگه نامزد کوک یونا نبود چه خبره ؟؟
یونا : هی کوک کجا میری نامزدت منم اینو کجا میبری ؟؟
کوک : دارم بیبیمو میبرم دیگه مشکلیه؟؟
یونا: کوک چی میگی ؟
کوک : تو فکر کردی من دوست دارم ؟؟
یونا : ولی...
کوک : خفه تو فکر کردی نمیدونم ه*رزه ای ؟؟
* یونا که دیگه از کوره در رفته بود طرف هیونا دوید تا خواس بزنش مامان کوک جلو یونا ظاهر شد ...
مامان کوک : دست به عروس من نمیزنی فهمیدی؟
* کوک از موقعیت استفاده کرد و هیونا رو سوار ماشین کرد .
هیونا : هی چیکار میکنی یونا چی؟
کوک : باید فهمیده باشی معشوقه بزرگترین مافیایه جهان کیه ؟؟
هیونا : چی؟
کوک: همسرم تویی دیگه .
هیونا : مگه شهر هرته .
کوک : .....
ادامه دارد .....
* چند ساعت بعد *
هیونا : نگاه های سنگین فردی رو رو خودم حس میکردم زیر چشمی نگاه کردم که دیدم کوک و مامانش بهم خیره شدن .
از زبان مامان کوک :
از این دختره یونا اصلا خوشم نمیومد ولی وقتی خواهرش اومد خیلی از خواهرش خوشم اومد .
م/ه : خوب نمیخوایید شروع کنید ؟؟
مامان کوک : اسم این دخترتون چیه ؟
م/ه : هیونا .
مامان کوک : از دیدنت خوشحالم دختر قشنگم .
هیونا : ممنون خاله .
مامان کوک : خب پسرم دست زنتو بگیر بریم عمارت هردوتون قبول میکنید دیگه ؟؟
کوک : معلومه
یونا : بله ( عشوه )
هیونا : کوک پاشد و طرف یونا رف درسته یونا خیلی اذیتم میکرد ولی من بازم دوسش داشتم و واسش خوشحال بودم داشتم با لبخند به یونا نگاه میکردم اونم منو دید و یه لبخند ریز زد به هوایه اینکه کوک دست یونا رو بگیره دست منو گرف و میبرد هنوز تو شوک بودم مگه نامزد کوک یونا نبود چه خبره ؟؟
یونا : هی کوک کجا میری نامزدت منم اینو کجا میبری ؟؟
کوک : دارم بیبیمو میبرم دیگه مشکلیه؟؟
یونا: کوک چی میگی ؟
کوک : تو فکر کردی من دوست دارم ؟؟
یونا : ولی...
کوک : خفه تو فکر کردی نمیدونم ه*رزه ای ؟؟
* یونا که دیگه از کوره در رفته بود طرف هیونا دوید تا خواس بزنش مامان کوک جلو یونا ظاهر شد ...
مامان کوک : دست به عروس من نمیزنی فهمیدی؟
* کوک از موقعیت استفاده کرد و هیونا رو سوار ماشین کرد .
هیونا : هی چیکار میکنی یونا چی؟
کوک : باید فهمیده باشی معشوقه بزرگترین مافیایه جهان کیه ؟؟
هیونا : چی؟
کوک: همسرم تویی دیگه .
هیونا : مگه شهر هرته .
کوک : .....
ادامه دارد .....
۷.۷k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.