عشق درگیرpt14
پارت ۱۴
ا.ت:ازهمه بهتر من میخوام عروسیتون باشم با جنی کلی حرف دارم
جنی:خوشحال میشم
ا.ت:*لبخند
ا.ت:خب من باید برم
لیم:___
ا.ت:نگران نباش لیم به محض اینکه داییم خوب شه بر میگردم
لیم:لطفا زود تر
بلند شدم
ا.ت:خداحافظ
لیم بلند شدو بغلم کرد
ازم خداحافظی کرد
رفتم سمت اتاق مدیر در زدم با صداش وارد شدم
تعظیم کردم
رئیس:ا.ت؟
ا.ت:سلام رئیس
رئیس:هه بلاخره اومدی؟
ا.ت:بله اومدم استعفا بدم
رئیس:چی؟
ا.ت:بله
رئیس:برای چی؟حتی یهو غییت زد
ا.ت:بوسان برام مشکل پیش اومد یهویی واقعا متاسفم ولی مجبورم
رئیس :خیله خب
پرش زمانی*
از شرکت زدم بیرون بلاخره کارام تموم شد
گوشیمو از تو کیفم برداشتم
به کوک زنگ زدم
ا.ت:الو؟بیا دنبالم
بدون اینکه چیزی بشنوم قط کردم
ناراحت بودم از اینکه همچین زندگی دارم
همینجوری راه میرفتم بی هدف که یه ماشین مشکی جلوم وایستاد درو باز کرد
نشستم تو ماشینو درو بستم سرد برخورد شدم
حرکت کردیم
کوک:چی شده؟
بغض داشتم
ا.ت: که بدونی چه فرقی به حال تو میکنه؟
کوک:اونقداهم که فکر بی احساس نیستم
دیگه نتونستم تحمل کنم
اشکام داشت میریخت
سرمو بالا کردم
ا.ت: نمیتونم دیگه تحمل کنم این زندگیو نمیخوام دارم زره زره همه دوستامو نا امید میکنم هیچ کسیو ندارم باهاش دردو دل کنم مجبورم بخاطره تو همه ی واقعیتو از دوستام مخفی کنم
من فقط یه زندگیه اروم میخوام
کوک:برای ارامش باید تلاش کنی یه روز هست که تو ارامش پیدا کنی
ا.ت:تو چی میفهمی از ارامش
ارامش تو فقط کشتن ادماست تو چه تلاشی براش کردی؟ ها*گریه
کوک: ___
اشکامو پاک کردم
ات:میدونستم حرفی براش نداری از اولشم نباید باهات صحبت میکردم
خودمو جموجور کردم
ا.ت:هه حتی شوگا هم منو ول نکرد چه برسه به تو
کوک:چی؟
گوشی ای که شوگا بهم دادو از تو کیف در اوردم
ا.ت: اون اینو بهم داد که جاسوسیتو بکنم
کوک:هه باور کرد
ا.ت:اوم باور کرد که من گرگانم اما نمیدونست که یه خیانت کارمو دارم برخلافش عمل میکنم
گوشیم انداختم رو صندلی
ا.ت:به هر حال علاقشو ندارم
کوک:چی گفت؟
از پنجره بیرونو نگاه میکردم
ا.ت:ازم خواست مخفی گاهتو پیدا کنم با یه سندوقچه
خانم لی درباره سندوقچه بهم گفته بود اما کوک که نمیدونست من خبر دارم
کوک:پس دنبال سندوقچه
کوک:تو چی گفتی بهش
ا.ت:یه دروغ زدمو گفتم توی اتاقه که جونگ کوک فقلش کرده
کوک:اون اتاق پدرومادرمه
ا.ت:چی؟عاعه من نمیدونستم متاسفم کوک: چرا تو متاسفی اونی که باید باشه نیست
ا.ت:هایلی؟
کوک:هه فکر میکردم نمیدونی
سرمو انداختم پایین
چیزی که جونگ کوک حس کرده خیلی درد داره
یادمه خانم لی گفت هایلی خواهر شوگاست
شاید من بتونم کاری بکنم
ا.ت: وایستا! میخوام جاسوست بشم
کوک:تو که گفتی علاقه ای نداری؟
ا.ت:حالا دارم بلاخره باید کمکت کنم
کوک:خیله خب
ا.ت:باید یه نقشه بریزیم
رسیدیم به عمارت پیاده شدم
وارد شدم
خیلی خسته بودم ساعت 9 شب بود
یه دوش گرفتم یه لباس پوشیدم
خودمو پرت کردم رو تخت
قراره چی پیش بیاد؟
یه جاسوس هست که اینجا داره برای اونور خبر میبره
تهیونگ؟ نه بابا چجوری؟ولی ن
مرموز میزنه
چشامو بستم
صبح
با صدا های یکی از خواب بیدار شدم
بونگی:ا.ت؟ا.ت
خیلی خابالود بودم
ا.ت:عوووم
بونگی:صبحانه حاظره رئیس منتظرته مثه برق گرفته ها بلند شدم
ا.ت:منتظر منه؟
بونگی:اوهوم
ا.ت: هان
رفتم صورتمو شستم
منتظره منه؟پوفف
رفتم از پله ها پایین رو صندلی نشسته بود یه رپزنامه خارجکی رو داشت میخوند
ا.ت:منتظره من بودی
روزنامه رو تا زدو گذاشت کنار
کوک:صبح بخیر
ا.ت:هومم صبح بخیر
نشستم رو صندلی رو به روش
گوشی ای که شوگا بهم داد رو با خودم اوردم
روشنش کردم جز شماره خودش شماره دیگه ای نبود که یه پیام اومده بود
(شوگا:زنده ای)
ا.ت:به شوگا چی بگم؟پیام داده
کوک:چی گفته؟
ا.ت:زنده ای؟
کوک:هه مگه چی بهش گفتی؟
ات:هیچی بیخیال جوابشو میدم
(ا.ت:اوهوم زنده ام مثه اینکه از کشتنم منصرف شد هنوزم به عنوان خدمتکارش کار میکنم الان بیرونه
شوگا:خوبه برو تو اتاقشو بگرد حواست باشه
ا.ت: نمیتونم کسی اجازه نداره
شوگا:مگه باید اجازه بگیری؟
ا.ت:خیله خب)
ا.ت:ازم میخواد اتاقتو بگردم
ا.ت:من یه نقشه دارم
ا.ت: کی از مخفی گاهت خبر داره؟
کوک: هیچکس جز...
ا.ت:ازهمه بهتر من میخوام عروسیتون باشم با جنی کلی حرف دارم
جنی:خوشحال میشم
ا.ت:*لبخند
ا.ت:خب من باید برم
لیم:___
ا.ت:نگران نباش لیم به محض اینکه داییم خوب شه بر میگردم
لیم:لطفا زود تر
بلند شدم
ا.ت:خداحافظ
لیم بلند شدو بغلم کرد
ازم خداحافظی کرد
رفتم سمت اتاق مدیر در زدم با صداش وارد شدم
تعظیم کردم
رئیس:ا.ت؟
ا.ت:سلام رئیس
رئیس:هه بلاخره اومدی؟
ا.ت:بله اومدم استعفا بدم
رئیس:چی؟
ا.ت:بله
رئیس:برای چی؟حتی یهو غییت زد
ا.ت:بوسان برام مشکل پیش اومد یهویی واقعا متاسفم ولی مجبورم
رئیس :خیله خب
پرش زمانی*
از شرکت زدم بیرون بلاخره کارام تموم شد
گوشیمو از تو کیفم برداشتم
به کوک زنگ زدم
ا.ت:الو؟بیا دنبالم
بدون اینکه چیزی بشنوم قط کردم
ناراحت بودم از اینکه همچین زندگی دارم
همینجوری راه میرفتم بی هدف که یه ماشین مشکی جلوم وایستاد درو باز کرد
نشستم تو ماشینو درو بستم سرد برخورد شدم
حرکت کردیم
کوک:چی شده؟
بغض داشتم
ا.ت: که بدونی چه فرقی به حال تو میکنه؟
کوک:اونقداهم که فکر بی احساس نیستم
دیگه نتونستم تحمل کنم
اشکام داشت میریخت
سرمو بالا کردم
ا.ت: نمیتونم دیگه تحمل کنم این زندگیو نمیخوام دارم زره زره همه دوستامو نا امید میکنم هیچ کسیو ندارم باهاش دردو دل کنم مجبورم بخاطره تو همه ی واقعیتو از دوستام مخفی کنم
من فقط یه زندگیه اروم میخوام
کوک:برای ارامش باید تلاش کنی یه روز هست که تو ارامش پیدا کنی
ا.ت:تو چی میفهمی از ارامش
ارامش تو فقط کشتن ادماست تو چه تلاشی براش کردی؟ ها*گریه
کوک: ___
اشکامو پاک کردم
ات:میدونستم حرفی براش نداری از اولشم نباید باهات صحبت میکردم
خودمو جموجور کردم
ا.ت:هه حتی شوگا هم منو ول نکرد چه برسه به تو
کوک:چی؟
گوشی ای که شوگا بهم دادو از تو کیف در اوردم
ا.ت: اون اینو بهم داد که جاسوسیتو بکنم
کوک:هه باور کرد
ا.ت:اوم باور کرد که من گرگانم اما نمیدونست که یه خیانت کارمو دارم برخلافش عمل میکنم
گوشیم انداختم رو صندلی
ا.ت:به هر حال علاقشو ندارم
کوک:چی گفت؟
از پنجره بیرونو نگاه میکردم
ا.ت:ازم خواست مخفی گاهتو پیدا کنم با یه سندوقچه
خانم لی درباره سندوقچه بهم گفته بود اما کوک که نمیدونست من خبر دارم
کوک:پس دنبال سندوقچه
کوک:تو چی گفتی بهش
ا.ت:یه دروغ زدمو گفتم توی اتاقه که جونگ کوک فقلش کرده
کوک:اون اتاق پدرومادرمه
ا.ت:چی؟عاعه من نمیدونستم متاسفم کوک: چرا تو متاسفی اونی که باید باشه نیست
ا.ت:هایلی؟
کوک:هه فکر میکردم نمیدونی
سرمو انداختم پایین
چیزی که جونگ کوک حس کرده خیلی درد داره
یادمه خانم لی گفت هایلی خواهر شوگاست
شاید من بتونم کاری بکنم
ا.ت: وایستا! میخوام جاسوست بشم
کوک:تو که گفتی علاقه ای نداری؟
ا.ت:حالا دارم بلاخره باید کمکت کنم
کوک:خیله خب
ا.ت:باید یه نقشه بریزیم
رسیدیم به عمارت پیاده شدم
وارد شدم
خیلی خسته بودم ساعت 9 شب بود
یه دوش گرفتم یه لباس پوشیدم
خودمو پرت کردم رو تخت
قراره چی پیش بیاد؟
یه جاسوس هست که اینجا داره برای اونور خبر میبره
تهیونگ؟ نه بابا چجوری؟ولی ن
مرموز میزنه
چشامو بستم
صبح
با صدا های یکی از خواب بیدار شدم
بونگی:ا.ت؟ا.ت
خیلی خابالود بودم
ا.ت:عوووم
بونگی:صبحانه حاظره رئیس منتظرته مثه برق گرفته ها بلند شدم
ا.ت:منتظر منه؟
بونگی:اوهوم
ا.ت: هان
رفتم صورتمو شستم
منتظره منه؟پوفف
رفتم از پله ها پایین رو صندلی نشسته بود یه رپزنامه خارجکی رو داشت میخوند
ا.ت:منتظره من بودی
روزنامه رو تا زدو گذاشت کنار
کوک:صبح بخیر
ا.ت:هومم صبح بخیر
نشستم رو صندلی رو به روش
گوشی ای که شوگا بهم داد رو با خودم اوردم
روشنش کردم جز شماره خودش شماره دیگه ای نبود که یه پیام اومده بود
(شوگا:زنده ای)
ا.ت:به شوگا چی بگم؟پیام داده
کوک:چی گفته؟
ا.ت:زنده ای؟
کوک:هه مگه چی بهش گفتی؟
ات:هیچی بیخیال جوابشو میدم
(ا.ت:اوهوم زنده ام مثه اینکه از کشتنم منصرف شد هنوزم به عنوان خدمتکارش کار میکنم الان بیرونه
شوگا:خوبه برو تو اتاقشو بگرد حواست باشه
ا.ت: نمیتونم کسی اجازه نداره
شوگا:مگه باید اجازه بگیری؟
ا.ت:خیله خب)
ا.ت:ازم میخواد اتاقتو بگردم
ا.ت:من یه نقشه دارم
ا.ت: کی از مخفی گاهت خبر داره؟
کوک: هیچکس جز...
۸۴.۱k
۰۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.