Part : ۳۳
Part : ۳۳ 《بال های سیاه》
گابریل با ناباوری به دختری که حالا با بدن خونی و چشمان باز روی زمین افتاده بود نگاه می کرد...گابریل اینو نمیخواست..نمیخواست به اون دختر آسیبی برسه..اون فکر میکرد که با مرگ لوسیفر قراره خوبی به کل دنیا برگرده و لیلیث دوباره به بهشت، یعنی جایی که بهش تعلق داره برگرده.. اما هیچی عوض نشده بود حالا لیلیث با بدن خونی روی زمین افتاده بود و داشت جون میداد...لیلیث با آخرین نفس هاش زمزمه های آرومش رو به گوش گابریل رسوند و ازش خواست که لوسیفر رو نکشه..چون اون لوسیفر رو دوست داره..
گابریل با چشم های اشکی به اون صحنه نگاه میکرد و از شدت ناباوری و شوک عقب عقب رفت و به بهشت برگشت و یه جورایی از جون لوسیفر گذشت..اما فقط به خاطر لیلیث..حالا لوسیفر مونده بود و تن مرده و بی جون همسرش و تن خونی و زخمیه خودش...با تمام وجودش داد میزد و فکرش رفت پی پسربچه ای که تویه جهنم چشم به انتظار پدر و مادرش نشسته بود..لوسیفر با تن بی جون همسرش به خونه اشون برگشت...پسر بچه در حال نقاشی کشیدن بود..اون داشت نقاشیه خودشو مامانشو و باباشو میکشید و منتظر بود که اونا برگردن خونه تا نقاشیه قشنگش رو به اونا نشون بده تا بازم مورد تحسین و محبت مادر و پدرش قرار بگیره..اما با دیدن بدن خونی مادرش دستش روی کاغذ خشک شد.. براش مهم نبود چه اتفاقی افتاده و دلیل اینکه مادرش با بدن خونی رویه زمینه چیه..فقط به یه چیز توجه میکرد..پدری که اونو از کله دنیا قوی تر میدونست نتونسته بود مادرشو نجات بده..پدرش دیگه قهرمان اون پسر بچه نبود.. اون از حالا دشمنش بود..اون مقصر بود..مگه پدرش قوی ترین نبود؟! پس چرا مادرش با چشمایه بستش و بدنی که تکون نمیخوره روی زمینه؟؟شاید پدرش از مادرش متنفر بوده و از قدرتش برای نجات دادنش استفاده نکرده؟ شایدم کاره خوده پدرش بوده! چون بدن پدرش زخمی بود و این نشون میداد که اگه میخواست مادرشو به قتل برسونه مادرش با وجود قوی بودنش مقاومت کرده ولی زورش از پدرش کمتر بوده و این باعث مرگش شده.. این فکرا تویه ذهن کوچولوش شکل میگرفت و باعث نفرت عمیقش نسبت به پدرش میشد..
حتی این نفرت اونقدر زیاد بود که باعث شد با مشت های کوچیکش سمت پدرش حمله کنه و با مشت هاش به سینه ی زخمی پدرش مشت بزنه!
وقتی بزرگ تر شد و پدرش اتفاق اون روز رو براش تعریف کرد برای با هزارم از پدرش متنفر شد و فهمید واقعا پدرش مقصر مرگ مادرشه! پس هیچوقت اونو نمی بخشید! هیچوقت...
گابریل با ناباوری به دختری که حالا با بدن خونی و چشمان باز روی زمین افتاده بود نگاه می کرد...گابریل اینو نمیخواست..نمیخواست به اون دختر آسیبی برسه..اون فکر میکرد که با مرگ لوسیفر قراره خوبی به کل دنیا برگرده و لیلیث دوباره به بهشت، یعنی جایی که بهش تعلق داره برگرده.. اما هیچی عوض نشده بود حالا لیلیث با بدن خونی روی زمین افتاده بود و داشت جون میداد...لیلیث با آخرین نفس هاش زمزمه های آرومش رو به گوش گابریل رسوند و ازش خواست که لوسیفر رو نکشه..چون اون لوسیفر رو دوست داره..
گابریل با چشم های اشکی به اون صحنه نگاه میکرد و از شدت ناباوری و شوک عقب عقب رفت و به بهشت برگشت و یه جورایی از جون لوسیفر گذشت..اما فقط به خاطر لیلیث..حالا لوسیفر مونده بود و تن مرده و بی جون همسرش و تن خونی و زخمیه خودش...با تمام وجودش داد میزد و فکرش رفت پی پسربچه ای که تویه جهنم چشم به انتظار پدر و مادرش نشسته بود..لوسیفر با تن بی جون همسرش به خونه اشون برگشت...پسر بچه در حال نقاشی کشیدن بود..اون داشت نقاشیه خودشو مامانشو و باباشو میکشید و منتظر بود که اونا برگردن خونه تا نقاشیه قشنگش رو به اونا نشون بده تا بازم مورد تحسین و محبت مادر و پدرش قرار بگیره..اما با دیدن بدن خونی مادرش دستش روی کاغذ خشک شد.. براش مهم نبود چه اتفاقی افتاده و دلیل اینکه مادرش با بدن خونی رویه زمینه چیه..فقط به یه چیز توجه میکرد..پدری که اونو از کله دنیا قوی تر میدونست نتونسته بود مادرشو نجات بده..پدرش دیگه قهرمان اون پسر بچه نبود.. اون از حالا دشمنش بود..اون مقصر بود..مگه پدرش قوی ترین نبود؟! پس چرا مادرش با چشمایه بستش و بدنی که تکون نمیخوره روی زمینه؟؟شاید پدرش از مادرش متنفر بوده و از قدرتش برای نجات دادنش استفاده نکرده؟ شایدم کاره خوده پدرش بوده! چون بدن پدرش زخمی بود و این نشون میداد که اگه میخواست مادرشو به قتل برسونه مادرش با وجود قوی بودنش مقاومت کرده ولی زورش از پدرش کمتر بوده و این باعث مرگش شده.. این فکرا تویه ذهن کوچولوش شکل میگرفت و باعث نفرت عمیقش نسبت به پدرش میشد..
حتی این نفرت اونقدر زیاد بود که باعث شد با مشت های کوچیکش سمت پدرش حمله کنه و با مشت هاش به سینه ی زخمی پدرش مشت بزنه!
وقتی بزرگ تر شد و پدرش اتفاق اون روز رو براش تعریف کرد برای با هزارم از پدرش متنفر شد و فهمید واقعا پدرش مقصر مرگ مادرشه! پس هیچوقت اونو نمی بخشید! هیچوقت...
۳.۵k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.